بسم الله الرحمان الرحيم
بَقيَه الله خَيرٌ لَکُم أن کُنتُم مؤمِنينَ (سوره هود آيه 86)
بقيه الله براي شما بهتر است اگر مومن باشيد .
مَن ماتَ وَ لَم يَعرِف إمامَ زَمانِه ماتَ ميتَهً جاهِليَهً.
هرکس که بميرد و امام زمانش را نشناخته باشد مانند مردم زمان جاهليت (در اوج گمراهي و سرگرداني) مرده است. (رسول اکرم(ص))
ما مسلمانان در انتظار شخص بزرگواري به نام حضرت محمدبن الحسن العسکري (عج) ملقب به مهدي موعود هستيم که با توجه به بشارت هاي تمام اديان «به ويژه اسلام که اين مسئله را به طور صريح و دقيق اشاره نموده» سرانجام به دست تواناي وي بساط ظلم و تبهکاري از روي زمين برچيده مي شود و حکومت حقه ي الهيه، صلح جهاني را ميگستراند.
وي که امام دوازدهم شيعه و فرزند برومند امام حسن عسکري(ع) مي باشد، بنا به نقل تواريخ معتبر اسلامي در نيمه ي شعبان 255 هجري از مادري ارجمند به نام نرجس (نرگس) در شهر سامرا ديده به جهان گشودند و به علت نامساعد بودن شرايط و به خصوص خفقان خلافت عباسي، دور از انظار و مخفيانه نگهداري ميشدند، تا اينکه از سال 260 هجري که پدر گراميش امام حسن عسکري (ع) رحلت فرمودند بنا به مصالحي که خداوند مقرر فرموده بود غيبت صغراي ایشان آغاز گرديد.
حضرت مهدي(عج) در طول 69 سال غيبت خود از طريق نواب خاص که به ترتيب عبارت بودند از عثمان بن سعيد ـ محمدبن عثمان ـ حسين بن روح و علي بن محمد سيمري به هدايت شيعيان پرداخت، تا اينکه طي دست خطي که به آخرين نائب خود علي بن محمد سيمري مرقوم فرمود، و در کتب اسلامي از جمله احتجاج شيخ طبرسي جلد 2 صفحه 478 و غيبت شيخ طوسي صفحه 395ذکر شده، نيابت خاصه را از آن پس پایان یافته شناخته و تاريخ ظهورشان را مؤکول به خواست خداوند نموده اند. از آن هنگام دوران "غيبت کبري" فرا رسيد و در توقيع ديگري وظيفه ي مردم را در آن ايام نسبت به اصول دين، ار طریق پيروي از روش تحقيق و استدلال، و در فروغ دين، از مسیر اجتهاد و با تقليد از فقهاي اعلم و اتقي در هر زمان مقرر فرموده اند.
انگیزه های گمراهی
انگيزه ها و زمينه هاي گرايش به مدعيان مهدويت
تاريخ اسلام نشانگر آن است که افراد بسياري به خاطر دستيابي به قدرت و يا به خاطر اهداف شخصي از عنوان مقدس «مهدي موعود» سوء استفاده کرده اند، اين سوء استفاده از همان قرن اول هجرت آغاز شد و در دوره ي خلافت عباسيان (از سال 132 هجري قمري به بعد) به اوج خود رسيد. البته اين موضوع نه تنها به اصل مطلب و قيام با شکوه حضرت مهدي (عج) آسيبي نمي رساند، بلکه بيانگر اصالت و واقعيت آن است، چرا که اوصاف، ويژگي ها و نشانه هاي ظهور آن حضرت، و دستآوردهاي ممتاز انقلاب جهاني او در همه ي ابعاد کمالات انساني آنچنان از نظر آيات و روايات روشن است، که همه ي اين افرادي که ادعاي مهدويت يا بابيت کرده اند، به يک صد هزارم، اين امتيازات و نشانه ها دست نيافته اند، بلکه به عکس به فساد و انحراف دامن زده و بر نابساماني ها افزوده اند.
از آنجا که مسئله ي مهدي موعود و قيام و انقلاب جهاني او، و اين که او پس از ظهور، سراسر جهان را که پر از ظلم و جور شده، پر از عدل و داد مي کند، به طور مکرر از زبان پيامبر اسلام (ص) و حضرت علي (ع) و همه ي امامان ذکر شده و از امور قطعي انکار ناپذير است. از همان قرن اول، سوء استفاده از اين نام و ادعاي دروغين مهدويت آغاز شد يعني عده اي خود را همان مهدي موعود دانسته و يا از طرف ديگر ُُُُ، گروهي از مردم به پندار غلط خود به مهدي موعود بودن بعضی اشخاص اعتقاد پيدا کردند. با اين که در مواردي حتي آن شخص چنين ادعايي را نداشت، بلکه آن را انکار مي کرد.
يکي از انگيزه هاي پديد آمدن اين دين سازان اين بود که آنها تصور مي کردند بايد به دنبال هر دوره ي ظلم و طغيان بي حد و مرز، رادمرد نجات بخشي بيايد و مردم را از يوغ ستم ها نجات بخشد، مثلاً مردم مسلمان از ظلم بني اميه، سپس بني عباس و . . . به ستوه آمده بودند، و از مهدي موعود که در روايات به عنوان مصلح کل و منجي جهان بشريت ياد شده، تصويري عالي در ذهن داشتند، از اين رو زمينه براي پذيرش مهدي موعود، فراهم بود، بر همين اساس رندان سودجو از اين زمينه ي موجود سوء استفاده کرده و به اغفال مردم پرداختند و يا احياناً از روي ناآگاهي به قصد قربت دست به اين کار مي زدند به اين اميد که خود را از سايه ي شوم و هولناک ظلم و ستم طاغوت ها، نجات دهند، ولي در تشخيص مهدي موعود حقيقي، خطا مي کردند.
به هر روي بر اثر انگيزه هاي گوناگون، از اعتقاد و احساسات پاک مردم سوء استفاده کرده، و گروه هايي به دنبال مهدي هاي ساختگي پديدار شدند.افرادي نيز با كج فهمي و با تصورات باطل و يا به قصد مريد پروري مدعي نيابت و يا ارتباط مستقيم با مهدي موعود شدند كه از جمله آنها "شيخ احمد احسائي" مؤسس مكتب شيخيه بود .
بستر گمراهی
چگونگي تأسيس مذهب شيخيه
در سال 1175 هـ.ق در آبادي «اِحساء» واقع در کشور عربستان سعودي کنوني در كرانه خليج فارس، پسري به دنيا آمد، او را احمد ناميدند، وی پس از تحصيلات اوليه، با فرقه هاي صوفيه که سابقه ي طولاني از عصر امام صادق(ع) تا کنون دارند روابط پيدا کرد، و کم کم روحيه ي صوفي گري در او پديدار شد و مكتبي صوفيانه تحت عنوان "شيخيه" را رواج داد . او در سال 1242ه.ق. در سن 67 سالگي در مدينه از دنيا رفت و در قبرستان بقيع دفن گرديد. چون عقاید وی با اصول اسلامی مغایرت داشت و از جمله يکي از عقايد او اين بود که معاد جسماني را قبول نداشت، مورد اعتراض مراجع و علماي بزرگ آن زمان، مانند: ملا محمد تقي قزويني (شهيد ثالث)، آقا سيد مهدي، حاج ملا محمد جعفر استر آبادي، سعيد العلماء مازندراني، شيخ مرتضي انصاري، شيخ محمد حسن صاحب جواهر و . . . قرار گرفت، همه ي اين علماء بطلان مذهب او را اعلام کردند. او براساس پيشينه ي فکري صوفي منشي، در عين آنکه شيعه بود، اعتقاد به چهار اصل داشت که عبارتند از: 1-خدا 2- پيامبر 3- امام 4-باب امام (يعني واسطه ي مخصوص بين امام و مردم) و مدعي بود که خود او نائب و باب خاص امام زمان (عج) مي باشد.
او در آخر عمر وقتي که تصميم به مسافرت به مکه گرفت، يکي از شاگردانش به نام «سيد کاظم رشتي» را جانشين خود کرد، و از مريدانش خواست که در غياب او و پس از مرگش از سيد کاظم رشتي پيروي کنند.
از آن پس پيروان شيخ احمد احسايي به عنوان پيرو مذهب شيخيه معروف گشتند، پس از مرگ شيخ احمد احسايي، سيد کاظم رشتي زمام امور شيخيه را به دست گرفت، او که هم عقيده ي استادش شيخ احمد احسايي بود، خود را از صف مسلمين جدا کرده و داراي مريدان مخصوص بود. سرانجام سيد کاظم نیز در سال 1259 هـ.ق از دنيا رفت.
او براي پيروان و شاگردان خود جانشيني تعيين نکرد، لذا آنان پس از مرگ او حيران و سرگردان بودند، سرانجام چهار نفر ادعاي جانشيني سيد کاظم رشتي را نمودند که عبارتند از:
1- حاج کريم خان کرماني
2- ميرزا شفيع تبريزي
3- ميرزا طاهر حکاک اصفهاني
4- ميرزا علي محمد شيرازي معروف به «سيد باب» مؤسس فرقه ي بابيه.
اکثر پيروان سيد کاظم رشتي به طرفداران حاج کريم خاني معروف هستند، مرکز اين گروه کرمان است و رهبرشان اکنون يکي از نوادگان حاج محمد کريم خان مي باشد.
"ميرزا علي محمد شيرازي" يکي از کساني بود که ادعا کرد که بايد جانشين سيد کاظم رشتي گردد، به اين ترتيب سر و کله ي علي محمد در اينجا پيدا شد و کم کم ـ چنان که شرح داده خواهد شد ـ طرفدارانی برای خود فراهم کرد و فرقه ي بابيه را تأسيس نمود.
آغاز گر گمراهی
بنيان گذار فرقه بابيه
ميرزا علي محمد شيرازي، بنيان گذار فرقه ي بابيه در روز اول ماه محرم سال 1235 هجري قمري مطابق با سوم (يا بيستم) اکتبر 18۰۴ ميلادي (در عصر سلطنت فتح علي شاه قاجار) در شيراز متولد شد.
پدرش محمدرضا شيرازي بود که به خاطر شغل بزازي، او را محمدرضا بزاز مي گفتند و در ايام کودکي علي محمد از دنيا رفت، از آن پس علي محمد تحت کفالت و سرپرستي مادرش فاطمه بگم و دايي خود به نام سيد علي درآمد.
علي محمد در کودکي توسط دايي خود به مکتب "شيخ محمد عابد" که در محله ي قهوه ي اولياء (بيت العباس) فعلي شيراز واقع بود، فرستاده شد. او سالياني در نزد شيخ محمد عابد درس خواند و قدر مسلم، نوشتن و خواندن و قسمتي از ادبيات فارسي و عربي را در اين مکتب آموخت و عقايد شيخيه توسط شيخ محمد به او منتقل شد.
بنا به مدارک معتبر در کتب بهائیت نه تنها درس خواندن و مکتب رفتن ميرزا علي محمد باب مسلم است، بلکه از قراين و لابلاي مدارک مي توان استفاده کرد که علي محمد حدود يازده سال نزد شيخ محمد عابد، درس خوانده است، زيرا او در ابتداي هفت سالگي به مکتب رفت و در پايان هفده سالگي ترک تحصيل نمود، و به کسب و کار مشغول شد و ادعاي امي بودن وي كه توسط طرفدارانش مطرح مي گردد باطل و غير واقعي است .
زمینه های گمراهی
متاثر شدن سيد علي محمد از مکتب شيخيه و صوفيه
چنان که معروف است اگر معمار خشت اول ساختمان را کج بگذارد تا ستاره ي ثريا ديوار آن کج مي شود، نکته ي شايان توجه اين که طبق مدارک موجود شيخ محمد عابد نخستين معلم علي محمد از نظر روحيه، شيخي مسلک بوده است چنان که فاضل مازندراني (يکي از مبلغين بابي) در بخش سوم کتاب «ظهور الحق» صفحه 263، و نبيل زرندي در کتاب «مطالع الانوار» ص64 تصريح کرده اند که شيخ محمد عابد اولين معلم ميرزا علي محمد، از علماي مذهب شيخيه بوده است، و اين خود نشان مي دهد که ميرزا علي محمد در همان اوان، با مذاق شيخي گري پرورش يافته، از اين رو، وقتي بزرگ شد دنبال همين مکتب را گرفت و تماس ريشه دار با مسلک شيخي گري داشت چنان که در فصل بعدی خاطر نشان مي شود.
علي محمد پس از خروج از مکتب خانه، و پيدايش روحيه ي شيخي گري در او، و تماس با علماي شيخيه، در خارج از مکتب خانه، علاقه و ميل شديدي به مطالب عرفاني و رياضت پيدا کرد، در اين زمان (در سن 19 سالگي) همراه دايي خود سيد علي، براي تجارت به بوشهر مسافرت نمود، مدت اقامت او در بوشهر درست روشن نيست، او در بوشهر به رياضت و به اصطلاح تسخير شمس مي پرداخت و با سر برهنه به پشت بام رفته و برابر تابش سوزان و داغ آفتاب در بوشهر به خواندن اوراد و اذکار مشغول مي شد.
ميرزا علي محمد که در غياب، شيفته ي سيد کاظم رشتي شده بود از بوشهر عازم کربلا شد و در آنجا مدتي در محضر درس سيد کاظم رشتي شرکت کرد و در اين مدت با شاگردان سيد کاظم نيز آشنا گرديد.
آغاز گمراهی
نخستين ادعاي ميرزا علي محمد
سال 1259 هجري قمري بود که سيد کاظم رشتي (سر سلسله ي شيخيه پس از شيخ احمد احسايي) از دنيا رفت، ولي براي خود جانشين معين نکرد. آنها مذهب را داراي چهار رکن مي دانستند: توحيد، نبوت، امامت و "رکن رابع"، منظورشان از «رکن رابع» شيعه ي خالص و خاص بود و معتقد بودند که رکن رابع رابط ميان امام غائب و مردم در دوران غيبت كبراي امام دوازدهم شيعيان است.
شاگردان و طرفداران سيد کاظم رشتي براي يافتن «رکن رابع» که جانشين سيد کاظم شود در صدد جستجو برآمدند، پس از چندي عده اي حاج کريم خان کرماني را انتخاب کردند که بعدها از رقبا و دشمنان سرسخت علي محمد باب به شمار آمد، بعضي ديگران را انتخاب کردند و گروهي متحير بودند، تا اينکه ميرزا علي محمد در شب جمعه 5 جمادي الاولي سال 1260 هجري قمري در سن 25 سالگي در زمان سلطنت محمدشاه قاجار (پدر ناصرالدين شاه) ادعاي بابيت کرد، و گفت : من باب و نايب خاص امام زمان (ع) و از ناحيه ي آن حضرت مأمور هستم، وي در آن موقع غير از ادعاي بابيت هيچ ادعاي ديگري نکرد. چنان که وی در کتاب "احسن القصص" خود که در همان وقت تأليف نموده بود در تفسير سورة الملک که اولين سوره ي آن کتاب است مي گويد:
«الله قد قدران يخرج ذلک الکتاب في تفسير احسن القصص من عند محمد بن حسن بن علي بن حسن بن علي بن ابيطالب، علي عبده لتکون حجه الله من عند الذکر علي العالمين بليغاً »
ترجمه : خداوند تقدير کرد که اين کتاب در تفسير احسن القصص از ناحيه ي محمد (امام زمان) فرزند حسن فرزند علي فرزند محمد فرزند علي فرزند موسي فرزند جعفر فرزند محمد فرزند علي فرزند حسين فرزند علي بن ابيطالب بيرون آمده، به دست بنده اش (علي محمد) برسد تا حجت خدا از طرف «ذکر» به جهانيان باشد.
قابل توجه اين که بيشتر ساده لوحاني که به ميرزا علي محمد گرويدند او را تنها به عنوان باب و نايب و وکيل خاص امام زمان پذيرفتند در جاليكه خبر نداشتند که ميرزا علي محمد داعيه هاي ديگري را نيز در سر دارد.حتي ملا حسين بشرويه اي همشاگردي ميرزا علي محمد در كربلا و اولين كسي كه به او ايمان آورد و عده اي از بابيان اوليه مانند ملا جليل رومي، ملا يوسف اردبيلي، ملا محمود خوئي، ميرزا علي قزويني و شيخ علي پسر ملا عبد الخالق يزدي، که در واقعه ي طبرسي (در قلعه شيخ طبرسي) توسط قواي دولتي کشته شدند به ميرزا علي محمد نه به عنوان قائميت و رسالت، بلکه به عنوان بابيت امام زمان (ع) ايمان آوردند، و ملا عبد الخالق يزدي که به وسيله ي ملا حسين، به علي محمد ايمان آورده بود، و فرزندش در واقعه ي طبرس کشته شد وقتي که نامه اي از ناحيه ي ميرزا علي محمد در سال 1265 به او رسيد که در آن نامه ادعاي قائميت کرده بود، بر سر خود کوفت و گفت پسرم به ناحق و باطل کشته شد.
توبه نامه
نخستين توبه از ادعاها توسط ميرزا علي محمد شيرازي
اشراق خاوري (از نويسندگان معتبر بهائي)در کتاب تلخيص تاريخ نبيل صفحه 130 مي نويسد: «باب در مراجعت از مکه در بوشهر چند روزي اقامت کرد، دستورهايي به قدوس (محمد علي بار فروشي [بابلي] يکي از گروندگان به باب) در رساله اي به نام خصايل سبعه داد که آن را به شيراز ببرد که از جمله آن دستورها اين بود : "بر اهل ايمان واجب است در اذان نماز جمعه جمله ي أشهد أن عليا قبل نبيل باب بقيه الله را اضافه کنند" و چون در بوشهر عده اي دور او را گرفتند و فساد به پا کردند ميرزا حسين خان نظام الدوله تبريزي حاکم فارس مأموريني را گماشت تا ميرزا علي محمد باب را تحت الحفظ به شيراز آوردند.
در آن زمان مقصود وي از علي قبل نبيل خودش يعني علي محمد بود كه خود را باب حضرت بقية الله (امام دوازدهم شيعيان)مي دانست .به هر حال او را در شيراز محبوس کردند و سپس مجلسي با حضور علما و دانشمندان تشکيل يافت ميرزا علي محمد باب در آن مجلس مورد مناظره علمي دانشمندان و علماي محقق شيراز قرار گرفت و از پاسخ به استدلالات علمي آنان عاجز ماند . سرانجام علي محمد در مسجد وکيل در حضور امام جمعه ي شيراز و علما و جمعيت زیادی از مردم ادعاهاي خود را پس گرفت و اظهار توبه نمود.
اشراق خاوري در کتاب تلخيص تاريخ نبيل صفحه 141 مي نويسد: حضرت باب در حضور امام جمعه رو به جمعيت کرد و گفت: «لعنت خدا بر کسي که مرا وکيل امام غائب بداند، لعنت خدا بر کسي که مرا باب امام بداند، لعنت بر کسي که بگويد من منکر وحدانيت خدا هستم، لعنت خدا بر کسي که مرا منکر انبياء الهي بداند، لعنت خدا بر کسي که مرا منکر اميرالمؤمنين و ساير ائمه ي اطهار بداند.» بدین ترتیب وی خلاصی یافت ولی تحت نظارت حکومت قرار داشت .
سرانجام شوم
پایان زندگی علي محمد شيرازي
علي محمد باب اوضاع را در شيراز نامساعد ديد و پي فرصت مي گشت تا از شيراز فرار کند او با حاکم و والي (استاندار) اصفهان منوچهر خان معتمد الدوله گرجي روابط پنهاني داشت، از اين رو هدفش اين بود که به اصفهان برود و از آزادي اي که توسط حاکم اصفهان به او داده مي شد بهره برده و منظورش را عملي سازد ، لذا وي در سال1261 ه. ق. به سوي اصفهان حركت كرد و مورد استقبال و پذيرائي شاهانه منوچهر خان قرار گرفت و حتي زني زيبا را به همسري وي برگزيد و كاخي را در اختيار او گذاشت .
در ربيع الاول سال 1263 معتمد الدوله در کام مرگ فرو رفت. با مرگ او پنهاني بودن اقامت ميرزا علي محمد در اصفهان فاش شد، گرگين خان (پسر عموي معتمد الدوله که جانشين او در اصفهان شده بود) اوضاع را بحراني و نامساعد ديد و اخبار اصفهان را به مرکز (تهران) گزارش داد، و از مرکز دستور روانه ساختن باب به تهران صادر گرديد، وي علي محمد باب را با چند سوار به طرف تهران فرستاد چون در اين موقع محمد شاه در تهران نبود حاج ميرزا آقاسي (صدر اعظم وقت) صلاح نديد که علي محمد باب به تهران وارد شود لذا دستور داد وي را از قريه «کُلَين» به تبريز بردند و از آنجا به زندان ماکو منتقل شد و پس از مدتي از زندان ماکو به زندان چهريق در آذربایجان غربی انتقال يافت.
ميرزا جاني مؤلف کتاب نقطه الکاف مدت اقامت باب را در قلعه ي ماکو نزديک به سه سال نوشته است و مي گويد سپس به دستور يحيي خان حاکم اروميه او را از ماکو به چهريق برده و محبوس نمودند.
چنانکه ذکر شد، با اينکه باب در زندان به سر مي برد، عده اي به هوا خواهي از او در گوشه و کنار کشور (با تحريکات عوامل خارجي) شروع به اغتشاش کردند.
هر روز آشوب هايي (مانند اغتشاش نيريز ، زنجان ، قلعه طبرسي و بَدَشت) در نقاط مختلف کشور توسط بابيها روي مي داد که قطعاً دست استعمار (چنان که در فصل سوم خاطر نشان مي شود) به آشوب و اغتشاش دامن مي زد. تا اينکه ميرزا تقي خان اميرکبير (که در آن زمان صدر اعظم کشور بود) به ناصرالدين شاه گفت: تا زماني که باب و اطرافيانش زنده اند، هر روز گوشه اي از کشور دچار اغتشاش خواهد بود، بايد آنها را از ميان برداشت، ناصرالدين شاه با پيشنهاد اميرکبير موافقت کرد، حسب الامر او علي محمد باب و چند نفر از يارانش را از قلعه ي چهريق به تبريز آورده و محبوس ساختند و پس از سه روز حکم اعدام باب صادر شد، و سرانجام او را قبل از ظهر روز چهارشنبه 28 شعبان (يا سه شنبه 27 شعبان) سال 1266 هجري در سن 31 سالگي با محمد علي زنوزي (يکي از مريدان باب که در تبريز به او گرويده بود) در ميدان تبريز اعدام کردند.
از علی محمد آثاری به نام های : صحیفه عدلیه ، تفسیر سوره کوثر ، احسن القصص ، بیان فارسی ، بیان عربی و لوح هیکل و تعدادی الواح پراکنده بجای مانده است .
جانشینی
جانشين ميرزا علي محمد
مرد شماره دو فرقه ي بابي شخصي است به نام ميرزا يحيي معروف به صبح ازل، وي با حسين علي بهاء (که شرح حالش ذکر خواهد شد) برادر بودند، پدرشان ميرزا عباس معروف به ميرزا بزرگ نوري بود در همان زماني که علي محمد باب زنده بود، از مريدان پر و پا قرص باب همين دو برادر بودند، ولي علي محمد باب چون ميرزا يحيي را (با اين که از نظر سن کوچک تر از حسين علي بهاء بود» دلباخته تر ديد و چنين دريافت که ميرزا يحيي از روي صداقت طبع به او ايمان آورده، او را به القاب صبح ازل، مرآت، شهره و وحيد مفتخر ساخت و او را به عنوان جانشين خود تعيين کرد.
ناگفته نماند که نفوذ و تلاش هاي قره العين از زنان طرفدار ميرزا علي محمد هم كه علاقه ي بيشتري به صبح ازل داشت، در اين موضوع مؤثر بوده است، زيرا ميرزا يحيي از همه جوان تر بود چه آنکه طبق نوشته ي «ادوارد براون» (مورخ انگلیسی همزمان با دوران باب در زمان قاجاریه) پس از کشته شدن علي محمد باب، ميرزا يحيي نوزده سال بيشتر نداشت.
کوتاه سخن آنکه: همه با بيان حتي خود حسين علي بهاء، صبح ازل (ميرزا يحيي) را به عنوان جانشين بعد از علي محمد باب شناختند، زيرا علي محمد باب، طبق وصيتش او را جانشين خود قرار داده بود و براي تکميل کتاب بيان فارسی و عربی (کتاب احکام صادره از علی محمد باب )سفارش کرده بود که او آن را تکميل کند.(الواح خطي صفحه 6 و مقدمه نقطة الكاف)
رسوائی بر سر جانشینی
شورش ، کشمکش بر سر جانشيني و سرانجام تبعيد رهبران بابیه
جريان به اين منوال مي گذشت، پيروان باب که در رأس آنها ميرزا يحيي و حسين علي بهاء قرار داشتند و دشمن سرسخت ناصرالدين شاه بودند (چون او دستور اعدام باب را صادر کرده بود) در فکر توطئه چيني بر ضد ناصر الدین شاه افتادند (البته دست هاي مرموز استعمار که چشم طمع به کشور ايران دوخته بودند، در اين مسير آنها را کمک مي کرد).
به طوري که از صفحه ي 313 تا 315 جلد اول کتاب کواکب الدّريه (عبدالحسين آيتي) استفاده مي شود: شش نفر از بابي هاي متعصب که از آن جمله ملا صادق ترک بود در نياوران شميران به طرف ناصر الدين شاه تيراندازي کردند و بعد با قمه و قداره به طرف شاه حمله بردند و او را مجروح نمودند ولي موفق به قتل ناصرالدين شاه نشدند ناصرالدين شاه بعد از اين واقعه در صدد دستگيري و نابودي بابي ها برآمد.
آن توطئه در روز بيستم شوال سال 1268 هجري واقع شد، دولت قاجار پس از واقعه ي سوء قصد، چهل نفر از افراد معروف بابيه که يکي از آنها حسين علي بهاء بود را شديداً مورد تعقيب قرار داد . سرانجام آن چهل نفر را دستگير کردند و 28 نفر آنها را به قتل رساندند، بقيه را به زندان محکوم کردند ولي پس از مدتي آنها را آزاد ساختند.هنگامي كه سربازان دولتي براي دستگيري ميرزا حسينعلي او را تعقيب مي كردند ، توسط شوهر خواهرش به سفارت روس پناهده شد و سفير دولت روس (به نام كينياز دالكوركي) از تحويل دادن وي به ماموران دولت ایران خودداري نمود و اظهار نمود كه ميرزا حسينعلي امانت دولت روس است . (کتاب قرن بدیع نوشته شوقی افندی )
ميرزا يحيي هم در اين هنگام در نور مازندران به سر مي برد به محض اينکه خبر دستگير شدن و اعدام بابيان به او رسيد به لباس درويشي درآمد و با عصا و کشکول پس از پيمودن مراحلي به بغداد فرار کرد.
بالاخره حسين علي بهاء با فشار دولت قاجار دستگير ولي به حكم اعدام روبرو نشد و سر انجام با دستياري و پافشاری سفارت روس و نقشه هاي مرموز و حساب شده پس از چهار ماه زندان، در روز اول ربيع الاول سال 1269 از زندان نجات يافته و به صورت تبعيد رهسپار بغداد گرديد.
با رفتن ميرزا يحيي و سپس حسين علي به بغداد کم کم بقيه ي بابي ها از گوشه و کنار ایران به بغداد رفتند و در آنجا اجتماعي تشکيل دادند و در صدد برآمدند که به اجتماع بابيها سر و سامان دهند . مدت اقامت آنها در بغداد حدود يازده سال (از سال 1269 تا 1280) بود.
کم کم مسلمانان عراق متوجه خطر بابيان و ادعاهاي گوناگون آنها شدند اظهار تنفر علما و مردم روز به روز نسبت به آنها شديدتر شد و شکايت خود را به دولت ايران رساندند، دولت ايران هم به وسيله ي سفير خود در اسلامبول (واقع در ترکيه) از سلطان عثماني (عبدالعزيز) که در آن زمان بر عراق نيز حکومت داشت تقاضا نمود که بابي هاي جمع شده در بغداد را به جاي ديگري تبعيد کند، سلطان عثماني دستور داد تمام بابيان را به اسلامبول تبعيد کردند، بابي ها در حدود چهار ماه در اسلامبول اقامت کردند.
وقتي اين گروه بابي به اسلامبول رسيدند، تا آن تاريخ حسين علي بهاء هيچ گونه ادعايي نداشت و همواره خود را پيرو علي محمد باب معرفي مي کرد و برادرش ميرزا يحيي را، جانشين باب مي دانست، ولي طولي نکشيد که آتش کدورت بين دو برادر (ميرزا يحيي و ميرزا حسين علي) شعله ور شد، و به همديگر نسبت هاي ناروايي دادند، سرچشمه ي تمام نزاع ها رياست بر بابيهابود،و حسين علي مي خواست از آن تاريخ به بعد آواي استقلال سر دهد .
ولي ميرزا حسين علي براي وارونه جلوه دادن مطلب در کتاب بديع صفحه ي 379 علت اختلاف را بي عفتي ميرزا يحيي دانسته و مي گويد:
«علت و سبب کدورت جمال ابهي ( ميرزا حسين علي ) از ميرزا يحيي . . . اين بود که در حرم نقطه ( ميرزا علي محمد ) روح ما سواه فداه تصرف نمود (مقصود همسر دوم علي محمد شيرازي است)، با اين که در کل کتب سماوي حرام است و بي شرمي او به مقامي رسيد که مخصوص زوجات خود را در مکتوبات خود حرام نمود ، مع ذلک دست تعدي و خيانت به حرم مظهر مليک علام گشود، فاف له و لوفائه و کاش به نفس خود قناعت مي نمود بلکه او را بعد از ارتکاب(عمل) خود وقف مشرکين نمود و جميع اهل بيان شنيده و مي دانند سيئات او را.»
پس از چهار ماه اقامت بابيها در اسلامبول ، و شعله ورتر شدن آتش اختلاف میان آنان ، ديگر دولت عثماني صلاح نديد آنها در آنجا بمانند لذا آنها را به شهر «اَدرَنه» (يکي از شهرهاي شمال تركيه تحت حکومت عثماني) تبعيد نمود.
سال 1281 ه.ق. اين گروه به شهر ادرنه روانه شدند و تا حدود سال 1285 در آنجا بودند، در اين مدت کشمکش سختي بين دو برادر (حسين علي و ميرزا يحيي) و پيروانشان در گرفت، و آن قدر کشمکش سخت و افتضاح آور بود که خود ميرزا حسين علي در کتاب بديع صفحه 326 مي گويد:
«و افتضاحي در اين ارض بر پا شد که يکي از قنسول هاي اين ارض تعجب نمود و به شخصي ذکر نمود که امر عجيبي واقع شده و جميع اعجام (ايرانيان) به شماتت برخاستند که در اين طايفه عفت و عصمت نيست.»
و در صفحه 312 بديع مي گويد:
«چه از آن نفوس عجب نيست، حال از معرض بالله مرشدت بگو که در اين امر بر او چه وارد شد، مسلم است که ازل (ميرزا يحيي) به اکل و شرب و تصرف در ابکار و نساء مشغول بوده و اعمالي که والله خجالت مي کشم از ذکرش مرتکب».
و از همين تاريخ بين پيروان ميرزا يحيي و ميرزا حسين علي، جدايي و دو دستگي حاصل شد، دسته ي اول به نام "ازليه" و دسته ي دوم به عنوان "بهائيه" خوانده شدند اختلاف وقتي به اوج شدت رسيد که حسين علي در سال 1289 سال چهارم اقامتش در ادرنه ادعاي مقام «من يظهره اللهي» (یَََََََََِعنی شخصی که قرار است خداوند او را ظاهر گرداند )نمود .
حکومت عثماني که ناظر کشمکش و نزاع اين دو گروه بود، چاره اي نديد جز اين که آن ها را از همکديگر جدا کرده، و از آنجا تبعيد سازد، بنا به نوشته ي عبدالحسين آيتي (آواره) در کتاب کواکب الدريه: حسين علي را با 73 نفر از پيروانش به شهر «عکّا» (از شهرهاي فعلي اسرائيل) و ميرزا يحيي صبح ازل را با سي نفر از پيروانش به قبرس تبعيد كرد .
بنابراين بابيها به دو گروه ازلي (طرفداران ميرزا يحيي) و بهائي (طرفداران ميرزا حسين علي) تقسيم شدند .ميرزا حسين علي با كمك فرزندان و اطرافيان خود از حضور در عكا بهره فراوان برده و طی سالیان طولانی اقامت در آن شهر با نوشتن كتب و الواح گوناگون به تدريج رهبري بهائيان را به دست گرفت و ميرزا يحيي بعد از چند سال اقامت تبعيد گونه در قبرس از دنيا رفت و همان جا مدفون شد و هم اكنون داراد طرداراني پراكنده مي باشد كه خود را "بياني" مي دانند و بهائیان را گمراه و فریب خورده می دانند
سرنوشت میرزا حسینعلی
سرنوشت ميرزا حسينعلي بهاءالله مدعي دين جديد بهائيت:
در عکا چند ماهي نگذشته بود که بها ئيان چند نفر ازلي را که در ميانشان بودند به بهانه جاسوسی کشتند و بواسطه اين جنايت خونين ، ميرزاحسينعلي و پسرانش و برخي از بهائيان توسط دولت عثماني در عکا محبوس گرديدند ميرزا حسينعلي همچنان در عکا بود تا به سال 1309 (در دوم ذي القعده) که پس از بيست شبانه روز تب و لرز در سن 76 سالگي مرد و در سه کيلومتري عکا دفن شد. "اين محل امروز قبله بهائيان است ". يعني بايد رو به قبر ميرزا حسينعلي نماز خوانده و فقط او را در نظر بياورند .چون به گفته خودشان ، شنونده اي جز او نيست واجابت کننده اي غير او نه (درس نوزدهم دروس الديانه )
ميرزاحسينعلي دعاوي چندي داشت و به تناسب اشخاص يکي از انها را
عنوان مي نمود . گاه خويشتن را رسول حق مي خواند (صفحه 54 کتاب اقتدارات) و زماني خود را خداي عالميان و پروردگار جهانيان معرفي مي نمود (صفحه 329 اثار قلم اعلي جلد يک ياکتاب مبين)
و روزگاري خود را خدا ي خدايان و آفريننده پروردگاران قلمداد مي کرد (مکاتيب جلد 2 صفحه 255 نوشته عباس افندي)
البته در مواقعي هم که زمينه را نامساعد مي ديد دست از همه انها
مي شست و تظاهر به مسلماني مي نمود (قرن بديع جلد 2 صفحه
142 )
ميرزا حسينعلي سه زن اختيار نمود و فرزنداني داشت که از جمله آنها دو برادر ناتنی به نامهای عباس آفنذی و محمد علی آفندی بودند و در پايان عمر در" لوح" عهدي که به منزله وصيت نامه اوست و در صفحه 400 تا 403 کتاب ديگرش به نام مجموعه الواح چنين مي نويسد:
(لسان از براي ذکر خير است. او را به گفتار زشت ميالائيد ..... مذهب الهي از براي محبت و اتحاد است. او را سبب عداوت و اختلاف منمائيد)؟؟!!
بعد از آن سفارش" اغصان" و "افنان" (اغصان اشاره به فرزندان خودش و افنان اشاره به خانواده باب) را نموده و مي گويد:
قد اصطفينا الاکبر بعد الاعظم (خدا مقام غصن اکبريعني محمد علي را بعد از مقام غصن اعظم يعني عباس قرار داده است بدين معني که پس از من عباس و بعد از او محمد علي رهبري بهائيت را به عهده خواهند داشت.
ميرزا حسينعلي داراي القاب و مکتوبات بسياري مي باشد . القاب او عبارتند از:
بهاءالله- اسم اعظم- جمال مبارک- هيکل مبارک- جمال قدم- حضرت اعلي- مکلم الطور(کسي که با موسي در کوه طور صحبت نمود)اب سماوي(پدر آسمان)رب الجنود(پروردگار سپاهان)مبعث الرسل(مبعوث کننده پيغمبران)مالک يوم الدين(صاحب روز جزا)ذات لم يلد و لم يولد......
اغلب اين القاب در کتاب نظر اجمالي صفحه 75 آمده است.(از انتشارات بهائیت)
آثار ميرزا حسينعلي عبارتند از:
ايقان- اقدس- اشراقات- اقتدارات- بديع- مجموعه الواح- لوح ابن الذئب-
(خطاب به شيخ محمد تقي نجفي اصفهاني )...آثار قلم اعلي (سه جلد)
عباس آفندی
عباس افندي ( معروف به عبد البهاء ) و مبارزه با برادر براي کسب قدرت (1260- 1340 ه. ق. )
عباس عبد البهاء از نخستين زن ميرزا حسينعلي به دنيا آمد .دوران کودکي و جواني را همراه پدر گذراند . اما ميرزا حسينعلي از زن ديگرش به نام مهد عليا ، سه پسر داشت به اسامي : محمد علي افندي ، ميرزا ضياء الله ، ميرزا بديع الله . و همانطور که گفتيم بنا بر لوح عهدي ، بعد از عباس محمد علي معرفي شده بود . ليکن پس از مرگ پدر ميان فرزندان جدائي افتاد و محمد علي با دو برادر ديگرش و دو تن از زنان ميرزا حسينعلي و خواهران و پسر عموها بر عبد البهاء شوريدند و با اينکه در لوح عهدي سفارش شده بود که اختلاف و نزاع نيافتد و احترام و دوستي اعضاء و بستگان ديگر مراعات شود و ناسزا و افترا موقوف گردد با اين حال چون دو دستگي بالا گرفت ، عباس ، غصن اکبر ( محمد علي ) را ناقض اکبر و مريدانش را ناقضيين خواند و پيروان خود را ثابتين نام نهاد . محمد علي نيز به تلافي ، غصن اعظم را رئيس المشرکين گفته ، ابليس لئين لقب داد . ( مکاتيب جلد 2 صفحه 319 نوشته عباس عبدالبهاء )
بار ديگر سرکار آقا ( عباس ) ، برادر و مريدانش را به القاب پشه ، سوسک ، کرم خاکي ، خفاش ؛ جغد ، کلاغ ، روباه ، گرگ ، و . . . باقي درندگان مفتخر ساخت و خويشتن را بلبل و طاووس ناميد . ( مکاتيب جلد 1 صفحه 442 و 443 ) .
ميرزا محمد علي هم براي تکميل باغ وحش خانوادگي ، جناب ابن البهاء را گوساله و الاغ دو پا خوانده و خود را غضنفر الله ( شير خدا ) لقب داد . ( مکاتيب جلد 1 صفحه 271 )
سرانجام اين تعارفات به جائي رسيد که عباس اعلام داشت که برادرش محمد علي ، بسياري از الواح و احکام پدرش منجمله صورت نماز 9 رکعتي را سرقت نموده و هنوز هم اين عبادت عظمي مفقود مي باشد . ( گنجينه حدود و احکام صفحه 31 نوشته اشاق
سر سپردگی
سر سپردگی رهبران بهائیه
سرسپردگي عبد البهاء به دول استعماري
عباس افندي از پدر زيرک تر و محافظه کارتر و داناتر بود . خود را فردي عادي و غلام و بنده بهاء مي خواند تا از او برهان و حجتي نخواهند و در عوض هرچه مي توانست مقام باب و بهاء را بالا مي برد . ايشان هميشه نان را به نرخ روز مي خورد و بر خلاف پدر پايبند به يک حکومت و يک ولي نعمت نبود و در آستان هر دولتي ابراز چاکري مي نمود . در اوائل که هنوز دولت روسيه تزاري برقرار بود در سايه عنايت آن حکومت استعماري مي زيست و مريدانش در عشق آباد روسيه منزلتي داشتند و حتي به تشويق و پشتيباني و مساعدت آن دولت در آنجا عبادتگاهی به نام مشرق الاذکار بر پا کردند .
در همان اوقات خود وی براي اغفال دولت عثماني و جلب توجه٬ اينچين راز و نياز مي کند که ترجمه آن اين است : " خدايا تو را به تاييدات پنهاني و توفيقات صمداني و فيوضات رحمانيت خواستارم که دولت سر بلند عثماني که خلافت محمدي است ، مؤيد فرمائي و در زمين مستقر و مستدام داري . " ( مکاتيب جلد 2 صفحه 312 )
اما پس از آنکه دعاهاي بهاء و بهائيان در حق حکومت روسه تزاري به عکس مستجاب گرديد و آن حکومت ستمگر منقرض شد ، سرکار آقا دست به دامان انگلستان زد . گذشت ايام ، پرده از حقايق برداشت و عثماني ها دريافتند که عباس افندي به نفع دول انگليس جاسوسي مي کند و جمال پاشا فرمانده کل دولت عثماني قصد اعدام وي را نمود . ( قرن بديع جلد 3 صفحه 291 ) ليکن دولت انگليس به حمايت از وي پرداخت چنانکه در همان کتاب صفحه 297 مي نويسد :
" چون اين گزارش يعني حکم اعدام سرکار آقا به لرد بالفورد (وزير امور خارجه وقت انگلیس )رسيد در همان يوم وصول دستور تلگرافي به جنرال آلنبي سالار سپاه انگليز در فلسطين صادر و تاکيد اکيد نمود که به جميع قوا در حفظ و صيانت حضرت عبد البهاء و عائله و دوستان آن حضرت بکوشد ." بالاخره در اين کشاکش قواي انگليس در خاک عثماني پياده شد و جان عباس آفندي نجات يافت و به سبب خدمات شایانی که ايشان نموده بود بلافاصله از جانب آن دولت به دریافت نشان عالی پهلوانی ( نایت هود )و لقب سر مفتخر گردید . ( قرن بدیع جلد 3 صفحه 299 )
آنگاه به شکرانه این حمایت ، سرکار آقا دست به دعا برداشت و در باره انگلستان چنین دعا نمود که ترجمه آن این است :
" پروردگارا سراپرده عدالت در این سرزمین بر پا شده است و من تو را شکر و سپاس می گویم و . . . پروردگارا امپراطور بزرگ ژرژ پنجم پادشاه انگلستان را به توفیقات رحمانیت مؤید بدار و سایه بلند پایه او را بر این اقلیم جلیل ( فلسطین ) پایدار ساز . ( مکاتیب جلد 3 صفحه 347 )
در کتاب خطابات جلد 1 صفحه 23 پس از آنکه به انگلستان رفته بود ، اشاره می نماید که از اصل ملت ایران و انگلستان از یک نژادند و بعد توضیح می دهد که ملت ایران باید جان خود را فدای ملت انگلستان نماید .
عباس افندی در اواخر عمر ، سفرهائی به اروپا و آمريکا به خرج مریدان نمود و در آنجا بسیاری مطالب تازه آموخت و با الهام از افکار نوی که در اروپا و آمریکا پدید آمده بود 12 شعار تو خالی و فاقد پشتوانه عملی ترتیب داد و به نام تعالیم 12 گانه بهائیت به این و آن عرضه نموده است.بهايیان هم این تعلیمات ظاهر فریب را وسیله تبلیغات وسیع خود به نوان تعالیم درخشان دین جدید بهايیت به این و آن عرضه می نمایند.
در سفر آمریکا٬عبد البهاء در میان جمعی سوداگران تیز دندان آمریکائی به وطن فروشی پرداخت و چنین بانگ برداشت : " از برای تجارت و منفعت ملت آمریکا ، مملکتی بهتر از ایران نه ، چه که مملکت ایران مواد ثروتش همه در زیر خاک پنهان است . امید است ملت آمریکا سبب شود که آن ثروت ظاهر شود و ارتباط تام میان آمریکا و ایران حاصل گردد . ( خطابات جلد 2 صفحه 33 ) تو خود حدیث مفصل بخوان از این مجمل !!! . . .
به سال 1340 ه. ق. ( 1300 ه. ش. ) اجل عباس افندی فرا رسید و او را در حیفا کنار قبر باب دفن کردند . بد نیست یاد آور شویم که در تشییع جنازه او نمایندگان دولت انگلیس حضور یافتند . ( قرن بدیع جلد 3 صفحه 327 ) و از طرف آن دولت بدين صورت مرگ او را تسلیت گفتند :
" وزیر مستعمرات حکومت اعلیحضرت پادشاه انگلستان مستر وینستون چرچیل . . . تقاضا نمود مراتب همدردی و تسلیت حکومت اعلیحضرت پادشاه انگلستان را به جامعه بهائی ابلاغ نماید . . . وایکونت النبی نیز . . . . اعلام نمود به بازمانگان فقید سر عبد البهاء عباس آفندی و جامعه بهائی تسلیت صمیمانه مرا . . . ابلاغ نمائيد . . . تلگراف ذیل را مخابره نمود . . . " ( کتاب قرن بدیع جلد 3 صفحه 321 )
کتاب هائی که از عبد البهاء باقی مانده عبارتند از : مقاله شخصی سیاح – مفاوضات ( گفتگو بر سر نهار ) – رساله مدنیه و سیاسیه – مکاتیب در 4 جلد – خطابات .
شوقی آفندی
شوقي آفندي ( م.1336 ه. ش. )
عباس آفندي به هنگام مرگ فرزند پسر نداشت و با آنکه غصن اکبر ( محمد علي آفندي زنده بود ، وي با نوشتن الواح وصاياي خود براي رهبري و رياست بهائيان قرار تازه اي نهاد و سلسله ولايت امر الله را تاسيس نمود . بنا بر مضامين الواح وصايا ولي امرها 24 نفر بوده و هر يک پس از ديگري خواهند آمد و هريک بايد جانشين خود را تعيين نمايد و ايشان روشن کننده آثار بهائي و مرجع مطاع همگاني و رئيس دائمي محلس بيت العدل هستند . بر اساس همين نوشته ، اولين ولي امر نوه دختري سرکار آقا يعني شوقي آفندي مي باشد و پس از او سلسله اولياء امر در نسل فرزند ذکور و بکر او خواهد بود ( صفحه 45 و 46 کتاب مفاوضات راجع به 24 نفر – صفحه 11 تا 16 کتاب الواح وصايا و صفحه 66 کتاب نظر اجمالي ) .
شوقي آفندي پسر ميرزا هادي افنان دختر زاده عباس به شمار مي رقت و در ايام حيات جدش در دانشگاه آمريکائي بيروت و آکسفورد لندن به مطالعه و تحصيل پرداخت . پس از مرگ عبدالبهاء ، شوقي به ياري مادرش به رياست رسيد اما گروهي او را نپذيرفتند و برخي از مبلغين و بزرگان بهائي همچون عبد الحسين آيتي ( آواره ) و صبحي کاتب عبد البهاء و ميرزا حسن نيکو و غيره از عقائد بهائي به دامان پاک اسلام برگشتند . و چون شوقي آنان را به باد فحش و بد گوئي گرفت ، آنها هم با نوشتن کتاب هائي چون کشف الحيل و خاطرات صبحي مهتدي و فلسفه نيکو سوابق زشت و ناپسند ايام کودکي و جواني شوقي را افشا کردند .گروهي ديگر از بهائيان الواح وصايا را نامعتبر دانسته "ميرزا احمد سهراب" کاتب عبد البهاء و شوهر خاله شوقي را که از خويشان نزديک شوقي بود به پيشوائي برداشتند و نام "سهرابي" بر خود نهاده کاروان خاور و باختر را تشکيل دادند . شوقي آفندي در ايام رياست خود به تقليد از اروپائيان به بهائيت صورت تشکيلات حزبي داد و محافل منتخب محلي و ملي به وجود آورد . و در برخي کشورها آنها را به عنوان محافل مذهبي و يا شرکت هاي تجاري به ثبت داد ( قرن بديع جلد 4 صفحه 41 ) روحيه ماكسول همسر شوقي در کتاب گوهر يکتا صفحه 384 در اين باره مي نويسد :
" ميل مبارک آن است که محفل را به اسم جمعيت ديني و اگر نشد به عنوان هيئتي تجاري تسجيل نمائيد . " به سبب همين تشکيلات اداري حزبي است که تا کنون بهائيت توانسته ماندگار شود . در ضمن هر کس مخالف ميل شوقي کار مي کرد ابتداء از اين تشکيلات اخراج ( طرد اداري ) و سپس اگر مخالفت ادامه پيدا مي کرد از جامعه بهائي بيرون مي شد . ( طرد روحاني ) و بسياري کسان گرفتار چنين مجازاتي شدند . در زمان حيات شوقي بود که حکومت يهودي اسرائيل در فلسطين روي کار آمد و به پاداش کوشش هاي بي شمار بهائيت در ايجاد چنين دولت بيگانه در قلب جامعه اسلامي اين مسلک در آنجا رسميت يافت و املاک و اموال ايشان تحت حمايت واقع و از ماليات و عوارض معاف گرديد . ( توقيعات مبارکه جلد 3 صفحه 115 )شوقي به سال 1377ه. ق. برابر با سال 1336 ه. ش. در لندن به مرض آنفولانزا دچار شد و از دنيا رفت و همان جا مدفون است . آثار شوقي عبارت است از : ترجمه تاريخ نبيل به انگليسي – قرن بديع 4 جلد – توقيعات مبارکه 3 جلد فارسي – دور بهائي .
بر خلاف پيش بيني و پيشگوئي عباس آفندي ، شوقي عقيم بود و فرزندي نداشت و حتي جانشيني هم معين ننمود در نتيجه پس از مرگش کشمکش شديدی میان بهائیان در گیر شد .بسیاری از بهائیان به ریاست معنوی زن آمریکائی شوقی به نام روحیه ماکسول (به لقب حضرت حرم) و ریاست ظاهری ایادیان امر الله ( کارگزاران و خادمین پیشوایان بهائی لقب ایادی امر الله دارند . ) باب ولایت امر را تا ابد مسدود دانستند . 6 سال پس از مرگ شوقی در لندن با عجله تمام کنفرانسی شامل رؤسای بهائی هر محل تشکیل دادند و در آن اجتماع 9 نفر اعضاء مجلس بیت العدل را انتخاب نمودند.این گروه ۹ نفره هر پنج سال یک بار تجدید انتخاب می شوند و بر بهائیان حکومت کرده و فرمان می دهند و فرمان آنها همچون فرمان یک رهبر معصوم برای بهايیان واجب الاطاعت است.
دسته دیگری از پیروان شوقی بیت العدل را بی اعتبار و ساختگی دانستند ( به علت اینکه باید رئیس دائمی و عضو ممتاز آن ولی امر الله باشد ) و رئیس هیئت بین المللی ایادی به نام "چارلز میسن ریمی" را جانشین شوقی و ولی ثانی امر خواندند و طرفداران ایشان را "ریمی" می نامند.بعد از مرگ میسن ریمی یک نفر فرانسوی به نام ژوئل باری مارنجلا جانشین وی شده است. در همین زمان جوانی از بهائیان خراسان در سرزمین اندونزی برخاست و مدعی شد که موعود کتاب اقدس و صاحب آئین تازه است . وی جمشید معانی ( ملقب به سماء الله ) نام دارد . طرفداران جمشید معانی را "سمائی" می نامند .
پایان زندگی علي محمد شيرازي
علي محمد باب اوضاع را در شيراز نامساعد ديد و پي فرصت مي گشت تا از شيراز فرار کند او با حاکم و والي (استاندار) اصفهان منوچهر خان معتمد الدوله گرجي روابط پنهاني داشت، از اين رو هدفش اين بود که به اصفهان برود و از آزادي اي که توسط حاکم اصفهان به او داده مي شد بهره برده و منظورش را عملي سازد ، لذا وي در سال1261 ه. ق. به سوي اصفهان حركت كرد و مورد استقبال و پذيرائي شاهانه منوچهر خان قرار گرفت و حتي زني زيبا را به همسري وي برگزيد و كاخي را در اختيار او گذاشت .
در ربيع الاول سال 1263 معتمد الدوله در کام مرگ فرو رفت. با مرگ او پنهاني بودن اقامت ميرزا علي محمد در اصفهان فاش شد، گرگين خان (پسر عموي معتمد الدوله که جانشين او در اصفهان شده بود) اوضاع را بحراني و نامساعد ديد و اخبار اصفهان را به مرکز (تهران) گزارش داد، و از مرکز دستور روانه ساختن باب به تهران صادر گرديد، وي علي محمد باب را با چند سوار به طرف تهران فرستاد چون در اين موقع محمد شاه در تهران نبود حاج ميرزا آقاسي (صدر اعظم وقت) صلاح نديد که علي محمد باب به تهران وارد شود لذا دستور داد وي را از قريه «کُلَين» به تبريز بردند و از آنجا به زندان ماکو منتقل شد و پس از مدتي از زندان ماکو به زندان چهريق در آذربایجان غربی انتقال يافت.
ميرزا جاني مؤلف کتاب نقطه الکاف مدت اقامت باب را در قلعه ي ماکو نزديک به سه سال نوشته است و مي گويد سپس به دستور يحيي خان حاکم اروميه او را از ماکو به چهريق برده و محبوس نمودند.
چنانکه ذکر شد، با اينکه باب در زندان به سر مي برد، عده اي به هوا خواهي از او در گوشه و کنار کشور (با تحريکات عوامل خارجي) شروع به اغتشاش کردند.
هر روز آشوب هايي (مانند اغتشاش نيريز ، زنجان ، قلعه طبرسي و بَدَشت) در نقاط مختلف کشور توسط بابيها روي مي داد که قطعاً دست استعمار (چنان که در فصل سوم خاطر نشان مي شود) به آشوب و اغتشاش دامن مي زد. تا اينکه ميرزا تقي خان اميرکبير (که در آن زمان صدر اعظم کشور بود) به ناصرالدين شاه گفت: تا زماني که باب و اطرافيانش زنده اند، هر روز گوشه اي از کشور دچار اغتشاش خواهد بود، بايد آنها را از ميان برداشت، ناصرالدين شاه با پيشنهاد اميرکبير موافقت کرد، حسب الامر او علي محمد باب و چند نفر از يارانش را از قلعه ي چهريق به تبريز آورده و محبوس ساختند و پس از سه روز حکم اعدام باب صادر شد، و سرانجام او را قبل از ظهر روز چهارشنبه 28 شعبان (يا سه شنبه 27 شعبان) سال 1266 هجري در سن 31 سالگي با محمد علي زنوزي (يکي از مريدان باب که در تبريز به او گرويده بود) در ميدان تبريز اعدام کردند.
از علی محمد آثاری به نام های : صحیفه عدلیه ، تفسیر سوره کوثر ، احسن القصص ، بیان فارسی ، بیان عربی و لوح هیکل و تعدادی الواح پراکنده بجای مانده است .
جانشینی
جانشين ميرزا علي محمد
مرد شماره دو فرقه ي بابي شخصي است به نام ميرزا يحيي معروف به صبح ازل، وي با حسين علي بهاء (که شرح حالش ذکر خواهد شد) برادر بودند، پدرشان ميرزا عباس معروف به ميرزا بزرگ نوري بود در همان زماني که علي محمد باب زنده بود، از مريدان پر و پا قرص باب همين دو برادر بودند، ولي علي محمد باب چون ميرزا يحيي را (با اين که از نظر سن کوچک تر از حسين علي بهاء بود» دلباخته تر ديد و چنين دريافت که ميرزا يحيي از روي صداقت طبع به او ايمان آورده، او را به القاب صبح ازل، مرآت، شهره و وحيد مفتخر ساخت و او را به عنوان جانشين خود تعيين کرد.
ناگفته نماند که نفوذ و تلاش هاي قره العين از زنان طرفدار ميرزا علي محمد هم كه علاقه ي بيشتري به صبح ازل داشت، در اين موضوع مؤثر بوده است، زيرا ميرزا يحيي از همه جوان تر بود چه آنکه طبق نوشته ي «ادوارد براون» (مورخ انگلیسی همزمان با دوران باب در زمان قاجاریه) پس از کشته شدن علي محمد باب، ميرزا يحيي نوزده سال بيشتر نداشت.
کوتاه سخن آنکه: همه با بيان حتي خود حسين علي بهاء، صبح ازل (ميرزا يحيي) را به عنوان جانشين بعد از علي محمد باب شناختند، زيرا علي محمد باب، طبق وصيتش او را جانشين خود قرار داده بود و براي تکميل کتاب بيان فارسی و عربی (کتاب احکام صادره از علی محمد باب )سفارش کرده بود که او آن را تکميل کند.(الواح خطي صفحه 6 و مقدمه نقطة الكاف)
رسوائی بر سر جانشینی
شورش ، کشمکش بر سر جانشيني و سرانجام تبعيد رهبران بابیه
جريان به اين منوال مي گذشت، پيروان باب که در رأس آنها ميرزا يحيي و حسين علي بهاء قرار داشتند و دشمن سرسخت ناصرالدين شاه بودند (چون او دستور اعدام باب را صادر کرده بود) در فکر توطئه چيني بر ضد ناصر الدین شاه افتادند (البته دست هاي مرموز استعمار که چشم طمع به کشور ايران دوخته بودند، در اين مسير آنها را کمک مي کرد).
به طوري که از صفحه ي 313 تا 315 جلد اول کتاب کواکب الدّريه (عبدالحسين آيتي) استفاده مي شود: شش نفر از بابي هاي متعصب که از آن جمله ملا صادق ترک بود در نياوران شميران به طرف ناصر الدين شاه تيراندازي کردند و بعد با قمه و قداره به طرف شاه حمله بردند و او را مجروح نمودند ولي موفق به قتل ناصرالدين شاه نشدند ناصرالدين شاه بعد از اين واقعه در صدد دستگيري و نابودي بابي ها برآمد.
آن توطئه در روز بيستم شوال سال 1268 هجري واقع شد، دولت قاجار پس از واقعه ي سوء قصد، چهل نفر از افراد معروف بابيه که يکي از آنها حسين علي بهاء بود را شديداً مورد تعقيب قرار داد . سرانجام آن چهل نفر را دستگير کردند و 28 نفر آنها را به قتل رساندند، بقيه را به زندان محکوم کردند ولي پس از مدتي آنها را آزاد ساختند.هنگامي كه سربازان دولتي براي دستگيري ميرزا حسينعلي او را تعقيب مي كردند ، توسط شوهر خواهرش به سفارت روس پناهده شد و سفير دولت روس (به نام كينياز دالكوركي) از تحويل دادن وي به ماموران دولت ایران خودداري نمود و اظهار نمود كه ميرزا حسينعلي امانت دولت روس است . (کتاب قرن بدیع نوشته شوقی افندی )
ميرزا يحيي هم در اين هنگام در نور مازندران به سر مي برد به محض اينکه خبر دستگير شدن و اعدام بابيان به او رسيد به لباس درويشي درآمد و با عصا و کشکول پس از پيمودن مراحلي به بغداد فرار کرد.
بالاخره حسين علي بهاء با فشار دولت قاجار دستگير ولي به حكم اعدام روبرو نشد و سر انجام با دستياري و پافشاری سفارت روس و نقشه هاي مرموز و حساب شده پس از چهار ماه زندان، در روز اول ربيع الاول سال 1269 از زندان نجات يافته و به صورت تبعيد رهسپار بغداد گرديد.
با رفتن ميرزا يحيي و سپس حسين علي به بغداد کم کم بقيه ي بابي ها از گوشه و کنار ایران به بغداد رفتند و در آنجا اجتماعي تشکيل دادند و در صدد برآمدند که به اجتماع بابيها سر و سامان دهند . مدت اقامت آنها در بغداد حدود يازده سال (از سال 1269 تا 1280) بود.
کم کم مسلمانان عراق متوجه خطر بابيان و ادعاهاي گوناگون آنها شدند اظهار تنفر علما و مردم روز به روز نسبت به آنها شديدتر شد و شکايت خود را به دولت ايران رساندند، دولت ايران هم به وسيله ي سفير خود در اسلامبول (واقع در ترکيه) از سلطان عثماني (عبدالعزيز) که در آن زمان بر عراق نيز حکومت داشت تقاضا نمود که بابي هاي جمع شده در بغداد را به جاي ديگري تبعيد کند، سلطان عثماني دستور داد تمام بابيان را به اسلامبول تبعيد کردند، بابي ها در حدود چهار ماه در اسلامبول اقامت کردند.
وقتي اين گروه بابي به اسلامبول رسيدند، تا آن تاريخ حسين علي بهاء هيچ گونه ادعايي نداشت و همواره خود را پيرو علي محمد باب معرفي مي کرد و برادرش ميرزا يحيي را، جانشين باب مي دانست، ولي طولي نکشيد که آتش کدورت بين دو برادر (ميرزا يحيي و ميرزا حسين علي) شعله ور شد، و به همديگر نسبت هاي ناروايي دادند، سرچشمه ي تمام نزاع ها رياست بر بابيهابود،و حسين علي مي خواست از آن تاريخ به بعد آواي استقلال سر دهد .
ولي ميرزا حسين علي براي وارونه جلوه دادن مطلب در کتاب بديع صفحه ي 379 علت اختلاف را بي عفتي ميرزا يحيي دانسته و مي گويد:
«علت و سبب کدورت جمال ابهي ( ميرزا حسين علي ) از ميرزا يحيي . . . اين بود که در حرم نقطه ( ميرزا علي محمد ) روح ما سواه فداه تصرف نمود (مقصود همسر دوم علي محمد شيرازي است)، با اين که در کل کتب سماوي حرام است و بي شرمي او به مقامي رسيد که مخصوص زوجات خود را در مکتوبات خود حرام نمود ، مع ذلک دست تعدي و خيانت به حرم مظهر مليک علام گشود، فاف له و لوفائه و کاش به نفس خود قناعت مي نمود بلکه او را بعد از ارتکاب(عمل) خود وقف مشرکين نمود و جميع اهل بيان شنيده و مي دانند سيئات او را.»
پس از چهار ماه اقامت بابيها در اسلامبول ، و شعله ورتر شدن آتش اختلاف میان آنان ، ديگر دولت عثماني صلاح نديد آنها در آنجا بمانند لذا آنها را به شهر «اَدرَنه» (يکي از شهرهاي شمال تركيه تحت حکومت عثماني) تبعيد نمود.
سال 1281 ه.ق. اين گروه به شهر ادرنه روانه شدند و تا حدود سال 1285 در آنجا بودند، در اين مدت کشمکش سختي بين دو برادر (حسين علي و ميرزا يحيي) و پيروانشان در گرفت، و آن قدر کشمکش سخت و افتضاح آور بود که خود ميرزا حسين علي در کتاب بديع صفحه 326 مي گويد:
«و افتضاحي در اين ارض بر پا شد که يکي از قنسول هاي اين ارض تعجب نمود و به شخصي ذکر نمود که امر عجيبي واقع شده و جميع اعجام (ايرانيان) به شماتت برخاستند که در اين طايفه عفت و عصمت نيست.»
و در صفحه 312 بديع مي گويد:
«چه از آن نفوس عجب نيست، حال از معرض بالله مرشدت بگو که در اين امر بر او چه وارد شد، مسلم است که ازل (ميرزا يحيي) به اکل و شرب و تصرف در ابکار و نساء مشغول بوده و اعمالي که والله خجالت مي کشم از ذکرش مرتکب».
و از همين تاريخ بين پيروان ميرزا يحيي و ميرزا حسين علي، جدايي و دو دستگي حاصل شد، دسته ي اول به نام "ازليه" و دسته ي دوم به عنوان "بهائيه" خوانده شدند اختلاف وقتي به اوج شدت رسيد که حسين علي در سال 1289 سال چهارم اقامتش در ادرنه ادعاي مقام «من يظهره اللهي» (یَََََََََِعنی شخصی که قرار است خداوند او را ظاهر گرداند )نمود .
حکومت عثماني که ناظر کشمکش و نزاع اين دو گروه بود، چاره اي نديد جز اين که آن ها را از همکديگر جدا کرده، و از آنجا تبعيد سازد، بنا به نوشته ي عبدالحسين آيتي (آواره) در کتاب کواکب الدريه: حسين علي را با 73 نفر از پيروانش به شهر «عکّا» (از شهرهاي فعلي اسرائيل) و ميرزا يحيي صبح ازل را با سي نفر از پيروانش به قبرس تبعيد كرد .
بنابراين بابيها به دو گروه ازلي (طرفداران ميرزا يحيي) و بهائي (طرفداران ميرزا حسين علي) تقسيم شدند .ميرزا حسين علي با كمك فرزندان و اطرافيان خود از حضور در عكا بهره فراوان برده و طی سالیان طولانی اقامت در آن شهر با نوشتن كتب و الواح گوناگون به تدريج رهبري بهائيان را به دست گرفت و ميرزا يحيي بعد از چند سال اقامت تبعيد گونه در قبرس از دنيا رفت و همان جا مدفون شد و هم اكنون داراد طرداراني پراكنده مي باشد كه خود را "بياني" مي دانند و بهائیان را گمراه و فریب خورده می دانند
سرنوشت میرزا حسینعلی
سرنوشت ميرزا حسينعلي بهاءالله مدعي دين جديد بهائيت:
در عکا چند ماهي نگذشته بود که بها ئيان چند نفر ازلي را که در ميانشان بودند به بهانه جاسوسی کشتند و بواسطه اين جنايت خونين ، ميرزاحسينعلي و پسرانش و برخي از بهائيان توسط دولت عثماني در عکا محبوس گرديدند ميرزا حسينعلي همچنان در عکا بود تا به سال 1309 (در دوم ذي القعده) که پس از بيست شبانه روز تب و لرز در سن 76 سالگي مرد و در سه کيلومتري عکا دفن شد. "اين محل امروز قبله بهائيان است ". يعني بايد رو به قبر ميرزا حسينعلي نماز خوانده و فقط او را در نظر بياورند .چون به گفته خودشان ، شنونده اي جز او نيست واجابت کننده اي غير او نه (درس نوزدهم دروس الديانه )
ميرزاحسينعلي دعاوي چندي داشت و به تناسب اشخاص يکي از انها را
عنوان مي نمود . گاه خويشتن را رسول حق مي خواند (صفحه 54 کتاب اقتدارات) و زماني خود را خداي عالميان و پروردگار جهانيان معرفي مي نمود (صفحه 329 اثار قلم اعلي جلد يک ياکتاب مبين)
و روزگاري خود را خدا ي خدايان و آفريننده پروردگاران قلمداد مي کرد (مکاتيب جلد 2 صفحه 255 نوشته عباس افندي)
البته در مواقعي هم که زمينه را نامساعد مي ديد دست از همه انها
مي شست و تظاهر به مسلماني مي نمود (قرن بديع جلد 2 صفحه
142 )
ميرزا حسينعلي سه زن اختيار نمود و فرزنداني داشت که از جمله آنها دو برادر ناتنی به نامهای عباس آفنذی و محمد علی آفندی بودند و در پايان عمر در" لوح" عهدي که به منزله وصيت نامه اوست و در صفحه 400 تا 403 کتاب ديگرش به نام مجموعه الواح چنين مي نويسد:
(لسان از براي ذکر خير است. او را به گفتار زشت ميالائيد ..... مذهب الهي از براي محبت و اتحاد است. او را سبب عداوت و اختلاف منمائيد)؟؟!!
بعد از آن سفارش" اغصان" و "افنان" (اغصان اشاره به فرزندان خودش و افنان اشاره به خانواده باب) را نموده و مي گويد:
قد اصطفينا الاکبر بعد الاعظم (خدا مقام غصن اکبريعني محمد علي را بعد از مقام غصن اعظم يعني عباس قرار داده است بدين معني که پس از من عباس و بعد از او محمد علي رهبري بهائيت را به عهده خواهند داشت.
ميرزا حسينعلي داراي القاب و مکتوبات بسياري مي باشد . القاب او عبارتند از:
بهاءالله- اسم اعظم- جمال مبارک- هيکل مبارک- جمال قدم- حضرت اعلي- مکلم الطور(کسي که با موسي در کوه طور صحبت نمود)اب سماوي(پدر آسمان)رب الجنود(پروردگار سپاهان)مبعث الرسل(مبعوث کننده پيغمبران)مالک يوم الدين(صاحب روز جزا)ذات لم يلد و لم يولد......
اغلب اين القاب در کتاب نظر اجمالي صفحه 75 آمده است.(از انتشارات بهائیت)
آثار ميرزا حسينعلي عبارتند از:
ايقان- اقدس- اشراقات- اقتدارات- بديع- مجموعه الواح- لوح ابن الذئب-
(خطاب به شيخ محمد تقي نجفي اصفهاني )...آثار قلم اعلي (سه جلد)
عباس آفندی
عباس افندي ( معروف به عبد البهاء ) و مبارزه با برادر براي کسب قدرت (1260- 1340 ه. ق. )
عباس عبد البهاء از نخستين زن ميرزا حسينعلي به دنيا آمد .دوران کودکي و جواني را همراه پدر گذراند . اما ميرزا حسينعلي از زن ديگرش به نام مهد عليا ، سه پسر داشت به اسامي : محمد علي افندي ، ميرزا ضياء الله ، ميرزا بديع الله . و همانطور که گفتيم بنا بر لوح عهدي ، بعد از عباس محمد علي معرفي شده بود . ليکن پس از مرگ پدر ميان فرزندان جدائي افتاد و محمد علي با دو برادر ديگرش و دو تن از زنان ميرزا حسينعلي و خواهران و پسر عموها بر عبد البهاء شوريدند و با اينکه در لوح عهدي سفارش شده بود که اختلاف و نزاع نيافتد و احترام و دوستي اعضاء و بستگان ديگر مراعات شود و ناسزا و افترا موقوف گردد با اين حال چون دو دستگي بالا گرفت ، عباس ، غصن اکبر ( محمد علي ) را ناقض اکبر و مريدانش را ناقضيين خواند و پيروان خود را ثابتين نام نهاد . محمد علي نيز به تلافي ، غصن اعظم را رئيس المشرکين گفته ، ابليس لئين لقب داد . ( مکاتيب جلد 2 صفحه 319 نوشته عباس عبدالبهاء )
بار ديگر سرکار آقا ( عباس ) ، برادر و مريدانش را به القاب پشه ، سوسک ، کرم خاکي ، خفاش ؛ جغد ، کلاغ ، روباه ، گرگ ، و . . . باقي درندگان مفتخر ساخت و خويشتن را بلبل و طاووس ناميد . ( مکاتيب جلد 1 صفحه 442 و 443 ) .
ميرزا محمد علي هم براي تکميل باغ وحش خانوادگي ، جناب ابن البهاء را گوساله و الاغ دو پا خوانده و خود را غضنفر الله ( شير خدا ) لقب داد . ( مکاتيب جلد 1 صفحه 271 )
سرانجام اين تعارفات به جائي رسيد که عباس اعلام داشت که برادرش محمد علي ، بسياري از الواح و احکام پدرش منجمله صورت نماز 9 رکعتي را سرقت نموده و هنوز هم اين عبادت عظمي مفقود مي باشد . ( گنجينه حدود و احکام صفحه 31 نوشته اشاق
سر سپردگی
سر سپردگی رهبران بهائیه
سرسپردگي عبد البهاء به دول استعماري
عباس افندي از پدر زيرک تر و محافظه کارتر و داناتر بود . خود را فردي عادي و غلام و بنده بهاء مي خواند تا از او برهان و حجتي نخواهند و در عوض هرچه مي توانست مقام باب و بهاء را بالا مي برد . ايشان هميشه نان را به نرخ روز مي خورد و بر خلاف پدر پايبند به يک حکومت و يک ولي نعمت نبود و در آستان هر دولتي ابراز چاکري مي نمود . در اوائل که هنوز دولت روسيه تزاري برقرار بود در سايه عنايت آن حکومت استعماري مي زيست و مريدانش در عشق آباد روسيه منزلتي داشتند و حتي به تشويق و پشتيباني و مساعدت آن دولت در آنجا عبادتگاهی به نام مشرق الاذکار بر پا کردند .
در همان اوقات خود وی براي اغفال دولت عثماني و جلب توجه٬ اينچين راز و نياز مي کند که ترجمه آن اين است : " خدايا تو را به تاييدات پنهاني و توفيقات صمداني و فيوضات رحمانيت خواستارم که دولت سر بلند عثماني که خلافت محمدي است ، مؤيد فرمائي و در زمين مستقر و مستدام داري . " ( مکاتيب جلد 2 صفحه 312 )
اما پس از آنکه دعاهاي بهاء و بهائيان در حق حکومت روسه تزاري به عکس مستجاب گرديد و آن حکومت ستمگر منقرض شد ، سرکار آقا دست به دامان انگلستان زد . گذشت ايام ، پرده از حقايق برداشت و عثماني ها دريافتند که عباس افندي به نفع دول انگليس جاسوسي مي کند و جمال پاشا فرمانده کل دولت عثماني قصد اعدام وي را نمود . ( قرن بديع جلد 3 صفحه 291 ) ليکن دولت انگليس به حمايت از وي پرداخت چنانکه در همان کتاب صفحه 297 مي نويسد :
" چون اين گزارش يعني حکم اعدام سرکار آقا به لرد بالفورد (وزير امور خارجه وقت انگلیس )رسيد در همان يوم وصول دستور تلگرافي به جنرال آلنبي سالار سپاه انگليز در فلسطين صادر و تاکيد اکيد نمود که به جميع قوا در حفظ و صيانت حضرت عبد البهاء و عائله و دوستان آن حضرت بکوشد ." بالاخره در اين کشاکش قواي انگليس در خاک عثماني پياده شد و جان عباس آفندي نجات يافت و به سبب خدمات شایانی که ايشان نموده بود بلافاصله از جانب آن دولت به دریافت نشان عالی پهلوانی ( نایت هود )و لقب سر مفتخر گردید . ( قرن بدیع جلد 3 صفحه 299 )
آنگاه به شکرانه این حمایت ، سرکار آقا دست به دعا برداشت و در باره انگلستان چنین دعا نمود که ترجمه آن این است :
" پروردگارا سراپرده عدالت در این سرزمین بر پا شده است و من تو را شکر و سپاس می گویم و . . . پروردگارا امپراطور بزرگ ژرژ پنجم پادشاه انگلستان را به توفیقات رحمانیت مؤید بدار و سایه بلند پایه او را بر این اقلیم جلیل ( فلسطین ) پایدار ساز . ( مکاتیب جلد 3 صفحه 347 )
در کتاب خطابات جلد 1 صفحه 23 پس از آنکه به انگلستان رفته بود ، اشاره می نماید که از اصل ملت ایران و انگلستان از یک نژادند و بعد توضیح می دهد که ملت ایران باید جان خود را فدای ملت انگلستان نماید .
عباس افندی در اواخر عمر ، سفرهائی به اروپا و آمريکا به خرج مریدان نمود و در آنجا بسیاری مطالب تازه آموخت و با الهام از افکار نوی که در اروپا و آمریکا پدید آمده بود 12 شعار تو خالی و فاقد پشتوانه عملی ترتیب داد و به نام تعالیم 12 گانه بهائیت به این و آن عرضه نموده است.بهايیان هم این تعلیمات ظاهر فریب را وسیله تبلیغات وسیع خود به نوان تعالیم درخشان دین جدید بهايیت به این و آن عرضه می نمایند.
در سفر آمریکا٬عبد البهاء در میان جمعی سوداگران تیز دندان آمریکائی به وطن فروشی پرداخت و چنین بانگ برداشت : " از برای تجارت و منفعت ملت آمریکا ، مملکتی بهتر از ایران نه ، چه که مملکت ایران مواد ثروتش همه در زیر خاک پنهان است . امید است ملت آمریکا سبب شود که آن ثروت ظاهر شود و ارتباط تام میان آمریکا و ایران حاصل گردد . ( خطابات جلد 2 صفحه 33 ) تو خود حدیث مفصل بخوان از این مجمل !!! . . .
به سال 1340 ه. ق. ( 1300 ه. ش. ) اجل عباس افندی فرا رسید و او را در حیفا کنار قبر باب دفن کردند . بد نیست یاد آور شویم که در تشییع جنازه او نمایندگان دولت انگلیس حضور یافتند . ( قرن بدیع جلد 3 صفحه 327 ) و از طرف آن دولت بدين صورت مرگ او را تسلیت گفتند :
" وزیر مستعمرات حکومت اعلیحضرت پادشاه انگلستان مستر وینستون چرچیل . . . تقاضا نمود مراتب همدردی و تسلیت حکومت اعلیحضرت پادشاه انگلستان را به جامعه بهائی ابلاغ نماید . . . وایکونت النبی نیز . . . . اعلام نمود به بازمانگان فقید سر عبد البهاء عباس آفندی و جامعه بهائی تسلیت صمیمانه مرا . . . ابلاغ نمائيد . . . تلگراف ذیل را مخابره نمود . . . " ( کتاب قرن بدیع جلد 3 صفحه 321 )
کتاب هائی که از عبد البهاء باقی مانده عبارتند از : مقاله شخصی سیاح – مفاوضات ( گفتگو بر سر نهار ) – رساله مدنیه و سیاسیه – مکاتیب در 4 جلد – خطابات .
شوقی آفندی
شوقي آفندي ( م.1336 ه. ش. )
عباس آفندي به هنگام مرگ فرزند پسر نداشت و با آنکه غصن اکبر ( محمد علي آفندي زنده بود ، وي با نوشتن الواح وصاياي خود براي رهبري و رياست بهائيان قرار تازه اي نهاد و سلسله ولايت امر الله را تاسيس نمود . بنا بر مضامين الواح وصايا ولي امرها 24 نفر بوده و هر يک پس از ديگري خواهند آمد و هريک بايد جانشين خود را تعيين نمايد و ايشان روشن کننده آثار بهائي و مرجع مطاع همگاني و رئيس دائمي محلس بيت العدل هستند . بر اساس همين نوشته ، اولين ولي امر نوه دختري سرکار آقا يعني شوقي آفندي مي باشد و پس از او سلسله اولياء امر در نسل فرزند ذکور و بکر او خواهد بود ( صفحه 45 و 46 کتاب مفاوضات راجع به 24 نفر – صفحه 11 تا 16 کتاب الواح وصايا و صفحه 66 کتاب نظر اجمالي ) .
شوقي آفندي پسر ميرزا هادي افنان دختر زاده عباس به شمار مي رقت و در ايام حيات جدش در دانشگاه آمريکائي بيروت و آکسفورد لندن به مطالعه و تحصيل پرداخت . پس از مرگ عبدالبهاء ، شوقي به ياري مادرش به رياست رسيد اما گروهي او را نپذيرفتند و برخي از مبلغين و بزرگان بهائي همچون عبد الحسين آيتي ( آواره ) و صبحي کاتب عبد البهاء و ميرزا حسن نيکو و غيره از عقائد بهائي به دامان پاک اسلام برگشتند . و چون شوقي آنان را به باد فحش و بد گوئي گرفت ، آنها هم با نوشتن کتاب هائي چون کشف الحيل و خاطرات صبحي مهتدي و فلسفه نيکو سوابق زشت و ناپسند ايام کودکي و جواني شوقي را افشا کردند .گروهي ديگر از بهائيان الواح وصايا را نامعتبر دانسته "ميرزا احمد سهراب" کاتب عبد البهاء و شوهر خاله شوقي را که از خويشان نزديک شوقي بود به پيشوائي برداشتند و نام "سهرابي" بر خود نهاده کاروان خاور و باختر را تشکيل دادند . شوقي آفندي در ايام رياست خود به تقليد از اروپائيان به بهائيت صورت تشکيلات حزبي داد و محافل منتخب محلي و ملي به وجود آورد . و در برخي کشورها آنها را به عنوان محافل مذهبي و يا شرکت هاي تجاري به ثبت داد ( قرن بديع جلد 4 صفحه 41 ) روحيه ماكسول همسر شوقي در کتاب گوهر يکتا صفحه 384 در اين باره مي نويسد :
" ميل مبارک آن است که محفل را به اسم جمعيت ديني و اگر نشد به عنوان هيئتي تجاري تسجيل نمائيد . " به سبب همين تشکيلات اداري حزبي است که تا کنون بهائيت توانسته ماندگار شود . در ضمن هر کس مخالف ميل شوقي کار مي کرد ابتداء از اين تشکيلات اخراج ( طرد اداري ) و سپس اگر مخالفت ادامه پيدا مي کرد از جامعه بهائي بيرون مي شد . ( طرد روحاني ) و بسياري کسان گرفتار چنين مجازاتي شدند . در زمان حيات شوقي بود که حکومت يهودي اسرائيل در فلسطين روي کار آمد و به پاداش کوشش هاي بي شمار بهائيت در ايجاد چنين دولت بيگانه در قلب جامعه اسلامي اين مسلک در آنجا رسميت يافت و املاک و اموال ايشان تحت حمايت واقع و از ماليات و عوارض معاف گرديد . ( توقيعات مبارکه جلد 3 صفحه 115 )شوقي به سال 1377ه. ق. برابر با سال 1336 ه. ش. در لندن به مرض آنفولانزا دچار شد و از دنيا رفت و همان جا مدفون است . آثار شوقي عبارت است از : ترجمه تاريخ نبيل به انگليسي – قرن بديع 4 جلد – توقيعات مبارکه 3 جلد فارسي – دور بهائي .
بر خلاف پيش بيني و پيشگوئي عباس آفندي ، شوقي عقيم بود و فرزندي نداشت و حتي جانشيني هم معين ننمود در نتيجه پس از مرگش کشمکش شديدی میان بهائیان در گیر شد .بسیاری از بهائیان به ریاست معنوی زن آمریکائی شوقی به نام روحیه ماکسول (به لقب حضرت حرم) و ریاست ظاهری ایادیان امر الله ( کارگزاران و خادمین پیشوایان بهائی لقب ایادی امر الله دارند . ) باب ولایت امر را تا ابد مسدود دانستند . 6 سال پس از مرگ شوقی در لندن با عجله تمام کنفرانسی شامل رؤسای بهائی هر محل تشکیل دادند و در آن اجتماع 9 نفر اعضاء مجلس بیت العدل را انتخاب نمودند.این گروه ۹ نفره هر پنج سال یک بار تجدید انتخاب می شوند و بر بهائیان حکومت کرده و فرمان می دهند و فرمان آنها همچون فرمان یک رهبر معصوم برای بهايیان واجب الاطاعت است.
دسته دیگری از پیروان شوقی بیت العدل را بی اعتبار و ساختگی دانستند ( به علت اینکه باید رئیس دائمی و عضو ممتاز آن ولی امر الله باشد ) و رئیس هیئت بین المللی ایادی به نام "چارلز میسن ریمی" را جانشین شوقی و ولی ثانی امر خواندند و طرفداران ایشان را "ریمی" می نامند.بعد از مرگ میسن ریمی یک نفر فرانسوی به نام ژوئل باری مارنجلا جانشین وی شده است. در همین زمان جوانی از بهائیان خراسان در سرزمین اندونزی برخاست و مدعی شد که موعود کتاب اقدس و صاحب آئین تازه است . وی جمشید معانی ( ملقب به سماء الله ) نام دارد . طرفداران جمشید معانی را "سمائی" می نامند .
ادعاهای رهبران بهائی:
بررسي ادعاهاي ميرزا علي محمد
وي در سال 1260 هجري قمري با ارائه كتاب تفسير سوره يوسف براي يکي از مريدان شيخي مسلک خود به نام ملا حسين بشرويه اي ادعای بابیت حضرت حجه بن الحسن العسکري را مي نمايد و ضمن مدارکي که از خود باقي گذارده، پيوسته ايمان خود را به وجود آن حضرت ابراز مي نمايد، ولي در ضمن اظهارات خود دعاوي متناقضي از قبيل قائميت، نبوت و خدائي نيز داشته است که در پايان، از همه آن ادعاها توبه و بازگشت نموده است و متأسفانه با توجه به اينکه هيچ دليلي بر اثبات حقانيت خود نداشت، حضرات بابي و بهائي وي را امام زمان مي دانند.و پا را از اين هم فراتر گذاشته و او را مؤسس شريعت بابيه مي دانند يعني شريعتي كه فقط 9 سال دوام داشت (1269-1260)؟
این تناقضات بهترین دلیل بر بطلان این فرقه ساختگی می باشد.
در اينجا لازم است که بدون غرض، و با نهايت واقع بيني و به طور بسيار مختصر مطالبي در زمينه هاي قائميت خاتميت، الوهيت و بالاخره قوانين و احکام، آن هم از کتابهائي که مورد قبول خود جامعه ي بهائي است: آورده شود و اين با خواننده ي محترم است که با کمال بي طرفي حق را از باطل تشخيص داده و سخن درست را از کلام نابجا باز شناسد.
ادعاها
اعتراف ميرزا علي محمد باب راجع به امام زمان (عج):
1- در صفحه 27 کتاب صحيفه عدليه که از آثار خود ميرزا علي محمد شيرازي است صريحاً اعلام داشته که حضرت امام حسن عسکري(ع) داراي فرزندي به نام محمد بوده که قائم اسلام و صاحب الزمان و امام دوازدهم است.
2- در صفحه (5) توضيح لغات و اصطلاحات کتاب بيان فارسي (از علي محمد شيرازي) در تفسير حرف ميم که در صفحه 58 همان كتاب آمده مي گويد «امام دوازدهم محمدبن الحسن العسکري» است.
3- آقاي اشراق خاوري (از مبلغان مشهور بهائي)در صفحه 22 کتاب رحيق مختوم جلد1 از قول ميرزا علي محمد نقل مي کند که خود او گفته من بنده ي امام دوازدهم محمدبن الحسن العسکري (ع) هستم. (ترجمه)
4- مهمتر اينکه ميرزا علي محمد در "لوح الف" در کتاب اسرار الآثار جلد 1 صفحه 180 به بعد مطالبي مي گويد که خلاصه و ترجمه ي چند فراز آن اين است: (بعضي نسبت داده اند که من ادعاي امامت و يا رسالت کرده ام خدا ايشان را به سبب اين تهمت بکشد . . . عده اي ديگر نسبت بابيت به من داده اند خدا ايشان را لعنت کند. از براي حضرت بقيه الله بعد از نواب اربعه ديگر نايبي وجود ندارد و هر کس چنين ادعايي کند بر همه واجب است که او را بکشند. سپس اعلام مي کند که امروز امام زمان (عج) محمدبن الحسن العسکري(ع) امام بر حق و حجت خدا مي باشد.)
پس با توجه به اظهارات فوق٬ کساني که ميرزا علي محمد شيرازي پسر ميرزا رضاي بزاز را قائم اسلام و امام دوازدهم مي دانند، چه دليلي در دست دارند؟ و چگونه با اين همه تناقض گويي، اين ادعا را از او پذيرفته اند؟ و آيا در پيشگاه پروردگار بزرگ و خداوند متعال چه پاسخ خواهند گفت؟
ادعاها
اعترافات سران بابيه و بهائيه به خاتميت پيامبر مکرم اسلام
ميرزا علي محمد علاوه بر ادعاي بابيت و مهدويت٬ مدعي تاسيس شريعت جديد و منسوخ نمودن اسلام است و كتاب بيان فارسي و بيان عربي را نيز با هدف تبيين احكام دين جديد نگاشته است .اما جالب است كه در كتب وي و ديگر رهبران بهائي به خاتميت پيامبر اسلام(ص) صريحا اعتراف شده است
اما درمورد خاتميت حضرت محمد (ص) پيامبر بزرگوار اسلام بايد بدانيم، علاوه بر آنکه در قرآن کريم در موارد مختلفي به اين موضوع اشاره شده، احاديث زيادي نيز در اين زمينه وجود دارد (به کتاب خاتميت از ديدگاه عقل و قرآن مراجعه کنيد)
در سوره ي احزاب آيه ي 40 خداوند حضرت محمد(ص) را صريحاً آخرين پيامبر دانسته است. «ما کانَ محمداً ابا احد من رجالکم ولکن رسول الله و خاتم النبين» ترجمه. (محمد(ص) پدر هيچ يک از مردان شما نيست ولکن فرستاده ي خدا و پايان دهنده ي پيامبران است) و در اين زمينه بي مناسبت نيست از کتاب هاي باب و بهاء شواهدي نيز درباره ي خاتميت ذکر گردد :
1- در صفحه 5 کتاب صحيفه عدليه، خود ميرزا علي محمد راجع به دين اسلام مي گويد: اين شريعت مقدسه (اسلام) نسخ نخواهد شد؟ بل حلال محمد(ص) حلال الي يوم القيامه و حرام محمد(ص) حرام الي يوم القيامه
2-ميرزا حسين علي (بهاء) در كتاب اشراقات صفحه 293 مي گويذ : « الصلوة و السلام علي سيد العالم و مربي الامم الذي به انتهت الرساله و النبوه » . ترجمه : « سلام و و درود بر سيد عالم و مربي امم ( حضرت محمد ) كه به وجود او رسالت و نبوت به انتها رسيد ( خاتمه يافت ) .
3- در صفحه 78 کتاب رحيق مختوم جلد 1 و صفحه 114 قاموس توقيع جلد1، در ترجمه آيه 40 سوره احزاب که قبلاً اشاره شد، از قول ميرزا حسين علي بهاء مي نويسد که رسالت و نبوت به حضرت محمد(ص) ختم گرديد و مقام خودش رسالت و نبوت نبوده و نيست.
در اين جا اين سؤال مطرح مي شود که با توجه به مطالب ياد شده آيا بهائيان ميرزا علي محمد شيرازي و ميرزا حسين علي را به چه مقامي مي شناسند؟ و خلاصه اينکه آقايان چه کاره هستند ؟
ادعاها
ادعاي خدائي سران بابيه و بهائيه
در كتب و آثار بابيه و بهائيه مداركي دال بر ادعاي الوهيت و خدائي توسط اين مدعيان دين جديد مشاهده مي شود . اين ادعاها به حدي صريح و روشن است كه جاي هيچگونه تفسير و تاويلي باقي نمي گذارد .
به منظور بررسي ادعاهاي فوق با نگاه به برخي از مدارک بهائيت مطالب جديدي در اختيار خوانندگان محترم گذارده مي شود :
1- ميرزا علي محمد در صفحه 5 لوح هيکل الدين که ضميمه ي كتاب بيان عربي است خود را ذات خدا و هستي او معرفي مي نمايد : « ان عليا قبل نبيل ذات الله و كينونيته » ترجمه : « به درستي كه علي قبل از نبيل (علي محمد ) ذات و هستي خداست . »
2- ميرزا حسين علي در صفحه 229 کتاب مبين اظهار مي دارد : «لا اله الا انا المسجون الفريد» يعني نيست خدايي غير از من زنداني تنها!
بنابراين يک نفر بهائي با توجه به اينکه تأويل و تفسير در بهائيت حرام است و بايد ظاهر عبارات مکتوب رهبران بهائی را بپذيرد، بايد معتقد باشد که ميرزا علي محمد شيرازي و ميرزا حسين علي هر دو خدا هستند؛ و اگر چنين اعتقادي را نداشته باشد بهائي نيست ولي کفر بودن اين ادعاها بر هر فردي آشکار و هويدا است به ویژه آنکه قبله بهائیان نیز قبر میرزا حسینعلی می باشد!!؟؟
احکام
احکام ضد انساني و خلاف حقوق بشري ميرزا علي محمد باب شيرازي :
بهائيان، ميرزا علي محمد را مهدي موعود اسلام و همه اديان الهي دانسته و علاوه بر آن وي را موسس شريعت جديد بابيه و مبشر به ظهور دين بهاالله معرفي ميکنند.ببينيم اين شخص والا مقام والهي ( به تعبير بهائيت) چه ميگويد:
1- ص 30 کتاب بيان فارسي : لايجوز التدريس في کتب غير البيان.
هيچگونه مجوزي براي تدريس هر کتابي غير از بيان داده نميشود!؟
2- ص135 کتاب بيان فارسي: در وجوب خراب نمودن بقاع (متبرکه) قبل از هر ظهور توسط ظهور بعد
3- ص 157 کتاب بيان فارسي: مصادره نمودن اموال افراد غير متدين به بيان
4- ص159 کتاب بيان فارسي: کليه غنائم ( که از جنگ بابيها با مسلمانان بدست مي آيد) متعلق به باب ( ميرزا علي محمد) است.
5- بيان فارسي: بر هر پادشاهي که در دين بابيه به سلطنت مي رسد واجب است احدي از غير بابيها را بر روي زمين زنده نگذارد.
6- ص193 بيان فارسي: بر پنج قطعه زمين غير از بابيها نبايد زندگي و سکونت کنند
7- ص198 بيان فارسي: في حکم محو کل الکتب کلها الا ما انشات اوتنشي في ذلک الامر : در حکم محو و نابودي کليه کتب مگر کتب نوشته شده در مورد بابيت.
اعتراف عبدالبها به احکام ضد حقوق بشري ميرزا علي محمد باب:
کتاب مکاتيب- جلد1-صفحه266:
" در يوم ظهور حضرت اعلي ( ميرزاعلي محمد) منطوق بيان( عبارت بود از: ) ضرب اعناق( گردن زدن غير بابيها) حرق کتب ( سوزاندن کتابها) و اوراق و هدم بقاء و قتل عام الا من امن و صدق ( غير بابيان) بود" خوانندگان گرامي مشاهده نمايند که مهدي موعود مورد ادعاي بهائیان که بایستی موجب سعادت و خوشبختی جوامع بشری و آرامش روحی و روانی جامعه و منادی وحدت و یکرنگی باشد، چگونه حکم قتل و غارت انسانها و سوزاندن سایر کتب را میدهد و روی امثال چنگیزخان مغول را سفید می نماید.
این احکام به حدی شرم آور است که رهبران بهائیت مجبور شده اند بگویند دین بهائی از دین بابی جداست و به همین علت با آن همه مقامی که برای میرزا علی محمد باب قائل بوده و محل تولد وی در شیراز هم به عنوان محل حج آنان برایشان واجب می باشد ٬از چاپ و نشر کتب باب مخصوصا بیان فارسی و بیان عربی خودداری می کنند.
حال ببينيم جناب ميرزا حسينعلی نوری که خود را پيغمبر جديد و مدعی دين مدرن و جديد برای بشر قرن بيست و يکم و قرون آتی می داند چه دستاوردهائی را به بشريت تشنه عدالت و آسايش به ارمغان آورده است و چگونه به تساوی حقوق زن و مرد و صلح و عدالت جهانی عمل می شود :
1- طاهر کردن نجاسات در صورتی که آب موجود نبود با گفتن 5 مرتبه " الله اطهر" به طرف شیء نجس، پاک و طاهر می گردد.( صفحه 5 کتاب اقدس)
2- تحريم نماز جماعت و امر به معروف و نهی از منکر( در صفحه 5)
۳- زنان شايسته بجا آوردن حج بهائی نيستند: قد حکم الله لمن استطاع منکم حج البيت دون النساء(صفحه 10)
خوانندگان محترم مطلع باشند که حج در نزد بهائيان، زيارت خانه ميرزا علی محمد باب!!؟ در شهر شيراز و باغ رضوان در بغداد ( محل اقامت و ادعای نبوت ميرزا حسينعلی) و قبله آنان، قبر ميرزا حسينعلی در عکای اسرائيل است. يعنی بهائيان دارای دو کعبه هستند!!؟؟ و برای اولين بار قبر يک انسان، قبله بشريت مدرن شده است.
۴- بيت العدل محل جمع آوری پول زنا و روابط نامشروع ميان زن و مرد به طور نامحدود است.
" قد حکم الله لکل زان و زانيه ديه مسلمه الی بيت العدل و هی تسعه مثاقيل من ذهب و ان عادا مره الاخری عودوا بضعف الجزاء"(صفحه15)
اگر مرد و زنی مرتکب زنا شدند مقدار 9 مثقال طلا به بيت العدل می دهند و بخشيده می شوند و اگر هوس کردند برای بار دوم روابط نامشروع برقرار کنند مقدار دوبرابر ( 18 مثقال) طلا به بيت العدل هديه می کنند و با همين فرمول به روابط نامشروع خود ادامه می دهند و صندوق بيت العدل را با مثقالهای طلا پر می کنند و حدی براين عمل حرام متصور نيست.( يعنی ناموس بهائی 9 مثقال طلا ارزش دارد؟؟)
۵- دستور سوزاندن و آتش زدن انسانها به جرم ايجاد حريق:
من احرق بيتا متعمدا فاحرقوه و من قتل نفسا فاقتلوه ( صفحه 18)
کسی که عمدا خانه ای را آتش زد پس او را با آتش بسوزانيد و اگر کسی مرتکب قتل شد او را بی درنگ بکشيد.
۶- اجازه ازدواج يک مرد با دو زن و استفاده از کنيز و به استخدام در آوردن دختران دوشيزه برای خدمت رسانی به مردان!!؟؟
قد کتب الله عليکم النکاح اياکم ان تجاوزوا عن الاثنتين و الذی اقتنع بواحده من الاماء استراحت نفسه و نفسها و من اتخذ بکرا لاباس عليه
آيا اينست مفهوم تساوی زن و مرد در بهائيت؟ آيا به نظر بهاالله، زن همچنان کنيز و مستخدم مرد بايد باشد؟ آيا اينست مفهوم وحدت عالم انسانی؟؟
۷-اجسام و اشياء نجس در نزد بهائيان٬ طاهر و پاک هستند:
وکذلک رفع حکم دون الطهاره عن کل الاشياء( صفحه 21)
۸-نا مشخص بودن ازدواج با محارم و عدم وجود حکم شرعی محارم در بهائيت
قد حرمت عليکم ازواج آبائکم( صفحه 30)
جناب ميرزا حسينعلی فقط ازدواج با زن پدر را حرام اعلام کرده و در مورد ازدواج با ساير محارم حکمی ذکر نکرده است. آيا عدم ذکر، دليل بر جواز ازدواج با محارم نيست و اصولا محارم در بهائيت چه کسانی هستند.
۹- حکم غير عملی در مورد ناراحت و محزون کردن ديگران :
من يحزن احدا ان ينفق تسعه عشر مثقالا من الذهب (صفحه 39 )
اگر فردی را محزون و ناراحت کرديد بايستی 19 مثقال طلا انفاق کنيد
از همه حقوقدانان و دانشمندان علم قضاوت دعوت می شود نحوه اجرای اين حکم را تبيين نموده و به بشريت عصر اتم و فضا و فنآوری اطلاعات هديه کنند.
جالب اينجاست که حکم زنا و هتک ناموس يک دختر 9 مثقال طلا و حکم شکستن دل ديگران 19 مثقال طلا می باشد!!؟ حکم نقص عضو در بهائيت چيست؟ وصدها سوال دیگر ...
بررسي ادعاهاي ميرزا علي محمد
وي در سال 1260 هجري قمري با ارائه كتاب تفسير سوره يوسف براي يکي از مريدان شيخي مسلک خود به نام ملا حسين بشرويه اي ادعای بابیت حضرت حجه بن الحسن العسکري را مي نمايد و ضمن مدارکي که از خود باقي گذارده، پيوسته ايمان خود را به وجود آن حضرت ابراز مي نمايد، ولي در ضمن اظهارات خود دعاوي متناقضي از قبيل قائميت، نبوت و خدائي نيز داشته است که در پايان، از همه آن ادعاها توبه و بازگشت نموده است و متأسفانه با توجه به اينکه هيچ دليلي بر اثبات حقانيت خود نداشت، حضرات بابي و بهائي وي را امام زمان مي دانند.و پا را از اين هم فراتر گذاشته و او را مؤسس شريعت بابيه مي دانند يعني شريعتي كه فقط 9 سال دوام داشت (1269-1260)؟
این تناقضات بهترین دلیل بر بطلان این فرقه ساختگی می باشد.
در اينجا لازم است که بدون غرض، و با نهايت واقع بيني و به طور بسيار مختصر مطالبي در زمينه هاي قائميت خاتميت، الوهيت و بالاخره قوانين و احکام، آن هم از کتابهائي که مورد قبول خود جامعه ي بهائي است: آورده شود و اين با خواننده ي محترم است که با کمال بي طرفي حق را از باطل تشخيص داده و سخن درست را از کلام نابجا باز شناسد.
ادعاها
اعتراف ميرزا علي محمد باب راجع به امام زمان (عج):
1- در صفحه 27 کتاب صحيفه عدليه که از آثار خود ميرزا علي محمد شيرازي است صريحاً اعلام داشته که حضرت امام حسن عسکري(ع) داراي فرزندي به نام محمد بوده که قائم اسلام و صاحب الزمان و امام دوازدهم است.
2- در صفحه (5) توضيح لغات و اصطلاحات کتاب بيان فارسي (از علي محمد شيرازي) در تفسير حرف ميم که در صفحه 58 همان كتاب آمده مي گويد «امام دوازدهم محمدبن الحسن العسکري» است.
3- آقاي اشراق خاوري (از مبلغان مشهور بهائي)در صفحه 22 کتاب رحيق مختوم جلد1 از قول ميرزا علي محمد نقل مي کند که خود او گفته من بنده ي امام دوازدهم محمدبن الحسن العسکري (ع) هستم. (ترجمه)
4- مهمتر اينکه ميرزا علي محمد در "لوح الف" در کتاب اسرار الآثار جلد 1 صفحه 180 به بعد مطالبي مي گويد که خلاصه و ترجمه ي چند فراز آن اين است: (بعضي نسبت داده اند که من ادعاي امامت و يا رسالت کرده ام خدا ايشان را به سبب اين تهمت بکشد . . . عده اي ديگر نسبت بابيت به من داده اند خدا ايشان را لعنت کند. از براي حضرت بقيه الله بعد از نواب اربعه ديگر نايبي وجود ندارد و هر کس چنين ادعايي کند بر همه واجب است که او را بکشند. سپس اعلام مي کند که امروز امام زمان (عج) محمدبن الحسن العسکري(ع) امام بر حق و حجت خدا مي باشد.)
پس با توجه به اظهارات فوق٬ کساني که ميرزا علي محمد شيرازي پسر ميرزا رضاي بزاز را قائم اسلام و امام دوازدهم مي دانند، چه دليلي در دست دارند؟ و چگونه با اين همه تناقض گويي، اين ادعا را از او پذيرفته اند؟ و آيا در پيشگاه پروردگار بزرگ و خداوند متعال چه پاسخ خواهند گفت؟
ادعاها
اعترافات سران بابيه و بهائيه به خاتميت پيامبر مکرم اسلام
ميرزا علي محمد علاوه بر ادعاي بابيت و مهدويت٬ مدعي تاسيس شريعت جديد و منسوخ نمودن اسلام است و كتاب بيان فارسي و بيان عربي را نيز با هدف تبيين احكام دين جديد نگاشته است .اما جالب است كه در كتب وي و ديگر رهبران بهائي به خاتميت پيامبر اسلام(ص) صريحا اعتراف شده است
اما درمورد خاتميت حضرت محمد (ص) پيامبر بزرگوار اسلام بايد بدانيم، علاوه بر آنکه در قرآن کريم در موارد مختلفي به اين موضوع اشاره شده، احاديث زيادي نيز در اين زمينه وجود دارد (به کتاب خاتميت از ديدگاه عقل و قرآن مراجعه کنيد)
در سوره ي احزاب آيه ي 40 خداوند حضرت محمد(ص) را صريحاً آخرين پيامبر دانسته است. «ما کانَ محمداً ابا احد من رجالکم ولکن رسول الله و خاتم النبين» ترجمه. (محمد(ص) پدر هيچ يک از مردان شما نيست ولکن فرستاده ي خدا و پايان دهنده ي پيامبران است) و در اين زمينه بي مناسبت نيست از کتاب هاي باب و بهاء شواهدي نيز درباره ي خاتميت ذکر گردد :
1- در صفحه 5 کتاب صحيفه عدليه، خود ميرزا علي محمد راجع به دين اسلام مي گويد: اين شريعت مقدسه (اسلام) نسخ نخواهد شد؟ بل حلال محمد(ص) حلال الي يوم القيامه و حرام محمد(ص) حرام الي يوم القيامه
2-ميرزا حسين علي (بهاء) در كتاب اشراقات صفحه 293 مي گويذ : « الصلوة و السلام علي سيد العالم و مربي الامم الذي به انتهت الرساله و النبوه » . ترجمه : « سلام و و درود بر سيد عالم و مربي امم ( حضرت محمد ) كه به وجود او رسالت و نبوت به انتها رسيد ( خاتمه يافت ) .
3- در صفحه 78 کتاب رحيق مختوم جلد 1 و صفحه 114 قاموس توقيع جلد1، در ترجمه آيه 40 سوره احزاب که قبلاً اشاره شد، از قول ميرزا حسين علي بهاء مي نويسد که رسالت و نبوت به حضرت محمد(ص) ختم گرديد و مقام خودش رسالت و نبوت نبوده و نيست.
در اين جا اين سؤال مطرح مي شود که با توجه به مطالب ياد شده آيا بهائيان ميرزا علي محمد شيرازي و ميرزا حسين علي را به چه مقامي مي شناسند؟ و خلاصه اينکه آقايان چه کاره هستند ؟
ادعاها
ادعاي خدائي سران بابيه و بهائيه
در كتب و آثار بابيه و بهائيه مداركي دال بر ادعاي الوهيت و خدائي توسط اين مدعيان دين جديد مشاهده مي شود . اين ادعاها به حدي صريح و روشن است كه جاي هيچگونه تفسير و تاويلي باقي نمي گذارد .
به منظور بررسي ادعاهاي فوق با نگاه به برخي از مدارک بهائيت مطالب جديدي در اختيار خوانندگان محترم گذارده مي شود :
1- ميرزا علي محمد در صفحه 5 لوح هيکل الدين که ضميمه ي كتاب بيان عربي است خود را ذات خدا و هستي او معرفي مي نمايد : « ان عليا قبل نبيل ذات الله و كينونيته » ترجمه : « به درستي كه علي قبل از نبيل (علي محمد ) ذات و هستي خداست . »
2- ميرزا حسين علي در صفحه 229 کتاب مبين اظهار مي دارد : «لا اله الا انا المسجون الفريد» يعني نيست خدايي غير از من زنداني تنها!
بنابراين يک نفر بهائي با توجه به اينکه تأويل و تفسير در بهائيت حرام است و بايد ظاهر عبارات مکتوب رهبران بهائی را بپذيرد، بايد معتقد باشد که ميرزا علي محمد شيرازي و ميرزا حسين علي هر دو خدا هستند؛ و اگر چنين اعتقادي را نداشته باشد بهائي نيست ولي کفر بودن اين ادعاها بر هر فردي آشکار و هويدا است به ویژه آنکه قبله بهائیان نیز قبر میرزا حسینعلی می باشد!!؟؟
احکام
احکام ضد انساني و خلاف حقوق بشري ميرزا علي محمد باب شيرازي :
بهائيان، ميرزا علي محمد را مهدي موعود اسلام و همه اديان الهي دانسته و علاوه بر آن وي را موسس شريعت جديد بابيه و مبشر به ظهور دين بهاالله معرفي ميکنند.ببينيم اين شخص والا مقام والهي ( به تعبير بهائيت) چه ميگويد:
1- ص 30 کتاب بيان فارسي : لايجوز التدريس في کتب غير البيان.
هيچگونه مجوزي براي تدريس هر کتابي غير از بيان داده نميشود!؟
2- ص135 کتاب بيان فارسي: در وجوب خراب نمودن بقاع (متبرکه) قبل از هر ظهور توسط ظهور بعد
3- ص 157 کتاب بيان فارسي: مصادره نمودن اموال افراد غير متدين به بيان
4- ص159 کتاب بيان فارسي: کليه غنائم ( که از جنگ بابيها با مسلمانان بدست مي آيد) متعلق به باب ( ميرزا علي محمد) است.
5- بيان فارسي: بر هر پادشاهي که در دين بابيه به سلطنت مي رسد واجب است احدي از غير بابيها را بر روي زمين زنده نگذارد.
6- ص193 بيان فارسي: بر پنج قطعه زمين غير از بابيها نبايد زندگي و سکونت کنند
7- ص198 بيان فارسي: في حکم محو کل الکتب کلها الا ما انشات اوتنشي في ذلک الامر : در حکم محو و نابودي کليه کتب مگر کتب نوشته شده در مورد بابيت.
اعتراف عبدالبها به احکام ضد حقوق بشري ميرزا علي محمد باب:
کتاب مکاتيب- جلد1-صفحه266:
" در يوم ظهور حضرت اعلي ( ميرزاعلي محمد) منطوق بيان( عبارت بود از: ) ضرب اعناق( گردن زدن غير بابيها) حرق کتب ( سوزاندن کتابها) و اوراق و هدم بقاء و قتل عام الا من امن و صدق ( غير بابيان) بود" خوانندگان گرامي مشاهده نمايند که مهدي موعود مورد ادعاي بهائیان که بایستی موجب سعادت و خوشبختی جوامع بشری و آرامش روحی و روانی جامعه و منادی وحدت و یکرنگی باشد، چگونه حکم قتل و غارت انسانها و سوزاندن سایر کتب را میدهد و روی امثال چنگیزخان مغول را سفید می نماید.
این احکام به حدی شرم آور است که رهبران بهائیت مجبور شده اند بگویند دین بهائی از دین بابی جداست و به همین علت با آن همه مقامی که برای میرزا علی محمد باب قائل بوده و محل تولد وی در شیراز هم به عنوان محل حج آنان برایشان واجب می باشد ٬از چاپ و نشر کتب باب مخصوصا بیان فارسی و بیان عربی خودداری می کنند.
حال ببينيم جناب ميرزا حسينعلی نوری که خود را پيغمبر جديد و مدعی دين مدرن و جديد برای بشر قرن بيست و يکم و قرون آتی می داند چه دستاوردهائی را به بشريت تشنه عدالت و آسايش به ارمغان آورده است و چگونه به تساوی حقوق زن و مرد و صلح و عدالت جهانی عمل می شود :
1- طاهر کردن نجاسات در صورتی که آب موجود نبود با گفتن 5 مرتبه " الله اطهر" به طرف شیء نجس، پاک و طاهر می گردد.( صفحه 5 کتاب اقدس)
2- تحريم نماز جماعت و امر به معروف و نهی از منکر( در صفحه 5)
۳- زنان شايسته بجا آوردن حج بهائی نيستند: قد حکم الله لمن استطاع منکم حج البيت دون النساء(صفحه 10)
خوانندگان محترم مطلع باشند که حج در نزد بهائيان، زيارت خانه ميرزا علی محمد باب!!؟ در شهر شيراز و باغ رضوان در بغداد ( محل اقامت و ادعای نبوت ميرزا حسينعلی) و قبله آنان، قبر ميرزا حسينعلی در عکای اسرائيل است. يعنی بهائيان دارای دو کعبه هستند!!؟؟ و برای اولين بار قبر يک انسان، قبله بشريت مدرن شده است.
۴- بيت العدل محل جمع آوری پول زنا و روابط نامشروع ميان زن و مرد به طور نامحدود است.
" قد حکم الله لکل زان و زانيه ديه مسلمه الی بيت العدل و هی تسعه مثاقيل من ذهب و ان عادا مره الاخری عودوا بضعف الجزاء"(صفحه15)
اگر مرد و زنی مرتکب زنا شدند مقدار 9 مثقال طلا به بيت العدل می دهند و بخشيده می شوند و اگر هوس کردند برای بار دوم روابط نامشروع برقرار کنند مقدار دوبرابر ( 18 مثقال) طلا به بيت العدل هديه می کنند و با همين فرمول به روابط نامشروع خود ادامه می دهند و صندوق بيت العدل را با مثقالهای طلا پر می کنند و حدی براين عمل حرام متصور نيست.( يعنی ناموس بهائی 9 مثقال طلا ارزش دارد؟؟)
۵- دستور سوزاندن و آتش زدن انسانها به جرم ايجاد حريق:
من احرق بيتا متعمدا فاحرقوه و من قتل نفسا فاقتلوه ( صفحه 18)
کسی که عمدا خانه ای را آتش زد پس او را با آتش بسوزانيد و اگر کسی مرتکب قتل شد او را بی درنگ بکشيد.
۶- اجازه ازدواج يک مرد با دو زن و استفاده از کنيز و به استخدام در آوردن دختران دوشيزه برای خدمت رسانی به مردان!!؟؟
قد کتب الله عليکم النکاح اياکم ان تجاوزوا عن الاثنتين و الذی اقتنع بواحده من الاماء استراحت نفسه و نفسها و من اتخذ بکرا لاباس عليه
آيا اينست مفهوم تساوی زن و مرد در بهائيت؟ آيا به نظر بهاالله، زن همچنان کنيز و مستخدم مرد بايد باشد؟ آيا اينست مفهوم وحدت عالم انسانی؟؟
۷-اجسام و اشياء نجس در نزد بهائيان٬ طاهر و پاک هستند:
وکذلک رفع حکم دون الطهاره عن کل الاشياء( صفحه 21)
۸-نا مشخص بودن ازدواج با محارم و عدم وجود حکم شرعی محارم در بهائيت
قد حرمت عليکم ازواج آبائکم( صفحه 30)
جناب ميرزا حسينعلی فقط ازدواج با زن پدر را حرام اعلام کرده و در مورد ازدواج با ساير محارم حکمی ذکر نکرده است. آيا عدم ذکر، دليل بر جواز ازدواج با محارم نيست و اصولا محارم در بهائيت چه کسانی هستند.
۹- حکم غير عملی در مورد ناراحت و محزون کردن ديگران :
من يحزن احدا ان ينفق تسعه عشر مثقالا من الذهب (صفحه 39 )
اگر فردی را محزون و ناراحت کرديد بايستی 19 مثقال طلا انفاق کنيد
از همه حقوقدانان و دانشمندان علم قضاوت دعوت می شود نحوه اجرای اين حکم را تبيين نموده و به بشريت عصر اتم و فضا و فنآوری اطلاعات هديه کنند.
جالب اينجاست که حکم زنا و هتک ناموس يک دختر 9 مثقال طلا و حکم شکستن دل ديگران 19 مثقال طلا می باشد!!؟ حکم نقص عضو در بهائيت چيست؟ وصدها سوال دیگر ...