Wednesday, July 9, 2008

سران بهاییت


بسم الله الرحمان الرحيم
بَقيَه الله خَيرٌ لَکُم أن کُنتُم مؤمِنينَ (سوره هود آيه 86)
بقيه الله براي شما بهتر است اگر مومن باشيد .
مَن ماتَ وَ لَم يَعرِف إمامَ زَمانِه ماتَ ميتَهً جاهِليَهً.
هرکس که بميرد و امام زمانش را نشناخته باشد مانند مردم زمان جاهليت (در اوج گمراهي و سرگرداني) مرده است. (رسول اکرم(ص))
ما مسلمانان در انتظار شخص بزرگواري به نام حضرت محمدبن الحسن العسکري (عج) ملقب به مهدي موعود هستيم که با توجه به بشارت هاي تمام اديان «به ويژه اسلام که اين مسئله را به طور صريح و دقيق اشاره نموده» سرانجام به دست تواناي وي بساط ظلم و تبهکاري از روي زمين برچيده مي شود و حکومت حقه ي الهيه، صلح جهاني را ميگستراند.
وي که امام دوازدهم شيعه و فرزند برومند امام حسن عسکري(ع) مي باشد، بنا به نقل تواريخ معتبر اسلامي در نيمه ي شعبان 255 هجري از مادري ارجمند به نام نرجس (نرگس) در شهر سامرا ديده به جهان گشودند و به علت نامساعد بودن شرايط و به خصوص خفقان خلافت عباسي، دور از انظار و مخفيانه نگهداري ميشدند، تا اينکه از سال 260 هجري که پدر گراميش امام حسن عسکري (ع) رحلت فرمودند بنا به مصالحي که خداوند مقرر فرموده بود غيبت صغراي ایشان آغاز گرديد.
حضرت مهدي(عج) در طول 69 سال غيبت خود از طريق نواب خاص که به ترتيب عبارت بودند از عثمان بن سعيد ـ محمدبن عثمان ـ حسين بن روح و علي بن محمد سيمري به هدايت شيعيان پرداخت، تا اينکه طي دست خطي که به آخرين نائب خود علي بن محمد سيمري مرقوم فرمود، و در کتب اسلامي از جمله احتجاج شيخ طبرسي جلد 2 صفحه 478 و غيبت شيخ طوسي صفحه 395ذکر شده، نيابت خاصه را از آن پس پایان یافته شناخته و تاريخ ظهورشان را مؤکول به خواست خداوند نموده اند. از آن هنگام دوران "غيبت کبري" فرا رسيد و در توقيع ديگري وظيفه ي مردم را در آن ايام نسبت به اصول دين، ار طریق پيروي از روش تحقيق و استدلال، و در فروغ دين، از مسیر اجتهاد و با تقليد از فقهاي اعلم و اتقي در هر زمان مقرر فرموده اند.


انگیزه های گمراهی
انگيزه ها و زمينه هاي گرايش به مدعيان مهدويت
تاريخ اسلام نشانگر آن است که افراد بسياري به خاطر دستيابي به قدرت و يا به خاطر اهداف شخصي از عنوان مقدس «مهدي موعود» سوء استفاده کرده اند، اين سوء استفاده از همان قرن اول هجرت آغاز شد و در دوره ي خلافت عباسيان (از سال 132 هجري قمري به بعد) به اوج خود رسيد. البته اين موضوع نه تنها به اصل مطلب و قيام با شکوه حضرت مهدي (عج) آسيبي نمي رساند، بلکه بيانگر اصالت و واقعيت آن است، چرا که اوصاف، ويژگي ها و نشانه هاي ظهور آن حضرت، و دستآوردهاي ممتاز انقلاب جهاني او در همه ي ابعاد کمالات انساني آنچنان از نظر آيات و روايات روشن است، که همه ي اين افرادي که ادعاي مهدويت يا بابيت کرده اند، به يک صد هزارم، اين امتيازات و نشانه ها دست نيافته اند، بلکه به عکس به فساد و انحراف دامن زده و بر نابساماني ها افزوده اند.
از آنجا که مسئله ي مهدي موعود و قيام و انقلاب جهاني او، و اين که او پس از ظهور، سراسر جهان را که پر از ظلم و جور شده، پر از عدل و داد مي کند، به طور مکرر از زبان پيامبر اسلام (ص) و حضرت علي (ع) و همه ي امامان ذکر شده و از امور قطعي انکار ناپذير است. از همان قرن اول، سوء استفاده از اين نام و ادعاي دروغين مهدويت آغاز شد يعني عده اي خود را همان مهدي موعود دانسته و يا از طرف ديگر ُُُُ، گروهي از مردم به پندار غلط خود به مهدي موعود بودن بعضی اشخاص اعتقاد پيدا کردند. با اين که در مواردي حتي آن شخص چنين ادعايي را نداشت، بلکه آن را انکار مي کرد.
يکي از انگيزه هاي پديد آمدن اين دين سازان اين بود که آنها تصور مي کردند بايد به دنبال هر دوره ي ظلم و طغيان بي حد و مرز، رادمرد نجات بخشي بيايد و مردم را از يوغ ستم ها نجات بخشد، مثلاً مردم مسلمان از ظلم بني اميه، سپس بني عباس و . . . به ستوه آمده بودند، و از مهدي موعود که در روايات به عنوان مصلح کل و منجي جهان بشريت ياد شده، تصويري عالي در ذهن داشتند، از اين رو زمينه براي پذيرش مهدي موعود، فراهم بود، بر همين اساس رندان سودجو از اين زمينه ي موجود سوء استفاده کرده و به اغفال مردم پرداختند و يا احياناً از روي ناآگاهي به قصد قربت دست به اين کار مي زدند به اين اميد که خود را از سايه ي شوم و هولناک ظلم و ستم طاغوت ها، نجات دهند، ولي در تشخيص مهدي موعود حقيقي، خطا مي کردند.
به هر روي بر اثر انگيزه هاي گوناگون، از اعتقاد و احساسات پاک مردم سوء استفاده کرده، و گروه هايي به دنبال مهدي هاي ساختگي پديدار شدند.افرادي نيز با كج فهمي و با تصورات باطل و يا به قصد مريد پروري مدعي نيابت و يا ارتباط مستقيم با مهدي موعود شدند كه از جمله آنها "شيخ احمد احسائي" مؤسس مكتب شيخيه بود .


بستر گمراهی
چگونگي تأسيس مذهب شيخيه
در سال 1175 هـ.ق در آبادي «اِحساء» واقع در کشور عربستان سعودي کنوني در كرانه خليج فارس، پسري به دنيا آمد، او را احمد ناميدند، وی پس از تحصيلات اوليه، با فرقه هاي صوفيه که سابقه ي طولاني از عصر امام صادق(ع) تا کنون دارند روابط پيدا کرد، و کم کم روحيه ي صوفي گري در او پديدار شد و مكتبي صوفيانه تحت عنوان "شيخيه" را رواج داد . او در سال 1242ه.ق. در سن 67 سالگي در مدينه از دنيا رفت و در قبرستان بقيع دفن گرديد. چون عقاید وی با اصول اسلامی مغایرت داشت و از جمله يکي از عقايد او اين بود که معاد جسماني را قبول نداشت، مورد اعتراض مراجع و علماي بزرگ آن زمان، مانند: ملا محمد تقي قزويني (شهيد ثالث)، آقا سيد مهدي، حاج ملا محمد جعفر استر آبادي، سعيد العلماء مازندراني، شيخ مرتضي انصاري، شيخ محمد حسن صاحب جواهر و . . . قرار گرفت، همه ي اين علماء بطلان مذهب او را اعلام کردند. او براساس پيشينه ي فکري صوفي منشي، در عين آنکه شيعه بود، اعتقاد به چهار اصل داشت که عبارتند از: 1-خدا 2- پيامبر 3- امام 4-باب امام (يعني واسطه ي مخصوص بين امام و مردم) و مدعي بود که خود او نائب و باب خاص امام زمان (عج) مي باشد.
او در آخر عمر وقتي که تصميم به مسافرت به مکه گرفت، يکي از شاگردانش به نام «سيد کاظم رشتي» را جانشين خود کرد، و از مريدانش خواست که در غياب او و پس از مرگش از سيد کاظم رشتي پيروي کنند.
از آن پس پيروان شيخ احمد احسايي به عنوان پيرو مذهب شيخيه معروف گشتند، پس از مرگ شيخ احمد احسايي، سيد کاظم رشتي زمام امور شيخيه را به دست گرفت، او که هم عقيده ي استادش شيخ احمد احسايي بود، خود را از صف مسلمين جدا کرده و داراي مريدان مخصوص بود. سرانجام سيد کاظم نیز در سال 1259 هـ.ق از دنيا رفت.
او براي پيروان و شاگردان خود جانشيني تعيين نکرد، لذا آنان پس از مرگ او حيران و سرگردان بودند، سرانجام چهار نفر ادعاي جانشيني سيد کاظم رشتي را نمودند که عبارتند از:
1- حاج کريم خان کرماني
2- ميرزا شفيع تبريزي
3- ميرزا طاهر حکاک اصفهاني
4- ميرزا علي محمد شيرازي معروف به «سيد باب» مؤسس فرقه ي بابيه.
اکثر پيروان سيد کاظم رشتي به طرفداران حاج کريم خاني معروف هستند، مرکز اين گروه کرمان است و رهبرشان اکنون يکي از نوادگان حاج محمد کريم خان مي باشد.
"ميرزا علي محمد شيرازي" يکي از کساني بود که ادعا کرد که بايد جانشين سيد کاظم رشتي گردد، به اين ترتيب سر و کله ي علي محمد در اينجا پيدا شد و کم کم ـ چنان که شرح داده خواهد شد ـ طرفدارانی برای خود فراهم کرد و فرقه ي بابيه را تأسيس نمود.


آغاز گر گمراهی
بنيان گذار فرقه بابيه
ميرزا علي محمد شيرازي، بنيان گذار فرقه ي بابيه در روز اول ماه محرم سال 1235 هجري قمري مطابق با سوم (يا بيستم) اکتبر 18۰۴ ميلادي (در عصر سلطنت فتح علي شاه قاجار) در شيراز متولد شد.
پدرش محمدرضا شيرازي بود که به خاطر شغل بزازي، او را محمدرضا بزاز مي گفتند و در ايام کودکي علي محمد از دنيا رفت، از آن پس علي محمد تحت کفالت و سرپرستي مادرش فاطمه بگم و دايي خود به نام سيد علي درآمد.
علي محمد در کودکي توسط دايي خود به مکتب "شيخ محمد عابد" که در محله ي قهوه ي اولياء (بيت العباس) فعلي شيراز واقع بود، فرستاده شد. او سالياني در نزد شيخ محمد عابد درس خواند و قدر مسلم، نوشتن و خواندن و قسمتي از ادبيات فارسي و عربي را در اين مکتب آموخت و عقايد شيخيه توسط شيخ محمد به او منتقل شد.
بنا به مدارک معتبر در کتب بهائیت نه تنها درس خواندن و مکتب رفتن ميرزا علي محمد باب مسلم است، بلکه از قراين و لابلاي مدارک مي توان استفاده کرد که علي محمد حدود يازده سال نزد شيخ محمد عابد، درس خوانده است، زيرا او در ابتداي هفت سالگي به مکتب رفت و در پايان هفده سالگي ترک تحصيل نمود، و به کسب و کار مشغول شد و ادعاي امي بودن وي كه توسط طرفدارانش مطرح مي گردد باطل و غير واقعي است .


زمینه های گمراهی
متاثر شدن سيد علي محمد از مکتب شيخيه و صوفيه
چنان که معروف است اگر معمار خشت اول ساختمان را کج بگذارد تا ستاره ي ثريا ديوار آن کج مي شود، نکته ي شايان توجه اين که طبق مدارک موجود شيخ محمد عابد نخستين معلم علي محمد از نظر روحيه، شيخي مسلک بوده است چنان که فاضل مازندراني (يکي از مبلغين بابي) در بخش سوم کتاب «ظهور الحق» صفحه 263، و نبيل زرندي در کتاب «مطالع الانوار» ص64 تصريح کرده اند که شيخ محمد عابد اولين معلم ميرزا علي محمد، از علماي مذهب شيخيه بوده است، و اين خود نشان مي دهد که ميرزا علي محمد در همان اوان، با مذاق شيخي گري پرورش يافته، از اين رو، وقتي بزرگ شد دنبال همين مکتب را گرفت و تماس ريشه دار با مسلک شيخي گري داشت چنان که در فصل بعدی خاطر نشان مي شود.
علي محمد پس از خروج از مکتب خانه، و پيدايش روحيه ي شيخي گري در او، و تماس با علماي شيخيه، در خارج از مکتب خانه، علاقه و ميل شديدي به مطالب عرفاني و رياضت پيدا کرد، در اين زمان (در سن 19 سالگي) همراه دايي خود سيد علي، براي تجارت به بوشهر مسافرت نمود، مدت اقامت او در بوشهر درست روشن نيست، او در بوشهر به رياضت و به اصطلاح تسخير شمس مي پرداخت و با سر برهنه به پشت بام رفته و برابر تابش سوزان و داغ آفتاب در بوشهر به خواندن اوراد و اذکار مشغول مي شد.
ميرزا علي محمد که در غياب، شيفته ي سيد کاظم رشتي شده بود از بوشهر عازم کربلا شد و در آنجا مدتي در محضر درس سيد کاظم رشتي شرکت کرد و در اين مدت با شاگردان سيد کاظم نيز آشنا گرديد.


آغاز گمراهی
نخستين ادعاي ميرزا علي محمد
سال 1259 هجري قمري بود که سيد کاظم رشتي (سر سلسله ي شيخيه پس از شيخ احمد احسايي) از دنيا رفت، ولي براي خود جانشين معين نکرد. آنها مذهب را داراي چهار رکن مي دانستند: توحيد، نبوت، امامت و "رکن رابع"، منظورشان از «رکن رابع» شيعه ي خالص و خاص بود و معتقد بودند که رکن رابع رابط ميان امام غائب و مردم در دوران غيبت كبراي امام دوازدهم شيعيان است.
شاگردان و طرفداران سيد کاظم رشتي براي يافتن «رکن رابع» که جانشين سيد کاظم شود در صدد جستجو برآمدند، پس از چندي عده اي حاج کريم خان کرماني را انتخاب کردند که بعدها از رقبا و دشمنان سرسخت علي محمد باب به شمار آمد، بعضي ديگران را انتخاب کردند و گروهي متحير بودند، تا اينکه ميرزا علي محمد در شب جمعه 5 جمادي الاولي سال 1260 هجري قمري در سن 25 سالگي در زمان سلطنت محمدشاه قاجار (پدر ناصرالدين شاه) ادعاي بابيت کرد، و گفت : من باب و نايب خاص امام زمان (ع) و از ناحيه ي آن حضرت مأمور هستم، وي در آن موقع غير از ادعاي بابيت هيچ ادعاي ديگري نکرد. چنان که وی در کتاب "احسن القصص" خود که در همان وقت تأليف نموده بود در تفسير سورة الملک که اولين سوره ي آن کتاب است مي گويد:
«الله قد قدران يخرج ذلک الکتاب في تفسير احسن القصص من عند محمد بن حسن بن علي بن حسن بن علي بن ابيطالب، علي عبده لتکون حجه الله من عند الذکر علي العالمين بليغاً »
ترجمه : خداوند تقدير کرد که اين کتاب در تفسير احسن القصص از ناحيه ي محمد (امام زمان) فرزند حسن فرزند علي فرزند محمد فرزند علي فرزند موسي فرزند جعفر فرزند محمد فرزند علي فرزند حسين فرزند علي بن ابيطالب بيرون آمده، به دست بنده اش (علي محمد) برسد تا حجت خدا از طرف «ذکر» به جهانيان باشد.
قابل توجه اين که بيشتر ساده لوحاني که به ميرزا علي محمد گرويدند او را تنها به عنوان باب و نايب و وکيل خاص امام زمان پذيرفتند در جاليكه خبر نداشتند که ميرزا علي محمد داعيه هاي ديگري را نيز در سر دارد.حتي ملا حسين بشرويه اي همشاگردي ميرزا علي محمد در كربلا و اولين كسي كه به او ايمان آورد و عده اي از بابيان اوليه مانند ملا جليل رومي، ملا يوسف اردبيلي، ملا محمود خوئي، ميرزا علي قزويني و شيخ علي پسر ملا عبد الخالق يزدي، که در واقعه ي طبرسي (در قلعه شيخ طبرسي) توسط قواي دولتي کشته شدند به ميرزا علي محمد نه به عنوان قائميت و رسالت، بلکه به عنوان بابيت امام زمان (ع) ايمان آوردند، و ملا عبد الخالق يزدي که به وسيله ي ملا حسين، به علي محمد ايمان آورده بود، و فرزندش در واقعه ي طبرس کشته شد وقتي که نامه اي از ناحيه ي ميرزا علي محمد در سال 1265 به او رسيد که در آن نامه ادعاي قائميت کرده بود، بر سر خود کوفت و گفت پسرم به ناحق و باطل کشته شد.


توبه نامه
نخستين توبه از ادعاها توسط ميرزا علي محمد شيرازي
اشراق خاوري (از نويسندگان معتبر بهائي)در کتاب تلخيص تاريخ نبيل صفحه 130 مي نويسد: «باب در مراجعت از مکه در بوشهر چند روزي اقامت کرد، دستورهايي به قدوس (محمد علي بار فروشي [بابلي] يکي از گروندگان به باب) در رساله اي به نام خصايل سبعه داد که آن را به شيراز ببرد که از جمله آن دستورها اين بود : "بر اهل ايمان واجب است در اذان نماز جمعه جمله ي أشهد أن عليا قبل نبيل باب بقيه الله را اضافه کنند" و چون در بوشهر عده اي دور او را گرفتند و فساد به پا کردند ميرزا حسين خان نظام الدوله تبريزي حاکم فارس مأموريني را گماشت تا ميرزا علي محمد باب را تحت الحفظ به شيراز آوردند.
در آن زمان مقصود وي از علي قبل نبيل خودش يعني علي محمد بود كه خود را باب حضرت بقية الله (امام دوازدهم شيعيان)مي دانست .به هر حال او را در شيراز محبوس کردند و سپس مجلسي با حضور علما و دانشمندان تشکيل يافت ميرزا علي محمد باب در آن مجلس مورد مناظره علمي دانشمندان و علماي محقق شيراز قرار گرفت و از پاسخ به استدلالات علمي آنان عاجز ماند . سرانجام علي محمد در مسجد وکيل در حضور امام جمعه ي شيراز و علما و جمعيت زیادی از مردم ادعاهاي خود را پس گرفت و اظهار توبه نمود.
اشراق خاوري در کتاب تلخيص تاريخ نبيل صفحه 141 مي نويسد: حضرت باب در حضور امام جمعه رو به جمعيت کرد و گفت: «لعنت خدا بر کسي که مرا وکيل امام غائب بداند، لعنت خدا بر کسي که مرا باب امام بداند، لعنت بر کسي که بگويد من منکر وحدانيت خدا هستم، لعنت خدا بر کسي که مرا منکر انبياء الهي بداند، لعنت خدا بر کسي که مرا منکر اميرالمؤمنين و ساير ائمه ي اطهار بداند.» بدین ترتیب وی خلاصی یافت ولی تحت نظارت حکومت قرار داشت .
سرانجام شوم
پایان زندگی علي محمد شيرازي
علي محمد باب اوضاع را در شيراز نامساعد ديد و پي فرصت مي گشت تا از شيراز فرار کند او با حاکم و والي (استاندار) اصفهان منوچهر خان معتمد الدوله گرجي روابط پنهاني داشت، از اين رو هدفش اين بود که به اصفهان برود و از آزادي اي که توسط حاکم اصفهان به او داده مي شد بهره برده و منظورش را عملي سازد ، لذا وي در سال1261 ه. ق. به سوي اصفهان حركت كرد و مورد استقبال و پذيرائي شاهانه منوچهر خان قرار گرفت و حتي زني زيبا را به همسري وي برگزيد و كاخي را در اختيار او گذاشت .
در ربيع الاول سال 1263 معتمد الدوله در کام مرگ فرو رفت. با مرگ او پنهاني بودن اقامت ميرزا علي محمد در اصفهان فاش شد، گرگين خان (پسر عموي معتمد الدوله که جانشين او در اصفهان شده بود) اوضاع را بحراني و نامساعد ديد و اخبار اصفهان را به مرکز (تهران) گزارش داد، و از مرکز دستور روانه ساختن باب به تهران صادر گرديد، وي علي محمد باب را با چند سوار به طرف تهران فرستاد چون در اين موقع محمد شاه در تهران نبود حاج ميرزا آقاسي (صدر اعظم وقت) صلاح نديد که علي محمد باب به تهران وارد شود لذا دستور داد وي را از قريه «کُلَين» به تبريز بردند و از آنجا به زندان ماکو منتقل شد و پس از مدتي از زندان ماکو به زندان چهريق در آذربایجان غربی انتقال يافت.
ميرزا جاني مؤلف کتاب نقطه الکاف مدت اقامت باب را در قلعه ي ماکو نزديک به سه سال نوشته است و مي گويد سپس به دستور يحيي خان حاکم اروميه او را از ماکو به چهريق برده و محبوس نمودند.
چنانکه ذکر شد، با اينکه باب در زندان به سر مي برد، عده اي به هوا خواهي از او در گوشه و کنار کشور (با تحريکات عوامل خارجي) شروع به اغتشاش کردند.
هر روز آشوب هايي (مانند اغتشاش نيريز ، زنجان ، قلعه طبرسي و بَدَشت) در نقاط مختلف کشور توسط بابيها روي مي داد که قطعاً دست استعمار (چنان که در فصل سوم خاطر نشان مي شود) به آشوب و اغتشاش دامن مي زد. تا اينکه ميرزا تقي خان اميرکبير (که در آن زمان صدر اعظم کشور بود) به ناصرالدين شاه گفت: تا زماني که باب و اطرافيانش زنده اند، هر روز گوشه اي از کشور دچار اغتشاش خواهد بود، بايد آنها را از ميان برداشت، ناصرالدين شاه با پيشنهاد اميرکبير موافقت کرد، حسب الامر او علي محمد باب و چند نفر از يارانش را از قلعه ي چهريق به تبريز آورده و محبوس ساختند و پس از سه روز حکم اعدام باب صادر شد، و سرانجام او را قبل از ظهر روز چهارشنبه 28 شعبان (يا سه شنبه 27 شعبان) سال 1266 هجري در سن 31 سالگي با محمد علي زنوزي (يکي از مريدان باب که در تبريز به او گرويده بود) در ميدان تبريز اعدام کردند.
از علی محمد آثاری به نام های : صحیفه عدلیه ، تفسیر سوره کوثر ، احسن القصص ، بیان فارسی ، بیان عربی و لوح هیکل و تعدادی الواح پراکنده بجای مانده است .


جانشینی
جانشين ميرزا علي محمد
مرد شماره دو فرقه ي بابي شخصي است به نام ميرزا يحيي معروف به صبح ازل، وي با حسين علي بهاء (که شرح حالش ذکر خواهد شد) برادر بودند، پدرشان ميرزا عباس معروف به ميرزا بزرگ نوري بود در همان زماني که علي محمد باب زنده بود، از مريدان پر و پا قرص باب همين دو برادر بودند، ولي علي محمد باب چون ميرزا يحيي را (با اين که از نظر سن کوچک تر از حسين علي بهاء بود» دلباخته تر ديد و چنين دريافت که ميرزا يحيي از روي صداقت طبع به او ايمان آورده، او را به القاب صبح ازل، مرآت، شهره و وحيد مفتخر ساخت و او را به عنوان جانشين خود تعيين کرد.
ناگفته نماند که نفوذ و تلاش هاي قره العين از زنان طرفدار ميرزا علي محمد هم كه علاقه ي بيشتري به صبح ازل داشت، در اين موضوع مؤثر بوده است، زيرا ميرزا يحيي از همه جوان تر بود چه آنکه طبق نوشته ي «ادوارد براون» (مورخ انگلیسی همزمان با دوران باب در زمان قاجاریه) پس از کشته شدن علي محمد باب، ميرزا يحيي نوزده سال بيشتر نداشت.
کوتاه سخن آنکه: همه با بيان حتي خود حسين علي بهاء، صبح ازل (ميرزا يحيي) را به عنوان جانشين بعد از علي محمد باب شناختند، زيرا علي محمد باب، طبق وصيتش او را جانشين خود قرار داده بود و براي تکميل کتاب بيان فارسی و عربی (کتاب احکام صادره از علی محمد باب )سفارش کرده بود که او آن را تکميل کند.(الواح خطي صفحه 6 و مقدمه نقطة الكاف)
رسوائی بر سر جانشینی
شورش ، کشمکش بر سر جانشيني و سرانجام تبعيد رهبران بابیه
جريان به اين منوال مي گذشت، پيروان باب که در رأس آنها ميرزا يحيي و حسين علي بهاء قرار داشتند و دشمن سرسخت ناصرالدين شاه بودند ­(چون او دستور اعدام باب را صادر کرده بود) در فکر توطئه چيني بر ضد ناصر الدین شاه افتادند (البته دست هاي مرموز استعمار که چشم طمع به کشور ايران دوخته بودند، در اين مسير آنها را کمک مي کرد).
به طوري که از صفحه ي 313 تا 315 جلد اول کتاب کواکب الدّريه (عبدالحسين آيتي) استفاده مي شود: شش نفر از بابي هاي متعصب که از آن جمله ملا صادق ترک بود در نياوران شميران به طرف ناصر الدين شاه تيراندازي کردند و بعد با قمه و قداره به طرف شاه حمله بردند و او را مجروح نمودند ولي موفق به قتل ناصرالدين شاه نشدند ناصرالدين شاه بعد از اين واقعه در صدد دستگيري و نابودي بابي ها برآمد.
آن توطئه در روز بيستم شوال سال 1268 هجري واقع شد، دولت قاجار پس از واقعه ي سوء قصد، چهل نفر از افراد معروف بابيه که يکي از آنها حسين علي بهاء بود را شديداً مورد تعقيب قرار داد . سرانجام آن چهل نفر را دستگير کردند و 28 نفر آنها را به قتل رساندند، بقيه را به زندان محکوم کردند ولي پس از مدتي آنها را آزاد ساختند.هنگامي كه سربازان دولتي براي دستگيري ميرزا حسينعلي او را تعقيب مي كردند ، توسط شوهر خواهرش به سفارت روس پناهده شد و سفير دولت روس (به نام كينياز دالكوركي) از تحويل دادن وي به ماموران دولت ایران خودداري نمود و اظهار نمود كه ميرزا حسينعلي امانت دولت روس است . (کتاب قرن بدیع نوشته شوقی افندی )
ميرزا يحيي هم در اين هنگام در نور مازندران به سر مي برد به محض اينکه خبر دستگير شدن و اعدام بابيان به او رسيد به لباس درويشي درآمد و با عصا و کشکول پس از پيمودن مراحلي به بغداد فرار کرد.
بالاخره حسين علي بهاء با فشار دولت قاجار دستگير ولي به حكم اعدام روبرو نشد و سر انجام با دستياري و پافشاری سفارت روس و نقشه هاي مرموز و حساب شده پس از چهار ماه زندان، در روز اول ربيع الاول سال 1269 از زندان نجات يافته و به صورت تبعيد رهسپار بغداد گرديد.
با رفتن ميرزا يحيي و سپس حسين علي به بغداد کم کم بقيه ي بابي ها از گوشه و کنار ایران به بغداد رفتند و در آنجا اجتماعي تشکيل دادند و در صدد برآمدند که به اجتماع بابيها سر و سامان دهند . مدت اقامت آنها در بغداد حدود يازده سال (از سال 1269 تا 1280) بود.
کم کم مسلمانان عراق متوجه خطر بابيان و ادعاهاي گوناگون آنها شدند اظهار تنفر علما و مردم روز به روز نسبت به آنها شديدتر شد و شکايت خود را به دولت ايران رساندند، دولت ايران هم به وسيله ي سفير خود در اسلامبول (واقع در ترکيه) از سلطان عثماني (عبدالعزيز) که در آن زمان بر عراق نيز حکومت داشت تقاضا نمود که بابي هاي جمع شده در بغداد را به جاي ديگري تبعيد کند، سلطان عثماني دستور داد تمام بابيان را به اسلامبول تبعيد کردند، بابي ها در حدود چهار ماه در اسلامبول اقامت کردند.
وقتي اين گروه بابي به اسلامبول رسيدند، تا آن تاريخ حسين علي بهاء هيچ گونه ادعايي نداشت و همواره خود را پيرو علي محمد باب معرفي مي کرد و برادرش ميرزا يحيي را، جانشين باب مي دانست، ولي طولي نکشيد که آتش کدورت بين دو برادر (ميرزا يحيي و ميرزا حسين علي) شعله ور شد، و به همديگر نسبت هاي ناروايي دادند، سرچشمه ي تمام نزاع ها رياست بر بابيهابود،و حسين علي مي خواست از آن تاريخ به بعد آواي استقلال سر دهد .
ولي ميرزا حسين علي براي وارونه جلوه دادن مطلب در کتاب بديع صفحه ي 379 علت اختلاف را بي عفتي ميرزا يحيي دانسته و مي گويد:
«علت و سبب کدورت جمال ابهي ( ميرزا حسين علي ) از ميرزا يحيي . . . اين بود که در حرم نقطه ( ميرزا علي محمد ) روح ما سواه فداه تصرف نمود (مقصود همسر دوم علي محمد شيرازي است)، با اين که در کل کتب سماوي حرام است و بي شرمي او به مقامي رسيد که مخصوص زوجات خود را در مکتوبات خود حرام نمود ، مع ذلک دست تعدي و خيانت به حرم مظهر مليک علام گشود، فاف له و لوفائه و کاش به نفس خود قناعت مي نمود بلکه او را بعد از ارتکاب(عمل) خود وقف مشرکين نمود و جميع اهل بيان شنيده و مي دانند سيئات او را.»
پس از چهار ماه اقامت بابيها در اسلامبول ، و شعله ورتر شدن آتش اختلاف میان آنان ، ديگر دولت عثماني صلاح نديد آنها در آنجا بمانند لذا آنها را به شهر «اَدرَنه» (يکي از شهرهاي شمال تركيه تحت حکومت عثماني) تبعيد نمود.
سال 1281 ه.ق. اين گروه به شهر ادرنه روانه شدند و تا حدود سال 1285 در آنجا بودند، در اين مدت کشمکش سختي بين دو برادر (حسين علي و ميرزا يحيي) و پيروانشان در گرفت، و آن قدر کشمکش سخت و افتضاح آور بود که خود ميرزا حسين علي در کتاب بديع صفحه 326 مي گويد:
«و افتضاحي در اين ارض بر پا شد که يکي از قنسول هاي اين ارض تعجب نمود و به شخصي ذکر نمود که امر عجيبي واقع شده و جميع اعجام (ايرانيان) به شماتت برخاستند که در اين طايفه عفت و عصمت نيست.»
و در صفحه 312 بديع مي گويد:
«چه از آن نفوس عجب نيست، حال از معرض بالله مرشدت بگو که در اين امر بر او چه وارد شد، مسلم است که ازل (ميرزا يحيي) به اکل و شرب و تصرف در ابکار و نساء مشغول بوده و اعمالي که والله خجالت مي کشم از ذکرش مرتکب».
و از همين تاريخ بين پيروان ميرزا يحيي و ميرزا حسين علي، جدايي و دو دستگي حاصل شد، دسته ي اول به نام "ازليه" و دسته ي دوم به عنوان "بهائيه" خوانده شدند اختلاف وقتي به اوج شدت رسيد که حسين علي در سال 1289 سال چهارم اقامتش در ادرنه ادعاي مقام «من يظهره اللهي» (یَََََََََِعنی شخصی که قرار است خداوند او را ظاهر گرداند )نمود .
حکومت عثماني که ناظر کشمکش و نزاع اين دو گروه بود، چاره اي نديد جز اين که آن ها را از همکديگر جدا کرده، و از آنجا تبعيد سازد، بنا به نوشته ي عبدالحسين آيتي (آواره) در کتاب کواکب الدريه: حسين علي را با 73 نفر از پيروانش به شهر «عکّا» (از شهرهاي فعلي اسرائيل) و ميرزا يحيي صبح ازل را با سي نفر از پيروانش به قبرس تبعيد كرد .
بنابراين بابيها به دو گروه ازلي (طرفداران ميرزا يحيي) و بهائي (طرفداران ميرزا حسين علي) تقسيم شدند .ميرزا حسين علي با كمك فرزندان و اطرافيان خود از حضور در عكا بهره فراوان برده و طی سالیان طولانی اقامت در آن شهر با نوشتن كتب و الواح گوناگون به تدريج رهبري بهائيان را به دست گرفت و ميرزا يحيي بعد از چند سال اقامت تبعيد گونه در قبرس از دنيا رفت و همان جا مدفون شد و هم اكنون داراد طرداراني پراكنده مي باشد كه خود را "بياني" مي دانند و بهائیان را گمراه و فریب خورده می دانند

سرنوشت میرزا حسینعلی
سرنوشت ميرزا حسينعلي بهاءالله مدعي دين جديد بهائيت:
در عکا چند ماهي نگذشته بود که بها ئيان چند نفر ازلي را که در ميانشان بودند به بهانه جاسوسی کشتند و بواسطه اين جنايت خونين ، ميرزاحسينعلي و پسرانش و برخي از بهائيان توسط دولت عثماني در عکا محبوس گرديدند ميرزا حسينعلي همچنان در عکا بود تا به سال 1309 (در دوم ذي القعده) که پس از بيست شبانه روز تب و لرز در سن 76 سالگي مرد و در سه کيلومتري عکا دفن شد. "اين محل امروز قبله بهائيان است ". يعني بايد رو به قبر ميرزا حسينعلي نماز خوانده و فقط او را در نظر بياورند .چون به گفته خودشان ، شنونده اي جز او نيست واجابت کننده اي غير او نه (درس نوزدهم دروس الديانه )
ميرزاحسينعلي دعاوي چندي داشت و به تناسب اشخاص يکي از انها را
عنوان مي نمود . گاه خويشتن را رسول حق مي خواند (صفحه 54 کتاب اقتدارات) و زماني خود را خداي عالميان و پروردگار جهانيان معرفي مي نمود (صفحه 329 اثار قلم اعلي جلد يک ياکتاب مبين)
و روزگاري خود را خدا ي خدايان و آفريننده پروردگاران قلمداد مي کرد (مکاتيب جلد 2 صفحه 255 نوشته عباس افندي)
البته در مواقعي هم که زمينه را نامساعد مي ديد دست از همه انها
مي شست و تظاهر به مسلماني مي نمود (قرن بديع جلد 2 صفحه
142 )
ميرزا حسينعلي سه زن اختيار نمود و فرزنداني داشت که از جمله آنها دو برادر ناتنی به نامهای عباس آفنذی و محمد علی آفندی بودند و در پايان عمر در" لوح" عهدي که به منزله وصيت نامه اوست و در صفحه 400 تا 403 کتاب ديگرش به نام مجموعه الواح چنين مي نويسد:
(لسان از براي ذکر خير است. او را به گفتار زشت ميالائيد ..... مذهب الهي از براي محبت و اتحاد است. او را سبب عداوت و اختلاف منمائيد)؟؟!!
بعد از آن سفارش" اغصان" و "افنان" (اغصان اشاره به فرزندان خودش و افنان اشاره به خانواده باب) را نموده و مي گويد:
قد اصطفينا الاکبر بعد الاعظم (خدا مقام غصن اکبريعني محمد علي را بعد از مقام غصن اعظم يعني عباس قرار داده است بدين معني که پس از من عباس و بعد از او محمد علي رهبري بهائيت را به عهده خواهند داشت.
ميرزا حسينعلي داراي القاب و مکتوبات بسياري مي باشد . القاب او عبارتند از:
بهاءالله- اسم اعظم- جمال مبارک- هيکل مبارک- جمال قدم- حضرت اعلي- مکلم الطور(کسي که با موسي در کوه طور صحبت نمود)اب سماوي(پدر آسمان)رب الجنود(پروردگار سپاهان)مبعث الرسل(مبعوث کننده پيغمبران)مالک يوم الدين(صاحب روز جزا)ذات لم يلد و لم يولد......
اغلب اين القاب در کتاب نظر اجمالي صفحه 75 آمده است.(از انتشارات بهائیت)
آثار ميرزا حسينعلي عبارتند از:
ايقان- اقدس- اشراقات- اقتدارات- بديع- مجموعه الواح- لوح ابن الذئب-
(خطاب به شيخ محمد تقي نجفي اصفهاني )...آثار قلم اعلي (سه جلد)


عباس آفندی
عباس افندي ( معروف به عبد البهاء ) و مبارزه با برادر براي کسب قدرت (1260- 1340 ه. ق. )
عباس عبد البهاء از نخستين زن ميرزا حسينعلي به دنيا آمد .دوران کودکي و جواني را همراه پدر گذراند . اما ميرزا حسينعلي از زن ديگرش به نام مهد عليا ، سه پسر داشت به اسامي : محمد علي افندي ، ميرزا ضياء الله ، ميرزا بديع الله . و همانطور که گفتيم بنا بر لوح عهدي ، بعد از عباس محمد علي معرفي شده بود . ليکن پس از مرگ پدر ميان فرزندان جدائي افتاد و محمد علي با دو برادر ديگرش و دو تن از زنان ميرزا حسينعلي و خواهران و پسر عموها بر عبد البهاء شوريدند و با اينکه در لوح عهدي سفارش شده بود که اختلاف و نزاع نيافتد و احترام و دوستي اعضاء و بستگان ديگر مراعات شود و ناسزا و افترا موقوف گردد با اين حال چون دو دستگي بالا گرفت ، عباس ، غصن اکبر ( محمد علي ) را ناقض اکبر و مريدانش را ناقضيين خواند و پيروان خود را ثابتين نام نهاد . محمد علي نيز به تلافي ، غصن اعظم را رئيس المشرکين گفته ، ابليس لئين لقب داد . ( مکاتيب جلد 2 صفحه 319 نوشته عباس عبدالبهاء )
بار ديگر سرکار آقا ( عباس ) ، برادر و مريدانش را به القاب پشه ، سوسک ، کرم خاکي ، خفاش ؛ جغد ، کلاغ ، روباه ، گرگ ، و . . . باقي درندگان مفتخر ساخت و خويشتن را بلبل و طاووس ناميد . ( مکاتيب جلد 1 صفحه 442 و 443 ) .
ميرزا محمد علي هم براي تکميل باغ وحش خانوادگي ، جناب ابن البهاء را گوساله و الاغ دو پا خوانده و خود را غضنفر الله ( شير خدا ) لقب داد . ( مکاتيب جلد 1 صفحه 271 )
سرانجام اين تعارفات به جائي رسيد که عباس اعلام داشت که برادرش محمد علي ، بسياري از الواح و احکام پدرش منجمله صورت نماز 9 رکعتي را سرقت نموده و هنوز هم اين عبادت عظمي مفقود مي باشد . ( گنجينه حدود و احکام صفحه 31 نوشته اشاق

سر سپردگی
سر سپردگی رهبران بهائیه
سرسپردگي عبد البهاء به دول استعماري
عباس افندي از پدر زيرک تر و محافظه کارتر و داناتر بود . خود را فردي عادي و غلام و بنده بهاء مي خواند تا از او برهان و حجتي نخواهند و در عوض هرچه مي توانست مقام باب و بهاء را بالا مي برد . ايشان هميشه نان را به نرخ روز مي خورد و بر خلاف پدر پايبند به يک حکومت و يک ولي نعمت نبود و در آستان هر دولتي ابراز چاکري مي نمود . در اوائل که هنوز دولت روسيه تزاري برقرار بود در سايه عنايت آن حکومت استعماري مي زيست و مريدانش در عشق آباد روسيه منزلتي داشتند و حتي به تشويق و پشتيباني و مساعدت آن دولت در آنجا عبادتگاهی به نام مشرق الاذکار بر پا کردند .
در همان اوقات خود وی براي اغفال دولت عثماني و جلب توجه٬ اينچين راز و نياز مي کند که ترجمه آن اين است : " خدايا تو را به تاييدات پنهاني و توفيقات صمداني و فيوضات رحمانيت خواستارم که دولت سر بلند عثماني که خلافت محمدي است ، مؤيد فرمائي و در زمين مستقر و مستدام داري . " ( مکاتيب جلد 2 صفحه 312 )
اما پس از آنکه دعاهاي بهاء و بهائيان در حق حکومت روسه تزاري به عکس مستجاب گرديد و آن حکومت ستمگر منقرض شد ، سرکار آقا دست به دامان انگلستان زد . گذشت ايام ، پرده از حقايق برداشت و عثماني ها دريافتند که عباس افندي به نفع دول انگليس جاسوسي مي کند و جمال پاشا فرمانده کل دولت عثماني قصد اعدام وي را نمود . ( قرن بديع جلد 3 صفحه 291 ) ليکن دولت انگليس به حمايت از وي پرداخت چنانکه در همان کتاب صفحه 297 مي نويسد :
" چون اين گزارش يعني حکم اعدام سرکار آقا به لرد بالفورد (وزير امور خارجه وقت انگلیس )رسيد در همان يوم وصول دستور تلگرافي به جنرال آلنبي سالار سپاه انگليز در فلسطين صادر و تاکيد اکيد نمود که به جميع قوا در حفظ و صيانت حضرت عبد البهاء و عائله و دوستان آن حضرت بکوشد ." بالاخره در اين کشاکش قواي انگليس در خاک عثماني پياده شد و جان عباس آفندي نجات يافت و به سبب خدمات شایانی که ايشان نموده بود بلافاصله از جانب آن دولت به دریافت نشان عالی پهلوانی ( نایت هود )و لقب سر مفتخر گردید . ( قرن بدیع جلد 3 صفحه 299 )
آنگاه به شکرانه این حمایت ، سرکار آقا دست به دعا برداشت و در باره انگلستان چنین دعا نمود که ترجمه آن این است :
" پروردگارا سراپرده عدالت در این سرزمین بر پا شده است و من تو را شکر و سپاس می گویم و . . . پروردگارا امپراطور بزرگ ژرژ پنجم پادشاه انگلستان را به توفیقات رحمانیت مؤید بدار و سایه بلند پایه او را بر این اقلیم جلیل ( فلسطین ) پایدار ساز . ( مکاتیب جلد 3 صفحه 347 )
در کتاب خطابات جلد 1 صفحه 23 پس از آنکه به انگلستان رفته بود ، اشاره می نماید که از اصل ملت ایران و انگلستان از یک نژادند و بعد توضیح می دهد که ملت ایران باید جان خود را فدای ملت انگلستان نماید .
عباس افندی در اواخر عمر ، سفرهائی به اروپا و آمريکا به خرج مریدان نمود و در آنجا بسیاری مطالب تازه آموخت و با الهام از افکار نوی که در اروپا و آمریکا پدید آمده بود 12 شعار تو خالی و فاقد پشتوانه عملی ترتیب داد و به نام تعالیم 12 گانه بهائیت به این و آن عرضه نموده است.بهايیان هم این تعلیمات ظاهر فریب را وسیله تبلیغات وسیع خود به نوان تعالیم درخشان دین جدید بهايیت به این و آن عرضه می نمایند.
در سفر آمریکا٬عبد البهاء در میان جمعی سوداگران تیز دندان آمریکائی به وطن فروشی پرداخت و چنین بانگ برداشت : " از برای تجارت و منفعت ملت آمریکا ، مملکتی بهتر از ایران نه ، چه که مملکت ایران مواد ثروتش همه در زیر خاک پنهان است . امید است ملت آمریکا سبب شود که آن ثروت ظاهر شود و ارتباط تام میان آمریکا و ایران حاصل گردد . ( خطابات جلد 2 صفحه 33 ) تو خود حدیث مفصل بخوان از این مجمل !!! . . .
به سال 1340 ه. ق. ( 1300 ه. ش. ) اجل عباس افندی فرا رسید و او را در حیفا کنار قبر باب دفن کردند . بد نیست یاد آور شویم که در تشییع جنازه او نمایندگان دولت انگلیس حضور یافتند . ( قرن بدیع جلد 3 صفحه 327 ) و از طرف آن دولت بدين صورت مرگ او را تسلیت گفتند :
" وزیر مستعمرات حکومت اعلیحضرت پادشاه انگلستان مستر وینستون چرچیل . . . تقاضا نمود مراتب همدردی و تسلیت حکومت اعلیحضرت پادشاه انگلستان را به جامعه بهائی ابلاغ نماید . . . وایکونت النبی نیز . . . . اعلام نمود به بازمانگان فقید سر عبد البهاء عباس آفندی و جامعه بهائی تسلیت صمیمانه مرا . . . ابلاغ نمائيد . . . تلگراف ذیل را مخابره نمود . . . " ( کتاب قرن بدیع جلد 3 صفحه 321 )
کتاب هائی که از عبد البهاء باقی مانده عبارتند از : مقاله شخصی سیاح – مفاوضات ( گفتگو بر سر نهار ) – رساله مدنیه و سیاسیه – مکاتیب در 4 جلد – خطابات .
شوقی آفندی
شوقي آفندي ( م.1336 ه. ش. )
عباس آفندي به هنگام مرگ فرزند پسر نداشت و با آنکه غصن اکبر ( محمد علي آفندي زنده بود ، وي با نوشتن الواح وصاياي خود براي رهبري و رياست بهائيان قرار تازه اي نهاد و سلسله ولايت امر الله را تاسيس نمود . بنا بر مضامين الواح وصايا ولي امرها 24 نفر بوده و هر يک پس از ديگري خواهند آمد و هريک بايد جانشين خود را تعيين نمايد و ايشان روشن کننده آثار بهائي و مرجع مطاع همگاني و رئيس دائمي محلس بيت العدل هستند . بر اساس همين نوشته ، اولين ولي امر نوه دختري سرکار آقا يعني شوقي آفندي مي باشد و پس از او سلسله اولياء امر در نسل فرزند ذکور و بکر او خواهد بود ( صفحه 45 و 46 کتاب مفاوضات راجع به 24 نفر – صفحه 11 تا 16 کتاب الواح وصايا و صفحه 66 کتاب نظر اجمالي ) .
شوقي آفندي پسر ميرزا هادي افنان دختر زاده عباس به شمار مي رقت و در ايام حيات جدش در دانشگاه آمريکائي بيروت و آکسفورد لندن به مطالعه و تحصيل پرداخت . پس از مرگ عبدالبهاء ، شوقي به ياري مادرش به رياست رسيد اما گروهي او را نپذيرفتند و برخي از مبلغين و بزرگان بهائي همچون عبد الحسين آيتي ( آواره ) و صبحي کاتب عبد البهاء و ميرزا حسن نيکو و غيره از عقائد بهائي به دامان پاک اسلام برگشتند . و چون شوقي آنان را به باد فحش و بد گوئي گرفت ، آنها هم با نوشتن کتاب هائي چون کشف الحيل و خاطرات صبحي مهتدي و فلسفه نيکو سوابق زشت و ناپسند ايام کودکي و جواني شوقي را افشا کردند .گروهي ديگر از بهائيان الواح وصايا را نامعتبر دانسته "ميرزا احمد سهراب" کاتب عبد البهاء و شوهر خاله شوقي را که از خويشان نزديک شوقي بود به پيشوائي برداشتند و نام "سهرابي" بر خود نهاده کاروان خاور و باختر را تشکيل دادند . شوقي آفندي در ايام رياست خود به تقليد از اروپائيان به بهائيت صورت تشکيلات حزبي داد و محافل منتخب محلي و ملي به وجود آورد . و در برخي کشورها آنها را به عنوان محافل مذهبي و يا شرکت هاي تجاري به ثبت داد ( قرن بديع جلد 4 صفحه 41 ) روحيه ماكسول همسر شوقي در کتاب گوهر يکتا صفحه 384 در اين باره مي نويسد :
" ميل مبارک آن است که محفل را به اسم جمعيت ديني و اگر نشد به عنوان هيئتي تجاري تسجيل نمائيد . " به سبب همين تشکيلات اداري حزبي است که تا کنون بهائيت توانسته ماندگار شود . در ضمن هر کس مخالف ميل شوقي کار مي کرد ابتداء از اين تشکيلات اخراج ( طرد اداري ) و سپس اگر مخالفت ادامه پيدا مي کرد از جامعه بهائي بيرون مي شد . ( طرد روحاني ) و بسياري کسان گرفتار چنين مجازاتي شدند . در زمان حيات شوقي بود که حکومت يهودي اسرائيل در فلسطين روي کار آمد و به پاداش کوشش هاي بي شمار بهائيت در ايجاد چنين دولت بيگانه در قلب جامعه اسلامي اين مسلک در آنجا رسميت يافت و املاک و اموال ايشان تحت حمايت واقع و از ماليات و عوارض معاف گرديد . ( توقيعات مبارکه جلد 3 صفحه 115 )شوقي به سال 1377ه. ق. برابر با سال 1336 ه. ش. در لندن به مرض آنفولانزا دچار شد و از دنيا رفت و همان جا مدفون است . آثار شوقي عبارت است از : ترجمه تاريخ نبيل به انگليسي – قرن بديع 4 جلد – توقيعات مبارکه 3 جلد فارسي – دور بهائي .
بر خلاف پيش بيني و پيشگوئي عباس آفندي ، شوقي عقيم بود و فرزندي نداشت و حتي جانشيني هم معين ننمود در نتيجه پس از مرگش کشمکش شديدی میان بهائیان در گیر شد .بسیاری از بهائیان به ریاست معنوی زن آمریکائی شوقی به نام روحیه ماکسول (به لقب حضرت حرم) و ریاست ظاهری ایادیان امر الله ( کارگزاران و خادمین پیشوایان بهائی لقب ایادی امر الله دارند . ) باب ولایت امر را تا ابد مسدود دانستند . 6 سال پس از مرگ شوقی در لندن با عجله تمام کنفرانسی شامل رؤسای بهائی هر محل تشکیل دادند و در آن اجتماع 9 نفر اعضاء مجلس بیت العدل را انتخاب نمودند.این گروه ۹ نفره هر پنج سال یک بار تجدید انتخاب می شوند و بر بهائیان حکومت کرده و فرمان می دهند و فرمان آنها همچون فرمان یک رهبر معصوم برای بهايیان واجب الاطاعت است.
دسته دیگری از پیروان شوقی بیت العدل را بی اعتبار و ساختگی دانستند ( به علت اینکه باید رئیس دائمی و عضو ممتاز آن ولی امر الله باشد ) و رئیس هیئت بین المللی ایادی به نام "چارلز میسن ریمی" را جانشین شوقی و ولی ثانی امر خواندند و طرفداران ایشان را "ریمی" می نامند.بعد از مرگ میسن ریمی یک نفر فرانسوی به نام ژوئل باری مارنجلا جانشین وی شده است. در همین زمان جوانی از بهائیان خراسان در سرزمین اندونزی برخاست و مدعی شد که موعود کتاب اقدس و صاحب آئین تازه است . وی جمشید معانی ( ملقب به سماء الله ) نام دارد . طرفداران جمشید معانی را "سمائی" می نامند .
ادعاهای رهبران بهائی:
بررسي ادعاهاي ميرزا علي محمد
وي در سال 1260 هجري قمري با ارائه كتاب تفسير سوره يوسف براي يکي از مريدان شيخي مسلک خود به نام ملا حسين بشرويه اي ادعای بابیت حضرت حجه بن الحسن العسکري را مي نمايد و ضمن مدارکي که از خود باقي گذارده، پيوسته ايمان خود را به وجود آن حضرت ابراز مي نمايد، ولي در ضمن اظهارات خود دعاوي متناقضي از قبيل قائميت، نبوت و خدائي نيز داشته است که در پايان، از همه آن ادعاها توبه و بازگشت نموده است و متأسفانه با توجه به اينکه هيچ دليلي بر اثبات حقانيت خود نداشت، حضرات بابي و بهائي وي را امام زمان مي دانند.و پا را از اين هم فراتر گذاشته و او را مؤسس شريعت بابيه مي دانند يعني شريعتي كه فقط 9 سال دوام داشت (1269-1260)؟
این تناقضات بهترین دلیل بر بطلان این فرقه ساختگی می باشد.
در اينجا لازم است که بدون غرض، و با نهايت واقع بيني و به طور بسيار مختصر مطالبي در زمينه هاي قائميت خاتميت، الوهيت و بالاخره قوانين و احکام، آن هم از کتابهائي که مورد قبول خود جامعه ي بهائي است: آورده شود و اين با خواننده ي محترم است که با کمال بي طرفي حق را از باطل تشخيص داده و سخن درست را از کلام نابجا باز شناسد.

ادعاها
اعتراف ميرزا علي محمد باب راجع به امام زمان (عج):
1- در صفحه 27 کتاب صحيفه عدليه که از آثار خود ميرزا علي محمد شيرازي است صريحاً اعلام داشته که حضرت امام حسن عسکري(ع) داراي فرزندي به نام محمد بوده که قائم اسلام و صاحب الزمان و امام دوازدهم است.
2- در صفحه (5) توضيح لغات و اصطلاحات کتاب بيان فارسي (از علي محمد شيرازي) در تفسير حرف ميم که در صفحه 58 همان كتاب آمده مي گويد «امام دوازدهم محمدبن الحسن العسکري» است.
3- آقاي اشراق خاوري (از مبلغان مشهور بهائي)در صفحه 22 کتاب رحيق مختوم جلد1 از قول ميرزا علي محمد نقل مي کند که خود او گفته من بنده ي امام دوازدهم محمدبن الحسن العسکري (ع) هستم. (ترجمه)
4- مهمتر اينکه ميرزا علي محمد در "لوح الف" در کتاب اسرار الآثار جلد 1 صفحه 180 به بعد مطالبي مي گويد که خلاصه و ترجمه ي چند فراز آن اين است: (بعضي نسبت داده اند که من ادعاي امامت و يا رسالت کرده ام خدا ايشان را به سبب اين تهمت بکشد . . . عده اي ديگر نسبت بابيت به من داده اند خدا ايشان را لعنت کند. از براي حضرت بقيه الله بعد از نواب اربعه ديگر نايبي وجود ندارد و هر کس چنين ادعايي کند بر همه واجب است که او را بکشند. سپس اعلام مي کند که امروز امام زمان (عج) محمدبن الحسن العسکري(ع) امام بر حق و حجت خدا مي باشد.)
پس با توجه به اظهارات فوق٬ کساني که ميرزا علي محمد شيرازي پسر ميرزا رضاي بزاز را قائم اسلام و امام دوازدهم مي دانند، چه دليلي در دست دارند؟ و چگونه با اين همه تناقض گويي، اين ادعا را از او پذيرفته اند؟ و آيا در پيشگاه پروردگار بزرگ و خداوند متعال چه پاسخ خواهند گفت؟

ادعاها
اعترافات سران بابيه و بهائيه به خاتميت پيامبر مکرم اسلام
ميرزا علي محمد علاوه بر ادعاي بابيت و مهدويت٬ مدعي تاسيس شريعت جديد و منسوخ نمودن اسلام است و كتاب بيان فارسي و بيان عربي را نيز با هدف تبيين احكام دين جديد نگاشته است .اما جالب است كه در كتب وي و ديگر رهبران بهائي به خاتميت پيامبر اسلام(ص) صريحا اعتراف شده است
اما درمورد خاتميت حضرت محمد (ص) پيامبر بزرگوار اسلام بايد بدانيم، علاوه بر آنکه در قرآن کريم در موارد مختلفي به اين موضوع اشاره شده، احاديث زيادي نيز در اين زمينه وجود دارد (به کتاب خاتميت از ديدگاه عقل و قرآن مراجعه کنيد)
در سوره ي احزاب آيه ي 40 خداوند حضرت محمد(ص) را صريحاً آخرين پيامبر دانسته است. «ما کانَ محمداً ابا احد من رجالکم ولکن رسول الله و خاتم النبين» ترجمه. (محمد(ص) پدر هيچ يک از مردان شما نيست ولکن فرستاده ي خدا و پايان دهنده ي پيامبران است) و در اين زمينه بي مناسبت نيست از کتاب هاي باب و بهاء شواهدي نيز درباره ي خاتميت ذکر گردد :
1- در صفحه 5 کتاب صحيفه عدليه، خود ميرزا علي محمد راجع به دين اسلام مي گويد: اين شريعت مقدسه (اسلام) نسخ نخواهد شد؟ بل حلال محمد(ص) حلال الي يوم القيامه و حرام محمد(ص) حرام الي يوم القيامه
2-ميرزا حسين علي (بهاء) در كتاب اشراقات صفحه 293 مي گويذ : « الصلوة و السلام علي سيد العالم و مربي الامم الذي به انتهت الرساله و النبوه » . ترجمه : « سلام و و درود بر سيد عالم و مربي امم ( حضرت محمد ) كه به وجود او رسالت و نبوت به انتها رسيد ( خاتمه يافت ) .
3- در صفحه 78 کتاب رحيق مختوم جلد 1 و صفحه 114 قاموس توقيع جلد1، در ترجمه آيه 40 سوره احزاب که قبلاً اشاره شد، از قول ميرزا حسين علي بهاء مي نويسد که رسالت و نبوت به حضرت محمد(ص) ختم گرديد و مقام خودش رسالت و نبوت نبوده و نيست.
در اين جا اين سؤال مطرح مي شود که با توجه به مطالب ياد شده آيا بهائيان ميرزا علي محمد شيرازي و ميرزا حسين علي را به چه مقامي مي شناسند؟ و خلاصه اينکه آقايان چه کاره هستند ؟

ادعاها
ادعاي خدائي سران بابيه و بهائيه
در كتب و آثار بابيه و بهائيه مداركي دال بر ادعاي الوهيت و خدائي توسط اين مدعيان دين جديد مشاهده مي شود . اين ادعاها به حدي صريح و روشن است كه جاي هيچگونه تفسير و تاويلي باقي نمي گذارد .
به منظور بررسي ادعاهاي فوق با نگاه به برخي از مدارک بهائيت مطالب جديدي در اختيار خوانندگان محترم گذارده مي شود :
1- ميرزا علي محمد در صفحه 5 لوح هيکل الدين که ضميمه ي كتاب بيان عربي است خود را ذات خدا و هستي او معرفي مي نمايد : « ان عليا قبل نبيل ذات الله و كينونيته » ترجمه : « به درستي كه علي قبل از نبيل (علي محمد ) ذات و هستي خداست . »
2- ميرزا حسين علي در صفحه 229 کتاب مبين اظهار مي دارد : «لا اله الا انا المسجون الفريد» يعني نيست خدايي غير از من زنداني تنها!
بنابراين يک نفر بهائي با توجه به اينکه تأويل و تفسير در بهائيت حرام است و بايد ظاهر عبارات مکتوب رهبران بهائی را بپذيرد، بايد معتقد باشد که ميرزا علي محمد شيرازي و ميرزا حسين علي هر دو خدا هستند؛ و اگر چنين اعتقادي را نداشته باشد بهائي نيست ولي کفر بودن اين ادعاها بر هر فردي آشکار و هويدا است به ویژه آنکه قبله بهائیان نیز قبر میرزا حسینعلی می باشد!!؟؟


احکام
احکام ضد انساني و خلاف حقوق بشري ميرزا علي محمد باب شيرازي :
بهائيان، ميرزا علي محمد را مهدي موعود اسلام و همه اديان الهي دانسته و علاوه بر آن وي را موسس شريعت جديد بابيه و مبشر به ظهور دين بهاالله معرفي ميکنند.ببينيم اين شخص والا مقام والهي ( به تعبير بهائيت) چه ميگويد:
1- ص 30 کتاب بيان فارسي : لايجوز التدريس في کتب غير البيان.
هيچگونه مجوزي براي تدريس هر کتابي غير از بيان داده نميشود!؟
2- ص135 کتاب بيان فارسي: در وجوب خراب نمودن بقاع (متبرکه) قبل از هر ظهور توسط ظهور بعد
3- ص 157 کتاب بيان فارسي: مصادره نمودن اموال افراد غير متدين به بيان
4- ص159 کتاب بيان فارسي: کليه غنائم ( که از جنگ بابيها با مسلمانان بدست مي آيد) متعلق به باب ( ميرزا علي محمد) است.
5- بيان فارسي: بر هر پادشاهي که در دين بابيه به سلطنت مي رسد واجب است احدي از غير بابيها را بر روي زمين زنده نگذارد.
6- ص193 بيان فارسي: بر پنج قطعه زمين غير از بابيها نبايد زندگي و سکونت کنند
7- ص198 بيان فارسي: في حکم محو کل الکتب کلها الا ما انشات اوتنشي في ذلک الامر : در حکم محو و نابودي کليه کتب مگر کتب نوشته شده در مورد بابيت.
اعتراف عبدالبها به احکام ضد حقوق بشري ميرزا علي محمد باب:
کتاب مکاتيب- جلد1-صفحه266:
" در يوم ظهور حضرت اعلي ( ميرزاعلي محمد) منطوق بيان( عبارت بود از: ) ضرب اعناق( گردن زدن غير بابيها) حرق کتب ( سوزاندن کتابها) و اوراق و هدم بقاء و قتل عام الا من امن و صدق ( غير بابيان) بود" خوانندگان گرامي مشاهده نمايند که مهدي موعود مورد ادعاي بهائیان که بایستی موجب سعادت و خوشبختی جوامع بشری و آرامش روحی و روانی جامعه و منادی وحدت و یکرنگی باشد، چگونه حکم قتل و غارت انسانها و سوزاندن سایر کتب را میدهد و روی امثال چنگیزخان مغول را سفید می نماید.
این احکام به حدی شرم آور است که رهبران بهائیت مجبور شده اند بگویند دین بهائی از دین بابی جداست و به همین علت با آن همه مقامی که برای میرزا علی محمد باب قائل بوده و محل تولد وی در شیراز هم به عنوان محل حج آنان برایشان واجب می باشد ٬از چاپ و نشر کتب باب مخصوصا بیان فارسی و بیان عربی خودداری می کنند.

حال ببينيم جناب ميرزا حسينعلی نوری که خود را پيغمبر جديد و مدعی دين مدرن و جديد برای بشر قرن بيست و يکم و قرون آتی می داند چه دستاوردهائی را به بشريت تشنه عدالت و آسايش به ارمغان آورده است و چگونه به تساوی حقوق زن و مرد و صلح و عدالت جهانی عمل می شود :
1- طاهر کردن نجاسات در صورتی که آب موجود نبود با گفتن 5 مرتبه " الله اطهر" به طرف شیء نجس، پاک و طاهر می گردد.( صفحه 5 کتاب اقدس)
2- تحريم نماز جماعت و امر به معروف و نهی از منکر( در صفحه 5)
۳- زنان شايسته بجا آوردن حج بهائی نيستند: قد حکم الله لمن استطاع منکم حج البيت دون النساء(صفحه 10)
خوانندگان محترم مطلع باشند که حج در نزد بهائيان، زيارت خانه ميرزا علی محمد باب!!؟ در شهر شيراز و باغ رضوان در بغداد ( محل اقامت و ادعای نبوت ميرزا حسينعلی) و قبله آنان، قبر ميرزا حسينعلی در عکای اسرائيل است. يعنی بهائيان دارای دو کعبه هستند!!؟؟ و برای اولين بار قبر يک انسان، قبله بشريت مدرن شده است.
۴- بيت العدل محل جمع آوری پول زنا و روابط نامشروع ميان زن و مرد به طور نامحدود است.
" قد حکم الله لکل زان و زانيه ديه مسلمه الی بيت العدل و هی تسعه مثاقيل من ذهب و ان عادا مره الاخری عودوا بضعف الجزاء"(صفحه15)
اگر مرد و زنی مرتکب زنا شدند مقدار 9 مثقال طلا به بيت العدل می دهند و بخشيده می شوند و اگر هوس کردند برای بار دوم روابط نامشروع برقرار کنند مقدار دوبرابر ( 18 مثقال) طلا به بيت العدل هديه می کنند و با همين فرمول به روابط نامشروع خود ادامه می دهند و صندوق بيت العدل را با مثقالهای طلا پر می کنند و حدی براين عمل حرام متصور نيست.( يعنی ناموس بهائی 9 مثقال طلا ارزش دارد؟؟)
۵- دستور سوزاندن و آتش زدن انسانها به جرم ايجاد حريق:
من احرق بيتا متعمدا فاحرقوه و من قتل نفسا فاقتلوه ( صفحه 18)
کسی که عمدا خانه ای را آتش زد پس او را با آتش بسوزانيد و اگر کسی مرتکب قتل شد او را بی درنگ بکشيد.
۶- اجازه ازدواج يک مرد با دو زن و استفاده از کنيز و به استخدام در آوردن دختران دوشيزه برای خدمت رسانی به مردان!!؟؟
قد کتب الله عليکم النکاح اياکم ان تجاوزوا عن الاثنتين و الذی اقتنع بواحده من الاماء استراحت نفسه و نفسها و من اتخذ بکرا لاباس عليه
آيا اينست مفهوم تساوی زن و مرد در بهائيت؟ آيا به نظر بهاالله، زن همچنان کنيز و مستخدم مرد بايد باشد؟ آيا اينست مفهوم وحدت عالم انسانی؟؟
۷-اجسام و اشياء نجس در نزد بهائيان٬ طاهر و پاک هستند:
وکذلک رفع حکم دون الطهاره عن کل الاشياء( صفحه 21)
۸-نا مشخص بودن ازدواج با محارم و عدم وجود حکم شرعی محارم در بهائيت
قد حرمت عليکم ازواج آبائکم( صفحه 30)
جناب ميرزا حسينعلی فقط ازدواج با زن پدر را حرام اعلام کرده و در مورد ازدواج با ساير محارم حکمی ذکر نکرده است. آيا عدم ذکر، دليل بر جواز ازدواج با محارم نيست و اصولا محارم در بهائيت چه کسانی هستند.
۹- حکم غير عملی در مورد ناراحت و محزون کردن ديگران :
من يحزن احدا ان ينفق تسعه عشر مثقالا من الذهب (صفحه 39 )
اگر فردی را محزون و ناراحت کرديد بايستی 19 مثقال طلا انفاق کنيد
از همه حقوقدانان و دانشمندان علم قضاوت دعوت می شود نحوه اجرای اين حکم را تبيين نموده و به بشريت عصر اتم و فضا و فنآوری اطلاعات هديه کنند.
جالب اينجاست که حکم زنا و هتک ناموس يک دختر 9 مثقال طلا و حکم شکستن دل ديگران 19 مثقال طلا می باشد!!؟ حکم نقص عضو در بهائيت چيست؟ وصدها سوال دیگر ...

روسیه و حسینعلی بهاء


بحثي در مناسبات حسينعلي‌ بهاء و روسيه‌
پيوند ديرپا با استعمار تزاري‌
نوشته : رضا قريبي‌
‌منابع‌ غير بهائي، ميرزا حسينعلي‌ بهاء پيشواي‌ بهائيان‌ (و نيز برادرش‌ صبح‌ ازل، پيشواي‌ ازليان) را به‌ خبرچيني‌ براي‌ سفارت‌ روسيه‌ متهم‌ مي‌سازند. عبدالله‌ بهرامي‌ (از عناصر مشروطه‌ خواه‌ و دموكرات صدر مشروطه، و از صاحب‌ منصبان‌ عالي‌ نظميه) مي‌نويسد: «ميرزا حسينعلي‌ را عده‌اي‌ از اشخاص‌ مطلع، جزو خفيه‌نويسان‌ سفارت‌ روس‌ معرفي‌ نموده‌اند» .1 هاشم‌ محيط‌ مافي، از روزنامه‌نگاران‌ آن‌ عصر نيز بهاء و ازل‌ را راپرتچي‌ سفارت‌ روسيه‌ معرفي‌ مي‌كند.2
‌جدا از صحت‌ و سقم‌ اين‌ اتهام، شواهد متعددي‌ وجود دارد كه‌ پيوند آشكار ميان‌ حسينعلي‌ بهاء و روسها را مدلل‌ مي‌دارد و حتي‌ مآخذ معتبر بهائي‌ (تلخيص‌ تاريخ‌ نبيل، مقاله‌ شخصي‌ سياح، قرن‌ بديع‌ و الكواكب‌ الدريه) بدان‌ تصريح‌ دارند. يكي‌ از مهمترين‌ و آشكارترين‌ اين‌ شواهد، اقدام‌ جدي‌ پرنس‌ دالگوروكي‌ (سفير روس‌ در ايران) براي‌ نجات‌ بهاء (از زندان‌ و اعدام) پس‌ از ترور نافرجام‌ شاه، و بدرقه‌ بهاء توسط‌ غلامان‌ سفارت‌ تا مرز عراق3 است‌ كه‌ صدور لوح‌ از سوي‌ بهاء خطاب‌ به‌ تزار روسيه‌ در تشكر از حمايت‌ دالگوروكي4 را در پي‌ داشت.

حسينعلي نوري (بها)
‌تحقيق‌ زير، به‌ بررسي‌ پيوند ديرين‌ ميان‌ بهاء و خانواده‌ او با روسيه‌ مي‌پردازد:
1.منسوبان‌ نزديك‌ بهاء، در‌ سفارت‌ روس‌
‌منابع‌ تاريخي‌ (اعم‌ از بهائي‌ و غيربهائي) از حضور بستگان‌ نزديك‌ بهاء: ميرزا حسن‌ نوري‌ (برادر بزرگ‌ بهاء)، ميرزا مجيد خان‌ و ميرزا ابوالقاسم‌ خان‌ آهي‌ (بترتيب: شوهر خواهر و خواهرزاده‌ بهاء) به‌ عنوان‌ «منشي» در سفارت‌ روسيه‌ در تهران‌ خبر مي‌دهند.5 آواره‌ (آيتي‌ بعدي)، مبلغ‌ و مورخ‌ پيشين‌ بهائيت، تصريح‌ مي‌كند كه: ميرزا حسن، برادر بزرگ‌ بهاء، منشي‌ سفارت‌ روس‌ در تهران‌ بود.6 شوقي‌ افندي‌ نيز مي‌نويسد: «در زرگنده‌ ميرزا مجيد شوهر همشيره» بهاء يعني‌ ميرزا مجيد خان‌ آهي‌ «در خدمت‌ سفير روس‌ پرنس‌ دالگوركي‌ سمت‌ منشي‌گري‌ داشت...» .7 اين‌ رسم‌ در خاندان‌ آهي‌ ادامه‌ يافت، چندان كه‌ عموي‌ مجيد آهي‌ (وزير مشهور عصر پهلوي) منشي‌ سفارت‌ روس‌ در تهران‌ بود و مجيد به‌ كمك‌ او براي‌ تحصيل‌ به‌ پايتخت‌ تزار رفت‌ و رشته‌ حقوق‌ را گذراند.8
‌پدر حسينعلي‌ بهاء و صبح‌ ازل، ميرزا عباس‌ نوري‌ موسوم‌ به‌ ميرزا بزرگ‌ وزير است. ميرزا عباس، بزرگ‌ خاندان‌ خويش‌ محسوب‌ مي‌شد و حضور چشمگير و گسترده‌ منسوبين‌ نزديكش‌ (يعني، پسر بزرگ، داماد و نوه‌هاي‌ دختريش) در سفارت‌ روسيه، كه‌ بويژه‌ در ايران‌ آن‌ روزگار، امري‌ عادي‌ به‌ نظر نمي‌رسد، قاعدتاً‌ بدون‌ آگاهي‌ و موافقت‌ وي‌ صورت‌ نگرفته‌ است، و اين‌ امر، پژوهشگر تيزبين‌ را به‌ جستجوي‌ ريشه‌ها و رشته‌هاي‌ ارتباط‌ بين‌ خود ميرزا عباس‌ با روسها وامي‌دارد. اتفاقاً‌ بررسي‌ زندگي‌ ميرزا عباس‌ و «شبكه‌ ارتباطات‌ سياسي» او نيز رد‌ پاهايي‌ از روسيه‌ را در پرونده‌اش‌ به‌ دست‌ مي‌دهد. و اين‌ امر نشانگر آن‌ است‌ كه‌ پيوند حسينعلي‌ «بهاء» با روسها، ظاهراً‌ سابقه‌اي‌ ديرين‌ داشته‌ و به‌ روزگار حيات‌ پدرش، ميرزا عباس، مي‌رسد.
2.پدر بهاء؛ منشي‌ پرنس‌ «روس‌فيل»
‌مـيـرزا عـبـاس‌ نـوري‌ (مـيرزا بزرگ‌ وزير)، پدر حسينعلي‌ بهاء (مؤ‌سس‌ بهائيگري) و يحيي‌ صبح‌ ازل‌ (بنيادگذار ازلي‌گري) است. ميرزا عباس، در دستگاه‌ شـاهـزاده‌ امـام‌وردي‌ مـيرزا (پسر فتحعلي‌ شاه‌ و كـشـيـكـچـي‌ بـاشـي‌ يـعني‌ رئيس‌ گارد مخصوص‌ سلطنتي) كار مي‌كرد و وزير و منشي‌ او بود. عباس‌ از 1230ق‌ به‌ وزارت‌ امام‌وردي‌ منصوب‌ شد و شهرت‌ وي‌ به‌ وزير نيز از همينجا بود.9
‌امام‌ وردي، مخدوم‌ ميرزا عباس، از عناصري‌ است‌ كه‌ رد‌ پاي‌ ارتباط‌ با سفارت‌ روسيه‌ در كارنامه‌ او مشهود است. از كلام‌ مهدي‌ بامداد برمي‌آيد كه‌ پس‌ از قتل‌ گريبايدوف‌ (سفير مغرور و فتنه‌جوي‌ روسيه) در 1244ق، خانه‌ امام‌وردي‌ ميرزا در تهران‌ چندي‌ منزلگاه‌ سفراي‌ روس‌ بود10، و با توجه‌ به‌ اين‌كه انتخاب‌ اشخاص‌ براي‌ ميهمانداري‌ از سفراي‌ بيگانه، بي‌حساب‌ و كتاب‌ نبوده‌ و علايق‌ و سلايق‌ سياسي‌ آنان، نوعاً‌ در انتخابشان‌ براي‌ اين‌ گونه‌ امور، لحاظ‌ مي‌شد) اين‌ امر از وجود نوعي‌ «خصوصيت» بين‌ امام‌وردي‌ و سفراي‌ همسايه‌ شمالي‌ حكايت‌ دارد. دست‌كم‌ بايد گفت‌ كه‌ اقامت‌ سفراي‌ روس‌ در خانه‌ پرنس‌ قجر، زمينه‌ساز «تشديد و تقويت» روابط‌ وي‌ با آنان‌ بوده‌ است. چنان كه‌ اين‌ امر، در ماجراي‌ مرگ‌ فتحعلي‌ شاه‌ و بحران‌ سياسي‌ پس‌ از وي، آشكار شد.
‌امام‌وردي‌ از دولتمرداني‌ بود كه‌ در جريان‌ انتقال‌ سـلـطـنـت‌ از فـتـحـعلي‌ شاه‌ به‌ محمد شاه‌ قاجار (جمادي‌الثاني‌ 1250) به‌ رقباي‌ شاه‌ جديد پيوست‌ و حتي‌ به‌ دستور برادر بزرگش: علي‌ شاه‌ ظل‌السلطان، با 15 هزار سرباز به‌ قزوين‌ شتافت‌ تا راه‌ را بر ورود شاه‌ و وزيرش‌ (قائم‌ مقام‌ فراهاني) به‌ پايتخت‌ ببندد، كه‌ البته‌ قشون‌كشي‌ وي‌ پاياني‌ فضاحتبار داشت11 و با پيش‌بيني‌ شكست‌ ياران‌ خود، به‌ «چادر ايلچي‌ روس‌ پناهيد» .12 اين‌ پناهندگي‌ براي‌ امام‌ وردي‌ طبعاً‌ مصونيت‌ سياسي‌ به‌ همراه‌ داشت‌ و لذا در جريان‌ داغ‌ و درفش‌ همپيمان‌هاي‌ سياسيش‌ (ظل‌السلطان‌ و...) توسط‌ محمد شاه‌ و قائم‌مقام، چون‌ «در پناه‌ دولت‌ روس‌ بود، كسي‌ به‌ او متعرض‌ نمي‌شد و باقي‌ گرفتار بودند» .13
‌سال‌ بعد، در ربيع‌الاول‌ 1251، جمعي‌ از شاهزادگان‌ مخالف‌ شاه‌ (از جمله‌ امام‌وردي) به‌ قلعه‌ اردبيل‌ فرستاده‌ شدند و امام‌وردي‌ 3 سال‌ بعد (ربيع‌الثاني‌ 1254) به‌ اتفاق‌ برادرانش: ظل‌السلطان‌ و ركن‌الدوله‌ «از قلعه‌ اردبيل‌ گريخته‌ و به‌ دولت‌ روس‌ تزاري‌ پناهنده‌ شدند. دولت‌ روسيه‌ درصدد برآمد كه‌ شاهزادگان‌ فراري‌ را با ماهيانه‌ مكفي‌ در قراباغ‌ يا ورشو منزل‌ دهد ولي‌ شاهزادگان‌ توقعات‌ ديگري‌ داشتند كه‌ مورد قبول‌ امپراتور قرار نگرفت. اين‌ واقعه‌ مصادف‌ بود با محاصره‌ هرات‌ از طرف‌ محمدشاه‌ و مقارن‌ با مسافرت‌ نيكولاي‌ اول‌ به‌ ايروان‌ و چون‌ در اين‌ اوان‌ مقامات» تزاري‌ «بنا به‌ مقتضيات‌ سياسي‌ از دولت‌ ايران‌ پشتيباني‌ مي‌كردند موافقت‌ با تقاضاهاي‌ غير موجه‌ فراريان‌ [به‌ سلطنت‌ رسانيدن‌ آنان‌ در ايران] معقول‌ به‌ نظر نمي‌آمد» .14 لذا آن‌ سه‌ تن‌ نهايتاً‌ ناگزير شدند براي‌ دستيابي‌ به‌ نقطه‌ اتكا بهتر، به‌ كشور عثماني‌ بروند15 كه‌ آن‌ زمان، پيوندهاي‌ عميقي‌ با دولت‌ انگليس‌ داشت. تزار البته‌ هنگام‌ عزيمت‌ آنها به‌ عثماني، از ايشان‌ نزد شاه‌ ايران‌ وساطت‌ و ضمانت‌ كرد16 و خود ظل‌السلطان‌ در نامه‌ به‌ پالمرستون، وزير خارجه‌ انگليس‌ (اول‌ رمضان‌ 1254ق) خاطرنشان‌ ساخت‌ كه: «بعد از فرار از قلعه‌ اردبيل، مدت‌ هفت‌ ماه‌ در حمايت‌ دولت‌ عليه‌ امپراتور اعظم‌ [تزار روسيه] بوديم‌ و ايلچي‌ دولت‌ عليه‌ ايشان‌ [يعني‌ سفير روسيه‌ در ايران] هم‌ دخيل‌ اين‌ امر بود» .17 آنان‌ پس‌ از ورود به‌ عثماني‌ در خط‌ سازش‌ با انگلستان‌ افتادند كه‌ خود داستاني‌ دراز و عبرت‌انگيز دارد.18 منابع‌ بهائي‌ اظهار مي‌دارند كه‌ در ايام‌ تبعيد حسينعلي‌ بهاء در عراق، پسران‌ ظل‌ السلطان، شجاع‌ الدوله‌ و سيف‌ الدوله، جزو ميهمانان‌ دائمي‌ بهاء بودند.19
‌پدر حسينعلي‌ بهاء، ميرزا عباس‌ نوري، مدتها كارگزار شاهزاده‌ روس‌فيل: امام‌ وردي‌ ميرزا، بوده‌ است.
‌امام‌ وردي، ضمناً‌ داماد محمدخان‌ قاجار20 و شوهر خواهر پسر وي: محمدحسن‌ خان‌ سردار ايرواني، بود كه‌ تاريخ، هر دو ـ محمد خان‌ و محمدحسن‌ خان‌ ـ را از وابستگان‌ سياست‌ روسيه‌ در ايران‌ مي‌شناسد. عباس‌ امانت‌ (مورخ‌ بهائي‌تبار) از محمدحسن‌ خان‌ با عنوان‌ «يكي‌ از تحت‌ الحمايگان‌ جاه‌طلب‌ روسيه» ياد مي‌كند.21 محمد حسن‌ خان‌ سردار، از قضا متهم‌ به‌ دخالت‌ در توطئه‌ ترور نافرجام‌ ناصرالدين‌ شاه‌ (شوال‌ 1268ق) بود22 كه‌ حسينعلي‌ بهاء نيز در رديف‌ متهمان‌ رديف‌ اول‌ آن‌ قرار داشت.
‌چنانچه‌ از روابط‌ ديرين‌ ميان‌ خانواده‌ بهاء با روسها بگذريم، به‌ روابط‌ شخص‌ وي‌ با عمال‌ روسيه‌ در ايران‌ مي‌رسيم‌ كه‌ منابع‌ بهائي‌ هم‌ بدان‌ تصريح‌ دارند.
3. دريابيگي‌ روسيه، و تلاش‌ براي‌ حفظ‌ جان‌ بهاء
‌مي‌دانيم‌ كه‌ يكي‌ از مهمترين‌ آشوبهاي‌ بابيان، در قلعه‌ شيخ‌ طبرسي‌ (واقع‌ در مازندران) روي‌ داد كه‌ مقدمات‌ آن‌ در زمان‌ محمدشاه‌ قاجار فراهم‌ شد ولي‌ آتش‌ آن‌ در زمان‌ ناصرالدين‌ شاه‌ (و صدارت‌ امير) سربرزد و دولت‌ مركزي، تنها پس‌ از كوششهاي‌ زياد و دادن‌ تلفات‌ گران، توانست‌ آن‌ فتنه‌ را سركوب‌ كند. در جريان‌ آن‌ فتنه، براي‌ حسينعلي‌ بهاء نيز (كه‌ قصد پيوستن‌ به‌ بابيان‌ در قلعه‌ را داشت) توسط‌ حكومت‌ ايران‌ مشكلاتي‌ پديد آمد كه‌ روسها به‌ كمكش‌ شتافتند. توضيح‌ اين‌كه :
‌قبل‌ از شروع‌ درگيري‌ قلعه‌ طبرسي، به‌ قول‌ «الكواكب‌ الدريه» (از مآخذ مشهور بهائي):حسينعلي‌ «يك‌ وقتي‌ در جز [بندر گز سابق] كه‌ قريه [اي] از قراء مازندران‌ است‌ تشريف‌ داشته‌ و در آنجا مستخدمين‌ و سرحدداران‌ دولت‌ روس، ارادتي‌ شايان‌ به‌ حضرتش‌ يافته، اراده‌ كرده‌اند كه‌ آن‌ حضرت‌ را از دست‌ مأموران‌ ايراني‌ گرفته‌ و يا فرار داده‌ به‌ روسيه‌ ببرند» ولي‌ ميرزا قبول‌ نكرده‌ است. تا اين‌كه بزودي‌ خبر مرگ‌ محمدشاه‌ مي‌رسد و «دريابيگي‌ روس‌ اظهار سرور كرده» است. «خلاصه، آن‌ قضيه‌ وفات‌ شاه‌ هرچند امر را بر اصحاب‌ مازندران‌ [مقيم‌ قلعه‌ طبرسي] سخت‌ كرد، ولي‌ از طرفي‌ سبب‌ نجات‌ حضرت‌ بهاءالله‌ شد و آن‌ حضرت‌ سالماً‌ به‌ طهران‌ مراجعت‌ فرمود...» .23
‌مؤ‌لف‌ كواكب‌ الدريه، كه‌ بعدها از بهائيت‌ برگشته‌ و كتاب‌ «كشف‌ الحيل» را در افشاي‌ ماهيت‌ بهائيان‌ نوشت، در كشف‌ الحيل، به‌ لوحي‌ از عبدالبها خطاب‌ به‌ برخي‌ از مريدان‌ خود در بندرگز اشاره‌ مي‌كند كه‌ ضمن‌ آن، با اشاره‌ به‌ ممانعت‌ حكومت‌ آمل‌ از نزديك‌ شدن‌ بهاء به‌ مجتمعين‌ قلعه‌ شيخ‌ طبرسي، و رفتن‌ بهاء به‌ بندرگز، مي‌نويسد: «پس‌ جمال‌ مبارك‌ [بهاء]... در بندرجز تشريف‌ بردند و سركرده‌هاي‌ جز نهايت‌ رعايت‌ و احترام‌ را مجري‌ داشتند. پس‌ محمد شاه، فرمان‌ قتل‌ جمال‌ مبارك‌ [بهاء] را به‌ واسطه‌ حاجي‌ ميرزا آقاسي‌ صادر نمود و خبر محرمانه‌ به‌ بندر جز رسيد. از قضا در دهي‌ از دهات‌ سركرده‌ روز بعد موعود بودند. مستخدمين‌ روسي‌ با بعضي‌ از خوانين‌ بسيار اصرار نمودند كه‌ جمال‌ مبارك‌ به‌ كشتي‌ روس‌ تشريف‌ ببرند و آنچه‌ اصرار و الحاح‌ كردند قبول‌ نيفتاد، بلكه‌ روز ثاني‌ صبح‌ با جمعي» بسيار «به‌ آن‌ ده‌ تشريف‌ بردند. در بين‌ راه‌ سواري‌ رسيد و به‌ پيشكار دريابيگي‌ روس‌ كاغذي‌ داد. چون‌ باز نمود به‌ نهايت‌ سرور فرياد برآورد و به‌ زبان‌ مازندراني‌ گفت: مردي‌ بمرده. يعني‌ محمد شاه‌ مرد. لهذا آن‌ روز را خوانين‌ و جميع‌ حاضرين... جشن‌ عظيمي‌ گرفتند...» .24
4. پرنس‌ دالگوروكي‌ براي‌ نجات‌ بهاء
از حبس‌ و اعدام‌ بپامي‌خيزد
‌چنان كه‌ گفتيم، اقدام‌ دالگوروكي‌ براي‌ نجات‌ جان‌ بهاء از زندان‌ ناصرالدين‌ شاه، و تشكر بهاء از وي‌ و تزار، يكي‌ از مهمترين‌ شواهد تاريخي‌ دال‌ بر پيوند آشكار ميان‌ بهائيت‌ (و پيشواي‌ آن) با روسها است. منابع‌ بهائي‌ تصريح‌ مي‌كنند كه: پس‌ از ترور نافرجام‌ شاه‌ به‌ دست‌ بابيان‌ (28 شوال‌ 1268ق) بهاء كه‌ شديداً‌ در مظان‌ اتهام‌ بود، به‌ خانه‌ شوهر خواهرش‌ (منشي‌ سفارت‌ روس) در زرگنده‌ (محل‌ ييلاقي‌ سفارت) رفت‌ و سفير روس‌ (دالگوروكي) به‌ حمايت‌ علني‌ از وي‌ پرداخت‌ و حتي‌ به‌ حسينعلي‌ پيشنهاد كرد كه‌ به‌ روسيه‌ رفته‌ و از پذيرايي‌ دولت‌ تزاري‌ بهره‌مند شود.25 پس‌ از آزادي‌ بهاء از زندان‌ و تبعيد وي‌ از سوي‌ دولت‌ ايران‌ به‌ عراق‌ نيز، نماينده‌ سفارت‌ روس، حسينعلي‌ را تا مرز بغداد همراهي‌ كرد26 كه‌ گزندي‌ به‌ وي‌ نرسد. حسينعلي‌ هم‌ بعداً‌ لوحي‌ خطاب‌ به‌ تزار (نيكلاويچ‌ الكساندر دوم) در تشكر از كمك‌ سفير وي‌ در تهران‌ صادر كرد و بابت‌ اين‌ لطف‌ و حمايت، خواستار علو‌ مرتبه‌ از درگاه‌ الهي! براي‌ تزار گرديد.27
‌شوقي‌ افندي‌ (نوه‌ و جانشين‌ عباس‌ افندي) با اشاره‌ به‌ ماجراي‌ ترور شاه‌ مي‌نويسد: «روز بعد با نهايت‌ متانت‌ و خونسردي‌ به‌ جانب‌ نياوران‌ مقر‌ اردوي‌ سلطنتي‌ رهسپار شدند. در زرگنده‌ ميرزا مجيد شوهر همشيره‌ مبارك‌ كه‌ در خدمت‌ سفير روس‌ پرنس‌ دالگوركي‌Prince Dalgoroki سمت‌ منشي‌گري‌ داشت‌ آن‌ حضرت‌ را ملاقات‌ و ايشان‌ را به‌ منزل‌ خويش‌ كه‌ متصل‌ به‌ خانه‌ سفير بود رهبري‌ و دعوت‌ نمود. آدمهاي‌ حاجي‌ علي‌ خان‌ حاجب‌ الدوله‌ چون‌ از ورود آن‌ حضرت‌ باخبر شدند موضوع‌ را به‌ مشارٌ‌اليه‌ اطلاع‌ دادند و مراتب‌ را شخصاً‌ به‌ عرض‌ شاه‌ رسانيد. شاه‌ از استماع‌ اين‌ خبر غرق‌ درياي‌ تعجب‌ و حيرت‌ شد و معتمدين‌ مخصوص‌ به‌ سفارت‌ فرستاد تا آن‌ وجود مقدس‌ را كه‌ به‌ دخالت‌ در اين‌ حادثه‌ متهم‌ داشته‌ بودند تحويل‌ گرفته‌ نزد شاه‌ بياورند. سفير روس‌ از تسليم‌ حضرت‌ بها‌الله‌ امتناع‌ ورزيد و از هيكل‌ مبارك‌ تقاضا نمود كه‌ به‌ خانه‌ صدراعظم‌ تشريف‌ ببرند. ضمناً‌ از مشارٌ‌‌اليه‌ به‌ طور صريح‌ و رسمي‌ خواستار گرديد امانتي‌ را كه‌ دولت‌ روس‌ به‌ وي‌ مي‌سپارد در حفظ‌ و حراست‌ او بكوشد» .28 عبدالحميد اشراق‌ خاوري، مبلغ‌ و مورخ‌ مشهور بهائي، نيز آورده‌ است: ناصرالدين‌ شاه‌ «فوراً‌ مأموري‌ فرستاد تا حضرت‌ بهاءالله‌ را از سفارت‌ روس‌ تحويل‌ گرفته‌ نزد شاه‌ بياورد. سفير روس‌ از تسليم‌ حضرت‌ بهاءالله‌ به‌ مأمور شاه‌ امتناع‌ ورزيد و به‌ آن‌ حضرت‌ گفت‌ كه‌ به‌ منزل‌ صدراعظم‌ برويد و كاغذي‌ به‌ صدراعظم‌ نوشت‌ كه‌ بايد حضرت‌ بهاءالله‌ را از طرف‌ من‌ پذيرايي‌ كني‌ و در حفظ‌ اين‌ امانت‌ بسيار كوشش‌ نمايي‌ و اگر آسيبي‌ به‌ بهاءالله‌ برسد و حادثه‌اي‌ رخ‌ دهد شخص‌ تو مسؤول‌ سفارت‌ روس‌ خواهي‌ بود» !29
‌دالگوروكي‌ دست‌ بردار نبود و زماني‌ كه‌ دولت‌ ايران‌ بهاء را به‌ زندان‌ افكند، تلاشش‌ را ادامه‌ بل‌ تشديد بخشيد. مطالع‌ الانوار مي‌نويسد: «قنسول‌ روس‌ كه‌ از دور و نزديك‌ مراقب‌ احوال‌ بود و از گرفتاري‌ حضرت‌ بهاءالله‌ خبر داشت، پيغامي‌ شديد به‌ صدراعظم‌ فرستاد و از او خواست‌ كه‌ با حضور نماينده‌ قنسول‌ روس‌ و حكومت‌ ايران‌ تحقيقات‌ كامل‌ درباره‌ حضرت‌ بهاءالله‌ به‌ عمل‌ آيد و شرح‌ اقدامات‌ و سؤ‌ال‌ و جوابها كه‌ به‌ وسيله‌ نمايندگان‌ به‌ عمل‌ مي‌آيد در ورقه‌اي‌ نگاشته‌ شود و حكم‌ نهايي‌ درباره‌ آن‌ محبوس‌ بزرگوار اظهار گردد. صدراعظم‌ به‌ نماينده‌ قنسول‌ وعده‌ داد و گفت‌ در آتيه‌ نزديكي‌ به‌ اين‌ كار اقدام‌ خواهد كرد و آنگاه‌ وقتي‌ معين‌ نمود كه‌ نماينده‌ قنسول‌ روس‌ با حاجب‌ الدوله‌ و نماينده‌ دولت‌ [ايران] به‌ سياه‌ چال‌ بروند. مقدمتاً... [ملا علي‌ ترشيزي‌ ملقب‌ به‌ عظيم، از روِ‌ساي‌ وقت‌ بابيه‌ و مرتبط‌ با تروريست‌ها] را طلب‌ داشتند و از محرك‌ اصلي‌ و رئيس‌ واقعي‌ سؤال‌ كردند» عظيم‌ جنايت‌ را گردن‌ گرفت‌ و «چون‌ اين‌ اقرار را از عظيم‌ شنيدند قنسول‌ و نماينده‌ حكومت‌ اقرار او را نوشته‌ به‌ ميرزا آقا خان‌ [صدراعظم] خبر دادند و در نتيجه‌ حضرت‌ بهاءالله‌ از حبس‌ خلاص‌ شدند...» .30
‌شوقي‌ نيز در ادامه‌ مطلب‌ قبل‌ مي‌نويسد: «از يك‌ طرف‌ وساطت‌ و دخالت‌ پرنس‌ دالگوركي‌ سفير روس‌ در ايران‌ كه‌ به‌ جميع‌ وسائل‌ در آزادي‌ حضرت‌ بهاءالله‌ بكوشيد و در اثبات‌ بي‌گناهي‌ آن‌ مظلوم‌ آفاق، سعي‌ مشكور مبذول‌ داشت‌ و از طرف‌ ديگر اقرار و اعتراف‌ رسمي‌ ملا شيخ‌ علي‌ ترشيزي‌ ملقب‌ به‌ عظيم‌ كه‌ در زندان‌ حضور حاجب‌ الدوله‌ و مترجم‌ سفارت‌ روس‌ و نماينده‌ حكومت‌ برائت‌ حضرت‌ بهاءالله‌ را تأييد و به‌ صراحت‌ دخالت‌ و شركت‌ خويش‌ را در حادثه... [تيراندازي] به‌ شاه‌ اظهار نمود» .31
5. حمايت‌ها ادامه مي‌يابد
‌روسها پس‌ از دستگيري‌ و حبس‌ بهاء توسط‌ دولت‌ ايران‌ نيز، جداً‌ «مراقب‌ احوال» وي‌ بوده‌ و قضايا را تعقيب‌ مي‌كرده‌اند و حتي‌ در هنگام‌ بازجويي‌ و محاكمه‌ او، نماينده‌ آنها حضور داشته‌ است. به‌ نوشته‌ امانت: «آهي‌ شخصاً‌ در معيت» بهاء «به‌ اردوي‌ سلطنتي‌ در نياوران‌ رفت‌ " كه‌ بگويد و معلوم‌ نمايد كه‌ برادر زن‌ او بي‌تقصير است"» .32 در جريان‌ محاكمه‌ نيز آن‌ گونه‌ كه‌ دكتر اسلمونت‌ (از سران‌ بهائيت) تصريح‌ مي‌كند، «سفير روس‌ به‌ برائت» بهاء «شهادت‌ داد» .33
‌پيشنهاد سفير به‌ حسينعلي‌ بهاء (پس‌ از آزادي‌ از زندان) مبني‌ بر سفر به‌ روسيه، و نيز بدرقه‌ رسمي‌ بهاء هنگام‌ خروج‌ وي‌ از ايران‌ (به‌ حكم‌ ناصرالدين‌ شاه) تا مرز عراق‌ توسط‌ غلامان‌ سفارت‌ روسيه‌ نيز، كه‌ در تواريخ‌ معتبر بهائيت‌ بدان‌ تصريح‌ شده، گامهاي‌ بعدي‌ سفارت‌ روسيه‌ در حمايت‌ از حسينعلي‌ بود. مطالع‌ الانوار مي‌نويسد: «حكومت‌ ايران‌ بعد از مشورت‌ به‌ حضرت‌ بهاءالله‌ امر كرد كه‌ تا يك‌ ماه‌ ديگر ايران‌ را ترك‌ نمايند و به‌ بغداد سفر كنند. قنوسل‌ روس‌ چون‌ اين‌ خبر شنيد از حضرت‌ بهاءالله‌ تقاضا كرد كه‌ به‌ روسيه‌ بروند، دولت‌ روس‌ از آن‌ حضرت‌ پذيرايي‌ خواهد نمود. حضرت‌ بهاءالله‌ قبول‌ نفرمودند و توجه‌ به‌ عراق‌ را ترجيح‌ دادند، در روز اول‌ ماه‌ ربيع‌ الثاني‌ 1269 هجري‌ به‌ بغداد عزيمت‌ فرمودند. مأمورين‌ دولت‌ ايران‌ و نمايندگان‌ قنسول‌ روس‌ تا بغداد با حضرتش‌ همراه‌ بودند» .34
‌همراهي‌ نمايندگان‌ سفارت‌ با بهاء، مورد اعتراف‌ مكرر خود او قرار دارد: از جمله‌ در «اشراقات» تصريح‌ مي‌كند كه: «اين‌ مظلوم‌ از ارض‌ طا [= طهران] به‌ امر حضرت‌ سلطان‌ به‌ عراق‌ عرب‌ توجه‌ نمود و از سفارت‌ ايران‌ و روس‌ ـ هر دو، ملتزم‌ ركاب‌ بودند» .35
‌اين‌ امور، دقيقاً‌ اين‌ حدس‌ را تقويت‌ مي‌كند كه‌ سفارت‌ روسيه‌ با حسينعلي‌ بهاء (بنيادگذار مسلك‌ بهائيت) به‌ عنوان‌ فردي‌ «تحت‌ الحمايه‌ روسها» و مشمول‌ مقررات‌ كاپيتولاسيون‌ برخورد مي‌كرده‌ است. گزارش‌ شوقي‌ افندي‌ از پيشنهاد سفير به‌ بهاء، دقيقاً‌ (و البته‌ به‌ طور ناخواسته) مؤ‌يد همين‌ امر است: «سفير روس‌ چون‌ از فرمان‌ سلطاني‌ استحضار يافت‌ و بر مدلول‌ آن‌ مطلع‌ گرديد از ساحت‌ مبارك‌ استدعا نمود اجازه‌ فرمايند آن‌ حضرت‌ را تحت‌ حمايت‌ و مراقبت‌ دولت‌ متبوعه‌ خويش‌ وارد و وسايل‌ حركت‌ وجود اقدس‌ را به‌ خاك‌ روس‌ فراهم‌ سازد» .36
تشكر بهاء از تزار و سفير روسيه‌
‌بهرروي، حمايت‌ كارساز سفير روسيه‌ از حسينعلي‌ بها در آن‌ برهه‌ بحراني، جناب‌ بها را كاملاً‌ نمك‌گير ساخت، تا آنجا كه‌ لوحي‌ خطاب‌ به‌ امپراتور روس‌ صادر نمود و در آن، عمل‌ سفير را موجب‌ بالا رفتنِ‌ بسيارِ‌ مقام‌ امپراتور نزد خداوند شمرد.37 شوقي‌ افندي‌ ـ نيز از «نهايت‌ اهتمام» و تلاش‌ «سفير دولت‌ بهيه‌ [روسيه] ايده‌ الله‌ تبارك‌ و تعالي‌ [!]... در استخلاص» بها از زندان‌ دولت‌ ايران‌ سخن‌ گفته‌ و از «حمايت» مخلصانه‌ و «في‌سبيل‌ الله» ! جناب‌ «اعلي‌ حضرت‌ امپراتور دولت‌ بهيه‌ روس‌ ايده‌ الله‌ تبارك‌ و تعالي» از بها قدرداني‌ كرده‌ است! باور كردني‌ نيست، ولي‌ بايد پذيرفت! بنگريد: «در سنين‌ بعد در لوحي‌ كه‌ به‌ افتخار امپراتور روس‌ نيكلاويچ‌ الكساندر دوم‌ نازل‌ شده‌ آن‌ وجود مبارك‌ عمل‌ سفير را تقدير و بياناتي‌ بدين‌ مضمون‌ مي‌فرمايد. قوله‌ جل‌ جلاله: «قد نصرني‌ احد سفرائك‌ اذ كنت‌ في‌ السجن‌ تحت‌ السلاسل‌ و الاغلال‌ بذلك‌ كتب‌ الله‌ لك‌ مقاماً‌ ما لم‌ يحط‌ به‌ علم‌ احد الا هو اياك‌ ان‌ تبدل‌ هذا المقام‌ العظيم». و نيز در مقام‌ ديگر مي‌فرمايد: «ايامي‌ كه‌ اين‌ مظلوم‌ در سجن‌ اسير سلاسل‌ و اغلال‌ بود سفير دولت‌ بهيه‌ ايده‌ الله‌ تبارك‌ و تعالي‌ نهايت‌ اهتمام‌ در استخلاص‌ اين‌ عبد مبذول‌ داشت‌ و مكرر اجازه‌ خروج‌ از سجن‌ صادر گرديد ولي‌ پاره‌اي‌ از علماي‌ مدينه‌ در اجراي‌ اين‌ منظور ممانعت‌ نمودند تا بالاخره‌ در اثر پافشاري‌ و مساعي‌ موفور حضرت‌ سفير، استخلاص‌ حاصل‌ گرديد. اعلي‌ حضرت‌ امپراتور دولت‌ بهيه‌ روس‌ ايده‌ الله‌ تبارك‌ و تعالي‌ حفظ‌ و حمايت‌ خويش‌ را في‌ سبيل‌ الله‌ [!] مبذول‌ داشت‌ و اين‌ معني‌ علت‌ حسد و بغضاي‌ جهلاي‌ ارض‌ گرديد» .38
------------------------------------------------------------
پانوشت‌ها:
1. خاطرات‌ عبدالله‌ بهرامي، ص‌ 30. 2. مقدمات‌ مشروطيت، هاشم‌ محيط‌ مافي، به‌ كوشش‌ مجيد تفرشي، ص‌ 35. 3. قرن‌ بـديـع، شـوقـي‌ افـنـدي، 2/33، 83 و 86 ؛ مـطالع‌ الانوار، (THE DAWN BREAKERS) ، تلخيص‌ تاريخ‌ نبيل‌ زرندي، ترجمه‌ و تلخيص‌ عبدالحميد اشراق‌ خاوري، صص594 -593 و612 - 611 و 618؛ الكواكب‌ الدريه، آواره، 1/336؛ بهاءالله و عصر جديد، دكتر اسلمونت، ص‌ 44؛ عهد اعلي...، ابوالقاسم‌ افنان، ص‌ 496، 499 - 498 و 500 ؛ قبله‌ عالم، عباس‌ امانت، ترجمه‌ حسن‌ كامشاد، نشر كارنامه، تهران‌ 1383، صص298 -‌297؛ الواح‌ مباركه‌ حضرت‌ بها ا جل‌ ذكره‌ الاعلي‌ شامل: اشراقات‌ و چند لوح‌ ديگر، بي‌نا، بي‌تا، خط‌ نستعليق، صص‌ 104 - 103 و 155؛ لوح‌ خطاب‌ به‌ شيخ‌ محمد تقي‌ اصفهاني‌ معروف‌ به‌ نجفي، حسينعلي‌ بها، لجنه‌ نشر آثار آمري، لانگنهاين، 138 بديع، صص‌ 16 - 14. 4. ر.ك، كتاب‌ مبين، حسينعلي‌ بها، چاپ‌ 1308، ص‌ 76؛ نسخه‌ خطي، خط‌ زين‌ المقربين، 1294ق، ص‌ 78؛ قرن‌ بديع، همان، 2/86 . 5. ر.ك، الكواكب‌ الدريه، عبدالحسين‌ آواره، 1/254؛ قرن‌ بديع، 2/33؛ كشف‌ الحيل، آيتي، چ‌ 7، 1/62 و 2/87 ، چ‌ 4؛ فلسفه‌ نيكو، حسن‌ نيكو، 4/86 ؛ مقدمات‌ مشروطيت، محيط‌ مافي، ص‌ 35؛ فتنه‌ باب، اعتضاد السلطنه، توضيحات‌ عبدالحسين‌ نوايي، ص‌ 194. 6. الكواكب‌ الدريه، 1/254. نيز ر.ك، مقدمات‌ مشروطيت، ص‌ 35. آواره‌ بعدها در برگشت‌ از بهائيت، كتاب‌ كشف‌ الحيل‌ را بر ضد اين‌ فرقه‌ نوشت‌ و در آن‌ متذكر شد: در موقع‌ حبس‌ بها «برادر بزرگش‌ ميرزا حسن‌ نوري‌ منشي‌ سفارت‌ روس‌ بود و بالاخره‌ به‌ وسيله‌ ميرزا حسن‌ سفارت‌ را وادار بر شفاعت‌ كردند و پس‌ از چهار ماه‌ و چيزي‌ بها به‌ شفاعت‌ سفير روس‌ از حبس‌ خلاص‌ و به‌ بغداد با عائله‌اش‌ تبعيد شد» (كشف‌ الحيل، ج‌ 2، چ‌ 4، ص‌ 87 ). 7. قرن‌ بديع، همان، ص‌ 33. 8. شرح‌ حال‌ رجال‌ سياسي‌ و نظامي‌ معاصر ايران، باقر عاقلي، 1/38. 9. ر.ك، شرح‌ حال‌ رجال‌ ايران، بامداد، 6 /52 و 127 - 126 و 1/162. نيز ر.ك، نقطه‌ الكاف، مقدمه‌ ادوارد براون، ليدن‌ 1328ق، ص‌ 35؛ منشآت‌ قائم‌ مقام، چاپ‌ محمد عباسي، صص‌25 -19. 10. شرح‌ حال‌ رجال‌ ايران، 6 /51 ، پاورقي‌ 8 . 11. همان، 1/163. 12. سفرنامه‌ رضا قلي‌ ميرزا، ص‌ 11. 13. همان، ص‌ 16. 14. مساله 14. رجال‌ قاجاريه، حسين‌ سعادت‌ نوري، ص‌ 279. نيز ر.ك، شرح‌ حال‌ رجال‌ ايران، 1/163. 15. چهل‌ سال‌ تاريخ‌ ايران... (المآثر و الاَّثار، اعتماد السلطنه، به‌ كوشش‌ ايرج‌ افشار، 2/617 . 16.اسناد روابط‌ ايران‌ و روسيه‌ در دوران‌ فتحعلي‌ شاه‌ و محمد شاه‌ قاجار...، به‌ كوشش‌ فاطمه‌ قاضيها، مركز چاپ‌ و انتشارات‌ وزارت‌ امور خارجه، تهران‌ 1380، صص‌ 177-172 سنج‌ با صص‌ 171-170. 17. ايران‌ و بريتانيا (1257 ـ 1224ق) به‌ روايت‌ اسناد ايراني‌ موجود در انگلستان، به‌ كوشش‌ حسين‌ احمدي، چاپ‌ وزارت‌ امور خارجه، تهران‌ 1379، ص‌ 130. 18. ر.ك، همان، صص‌ 121- 119. براي‌ حقوق‌ بگيري‌ آنهااز عثماني‌ نيز ر.ك، شرح‌ حال‌ رجال‌ ايران، 1/163. 19. ر.ك، بهاءالله، شمس‌ حقيقت، حسن‌ موقر باليوزي، ترجمه‌ مينو ثابت، صص‌ 163 - 162. 20. رجال‌ قاجاريه، حسين‌ سعادت‌ نوري، ص‌ 170، به‌ نقل‌ از: ناسخ‌ التواريخ‌ قاجاريه، سپهر، چاپ‌ جهانگير قائم‌ مقامي، 1/156؛ روضه‌ الصفا، هدايت، چاپ‌ خيام، 9/509 و 510 ؛ تاريخ‌ عضدي، چاپ‌ كوهي، صص‌ 27 - 26. 21. ر.ك، قبله‌ عالم، عباس‌ اامانت، ص‌ 226 و نيز 286 و 325. 22. رجال‌ قاجاريه، صص‌ 160 ـ 159. 23. الكواكب‌ الدريه، 1/284. 24. كشف‌ الحيل، ج‌ 3، چ‌ 4، صص‌ 93 -92. 25. قرن‌ بديع، شوقي‌ افندي، 2/33، 83 و 86 ؛ تلخيص‌ تاريخ‌ نبيل‌ زرندي، ص‌ 631، 650 و 657 . نيز ر.ك، بهاءالله‌ و عصر جديد، نوشته‌ دكتر اسلمونت‌ از عناصر شاخص‌ بهائي، ص‌ 44. 26. تلخيص‌ تاريخ‌ نبيل‌ زرندي، ص‌ 657؛ اشراقات، حسينعلي‌ بها، ص‌ 153 و 155. 27. كتاب‌ مبين، شامل‌ سوره‌ هيكل‌ و الواح‌ ديگر حسينعلي‌ بها، 1308ق، ص‌ 76؛ قرن‌ بديع، 2/86 . عبارت‌ بها چنين‌ است: يا ملك‌ الروس... قد نصرني‌ احد سفرائك‌ اذ كنت‌ في‌ السجن‌ تحت‌ السلاسل‌ و الاغلال‌ بذلك‌ كتب‌ الله‌ لك‌ مقاماً‌ لم‌يحط‌ به‌ علم‌ احد الا هو... 28. قرن‌ بديع، 2/33. 29. مطالع‌ الانوار...، ص‌ 593 . 30. همان، ص‌ 611 -612 31. قرن‌ بديع، 2/83 . 32. همان، ص‌ 297. 33. بهاءالله و عصر جديد، ص‌ 344. مطالع‌ الانوار، ص‌ 618 . نيز ر.ك، به‌ ديگر منبع‌ بهائي: عهد اعلي...، ابوالقاسم‌ افنان، ص‌ 496 و 500 . 35. الواح‌ مباركه‌ حضرت‌ بهاءالله‌ جل‌ ذكره‌ الاعلي‌ شامل: اشراقات‌ و...، همان، صص‌ 104 ـ 103. نيز ر.ك، همان: ص‌ 155؛ لوح‌ خطاب‌ به‌ شيخ‌ محمد تقي‌ اصفهاني‌ معروف‌ به‌ نجفي، بهاء الله، لجنه‌ نشر آثار امري، لانگنهاين، 138 بديع، صص‌ 16 ـ 14. 36. قرن‌ بديع، 2/86 . 37. كتاب‌ مبين، چاپ‌ 1308، ص‌ 76: يا ملك‌ الروس‌ ان‌ استمع‌ نداء الله الملک القدوس ثم اقبل الي الفردوس ... 38. قرن بديع، 86/2
پانوشت‌ها:
1. خاطرات‌ عبدالله‌ بهرامي، ص‌ 30. 2. مقدمات‌ مشروطيت، هاشم‌ محيط‌ مافي، به‌ كوشش‌ مجيد تفرشي، ص‌ 35. 3. قرن‌ بـديـع، شـوقـي‌ افـنـدي، 2/33، 83 و 86 ؛ مـطالع‌ الانوار، (THE DAWN BREAKERS) ، تلخيص‌ تاريخ‌ نبيل‌ زرندي، ترجمه‌ و تلخيص‌ عبدالحميد اشراق‌ خاوري، صص594 -593 و612 - 611 و 618؛ الكواكب‌ الدريه، آواره، 1/336؛ بهاءالله و عصر جديد، دكتر اسلمونت، ص‌ 44؛ عهد اعلي...، ابوالقاسم‌ افنان، ص‌ 496، 499 - 498 و 500 ؛ قبله‌ عالم، عباس‌ امانت، ترجمه‌ حسن‌ كامشاد، نشر كارنامه، تهران‌ 1383، صص298 -‌297؛ الواح‌ مباركه‌ حضرت‌ بها ا جل‌ ذكره‌ الاعلي‌ شامل: اشراقات‌ و چند لوح‌ ديگر، بي‌نا، بي‌تا، خط‌ نستعليق، صص‌ 104 - 103 و 155؛ لوح‌ خطاب‌ به‌ شيخ‌ محمد تقي‌ اصفهاني‌ معروف‌ به‌ نجفي، حسينعلي‌ بها، لجنه‌ نشر آثار آمري، لانگنهاين، 138 بديع، صص‌ 16 - 14. 4. ر.ك، كتاب‌ مبين، حسينعلي‌ بها، چاپ‌ 1308، ص‌ 76؛ نسخه‌ خطي، خط‌ زين‌ المقربين، 1294ق، ص‌ 78؛ قرن‌ بديع، همان، 2/86 . 5. ر.ك، الكواكب‌ الدريه، عبدالحسين‌ آواره، 1/254؛ قرن‌ بديع، 2/33؛ كشف‌ الحيل، آيتي، چ‌ 7، 1/62 و 2/87 ، چ‌ 4؛ فلسفه‌ نيكو، حسن‌ نيكو، 4/86 ؛ مقدمات‌ مشروطيت، محيط‌ مافي، ص‌ 35؛ فتنه‌ باب، اعتضاد السلطنه، توضيحات‌ عبدالحسين‌ نوايي، ص‌ 194. 6. الكواكب‌ الدريه، 1/254. نيز ر.ك، مقدمات‌ مشروطيت، ص‌ 35. آواره‌ بعدها در برگشت‌ از بهائيت، كتاب‌ كشف‌ الحيل‌ را بر ضد اين‌ فرقه‌ نوشت‌ و در آن‌ متذكر شد: در موقع‌ حبس‌ بها «برادر بزرگش‌ ميرزا حسن‌ نوري‌ منشي‌ سفارت‌ روس‌ بود و بالاخره‌ به‌ وسيله‌ ميرزا حسن‌ سفارت‌ را وادار بر شفاعت‌ كردند و پس‌ از چهار ماه‌ و چيزي‌ بها به‌ شفاعت‌ سفير روس‌ از حبس‌ خلاص‌ و به‌ بغداد با عائله‌اش‌ تبعيد شد» (كشف‌ الحيل، ج‌ 2، چ‌ 4، ص‌ 87 ). 7. قرن‌ بديع، همان، ص‌ 33. 8. شرح‌ حال‌ رجال‌ سياسي‌ و نظامي‌ معاصر ايران، باقر عاقلي، 1/38. 9. ر.ك، شرح‌ حال‌ رجال‌ ايران، بامداد، 6 /52 و 127 - 126 و 1/162. نيز ر.ك، نقطه‌ الكاف، مقدمه‌ ادوارد براون، ليدن‌ 1328ق، ص‌ 35؛ منشآت‌ قائم‌ مقام، چاپ‌ محمد عباسي، صص‌25 -19. 10. شرح‌ حال‌ رجال‌ ايران، 6 /51 ، پاورقي‌ 8 . 11. همان، 1/163. 12. سفرنامه‌ رضا قلي‌ ميرزا، ص‌ 11. 13. همان، ص‌ 16. 14. مساله 14. رجال‌ قاجاريه، حسين‌ سعادت‌ نوري، ص‌ 279. نيز ر.ك، شرح‌ حال‌ رجال‌ ايران، 1/163. 15. چهل‌ سال‌ تاريخ‌ ايران... (المآثر و الاَّثار، اعتماد السلطنه، به‌ كوشش‌ ايرج‌ افشار، 2/617 . 16.اسناد روابط‌ ايران‌ و روسيه‌ در دوران‌ فتحعلي‌ شاه‌ و محمد شاه‌ قاجار...، به‌ كوشش‌ فاطمه‌ قاضيها، مركز چاپ‌ و انتشارات‌ وزارت‌ امور خارجه، تهران‌ 1380، صص‌ 177-172 سنج‌ با صص‌ 171-170. 17. ايران‌ و بريتانيا (1257 ـ 1224ق) به‌ روايت‌ اسناد ايراني‌ موجود در انگلستان، به‌ كوشش‌ حسين‌ احمدي، چاپ‌ وزارت‌ امور خارجه، تهران‌ 1379، ص‌ 130. 18. ر.ك، همان، صص‌ 121- 119. براي‌ حقوق‌ بگيري‌ آنهااز عثماني‌ نيز ر.ك، شرح‌ حال‌ رجال‌ ايران، 1/163. 19. ر.ك، بهاءالله، شمس‌ حقيقت، حسن‌ موقر باليوزي، ترجمه‌ مينو ثابت، صص‌ 163 - 162. 20. رجال‌ قاجاريه، حسين‌ سعادت‌ نوري، ص‌ 170، به‌ نقل‌ از: ناسخ‌ التواريخ‌ قاجاريه، سپهر، چاپ‌ جهانگير قائم‌ مقامي، 1/156؛ روضه‌ الصفا، هدايت، چاپ‌ خيام، 9/509 و 510 ؛ تاريخ‌ عضدي، چاپ‌ كوهي، صص‌ 27 - 26. 21. ر.ك، قبله‌ عالم، عباس‌ اامانت، ص‌ 226 و نيز 286 و 325. 22. رجال‌ قاجاريه، صص‌ 160 ـ 159. 23. الكواكب‌ الدريه، 1/284. 24. كشف‌ الحيل، ج‌ 3، چ‌ 4، صص‌ 93 -92. 25. قرن‌ بديع، شوقي‌ افندي، 2/33، 83 و 86 ؛ تلخيص‌ تاريخ‌ نبيل‌ زرندي، ص‌ 631، 650 و 657 . نيز ر.ك، بهاءالله‌ و عصر جديد، نوشته‌ دكتر اسلمونت‌ از عناصر شاخص‌ بهائي، ص‌ 44. 26. تلخيص‌ تاريخ‌ نبيل‌ زرندي، ص‌ 657؛ اشراقات، حسينعلي‌ بها، ص‌ 153 و 155. 27. كتاب‌ مبين، شامل‌ سوره‌ هيكل‌ و الواح‌ ديگر حسينعلي‌ بها، 1308ق، ص‌ 76؛ قرن‌ بديع، 2/86 . عبارت‌ بها چنين‌ است: يا ملك‌ الروس... قد نصرني‌ احد سفرائك‌ اذ كنت‌ في‌ السجن‌ تحت‌ السلاسل‌ و الاغلال‌ بذلك‌ كتب‌ الله‌ لك‌ مقاماً‌ لم‌يحط‌ به‌ علم‌ احد الا هو... 28. قرن‌ بديع، 2/33. 29. مطالع‌ الانوار...، ص‌ 593 . 30. همان، ص‌ 611 -612 31. قرن‌ بديع، 2/83 . 32. همان، ص‌ 297. 33. بهاءالله و عصر جديد، ص‌ 344. مطالع‌ الانوار، ص‌ 618 . نيز ر.ك، به‌ ديگر منبع‌ بهائي: عهد اعلي...، ابوالقاسم‌ افنان، ص‌ 496 و 500 . 35. الواح‌ مباركه‌ حضرت‌ بهاءالله‌ جل‌ ذكره‌ الاعلي‌ شامل: اشراقات‌ و...، همان، صص‌ 104 ـ 103. نيز ر.ك، همان: ص‌ 155؛ لوح‌ خطاب‌ به‌ شيخ‌ محمد تقي‌ اصفهاني‌ معروف‌ به‌ نجفي، بهاء الله، لجنه‌ نشر آثار امري، لانگنهاين، 138 بديع، صص‌ 16 ـ 14. 36. قرن‌ بديع، 2/86 . 37. كتاب‌ مبين، چاپ‌ 1308، ص‌ 76: يا ملك‌ الروس‌ ان‌ استمع‌ نداء الله الملک القدوس ثم اقبل الي الفردوس ... 38. قرن بديع، 86/2
پانوشت‌ها:
1. خاطرات‌ عبدالله‌ بهرامي، ص‌ 30. 2. مقدمات‌ مشروطيت، هاشم‌ محيط‌ مافي، به‌ كوشش‌ مجيد تفرشي، ص‌ 35. 3. قرن‌ بـديـع، شـوقـي‌ افـنـدي، 2/33، 83 و 86 ؛ مـطالع‌ الانوار، (THE DAWN BREAKERS) ، تلخيص‌ تاريخ‌ نبيل‌ زرندي، ترجمه‌ و تلخيص‌ عبدالحميد اشراق‌ خاوري، صص594 -593 و612 - 611 و 618؛ الكواكب‌ الدريه، آواره، 1/336؛ بهاءالله و عصر جديد، دكتر اسلمونت، ص‌ 44؛ عهد اعلي...، ابوالقاسم‌ افنان، ص‌ 496، 499 - 498 و 500 ؛ قبله‌ عالم، عباس‌ امانت، ترجمه‌ حسن‌ كامشاد، نشر كارنامه، تهران‌ 1383، صص298 -‌297؛ الواح‌ مباركه‌ حضرت‌ بها ا جل‌ ذكره‌ الاعلي‌ شامل: اشراقات‌ و چند لوح‌ ديگر، بي‌نا، بي‌تا، خط‌ نستعليق، صص‌ 104 - 103 و 155؛ لوح‌ خطاب‌ به‌ شيخ‌ محمد تقي‌ اصفهاني‌ معروف‌ به‌ نجفي، حسينعلي‌ بها، لجنه‌ نشر آثار آمري، لانگنهاين، 138 بديع، صص‌ 16 - 14. 4. ر.ك، كتاب‌ مبين، حسينعلي‌ بها، چاپ‌ 1308، ص‌ 76؛ نسخه‌ خطي، خط‌ زين‌ المقربين، 1294ق، ص‌ 78؛ قرن‌ بديع، همان، 2/86 . 5. ر.ك، الكواكب‌ الدريه، عبدالحسين‌ آواره، 1/254؛ قرن‌ بديع، 2/33؛ كشف‌ الحيل، آيتي، چ‌ 7، 1/62 و 2/87 ، چ‌ 4؛ فلسفه‌ نيكو، حسن‌ نيكو، 4/86 ؛ مقدمات‌ مشروطيت، محيط‌ مافي، ص‌ 35؛ فتنه‌ باب، اعتضاد السلطنه، توضيحات‌ عبدالحسين‌ نوايي، ص‌ 194. 6. الكواكب‌ الدريه، 1/254. نيز ر.ك، مقدمات‌ مشروطيت، ص‌ 35. آواره‌ بعدها در برگشت‌ از بهائيت، كتاب‌ كشف‌ الحيل‌ را بر ضد اين‌ فرقه‌ نوشت‌ و در آن‌ متذكر شد: در موقع‌ حبس‌ بها «برادر بزرگش‌ ميرزا حسن‌ نوري‌ منشي‌ سفارت‌ روس‌ بود و بالاخره‌ به‌ وسيله‌ ميرزا حسن‌ سفارت‌ را وادار بر شفاعت‌ كردند و پس‌ از چهار ماه‌ و چيزي‌ بها به‌ شفاعت‌ سفير روس‌ از حبس‌ خلاص‌ و به‌ بغداد با عائله‌اش‌ تبعيد شد» (كشف‌ الحيل، ج‌ 2، چ‌ 4، ص‌ 87 ). 7. قرن‌ بديع، همان، ص‌ 33. 8. شرح‌ حال‌ رجال‌ سياسي‌ و نظامي‌ معاصر ايران، باقر عاقلي، 1/38. 9. ر.ك، شرح‌ حال‌ رجال‌ ايران، بامداد، 6 /52 و 127 - 126 و 1/162. نيز ر.ك، نقطه‌ الكاف، مقدمه‌ ادوارد براون، ليدن‌ 1328ق، ص‌ 35؛ منشآت‌ قائم‌ مقام، چاپ‌ محمد عباسي، صص‌25 -19. 10. شرح‌ حال‌ رجال‌ ايران، 6 /51 ، پاورقي‌ 8 . 11. همان، 1/163. 12. سفرنامه‌ رضا قلي‌ ميرزا، ص‌ 11. 13. همان، ص‌ 16. 14. مساله 14. رجال‌ قاجاريه، حسين‌ سعادت‌ نوري، ص‌ 279. نيز ر.ك، شرح‌ حال‌ رجال‌ ايران، 1/163. 15. چهل‌ سال‌ تاريخ‌ ايران... (المآثر و الاَّثار، اعتماد السلطنه، به‌ كوشش‌ ايرج‌ افشار، 2/617 . 16.اسناد روابط‌ ايران‌ و روسيه‌ در دوران‌ فتحعلي‌ شاه‌ و محمد شاه‌ قاجار...، به‌ كوشش‌ فاطمه‌ قاضيها، مركز چاپ‌ و انتشارات‌ وزارت‌ امور خارجه، تهران‌ 1380، صص‌ 177-172 سنج‌ با صص‌ 171-170. 17. ايران‌ و بريتانيا (1257 ـ 1224ق) به‌ روايت‌ اسناد ايراني‌ موجود در انگلستان، به‌ كوشش‌ حسين‌ احمدي، چاپ‌ وزارت‌ امور خارجه، تهران‌ 1379، ص‌ 130. 18. ر.ك، همان، صص‌ 121- 119. براي‌ حقوق‌ بگيري‌ آنهااز عثماني‌ نيز ر.ك، شرح‌ حال‌ رجال‌ ايران، 1/163. 19. ر.ك، بهاءالله، شمس‌ حقيقت، حسن‌ موقر باليوزي، ترجمه‌ مينو ثابت، صص‌ 163 - 162. 20. رجال‌ قاجاريه، حسين‌ سعادت‌ نوري، ص‌ 170، به‌ نقل‌ از: ناسخ‌ التواريخ‌ قاجاريه، سپهر، چاپ‌ جهانگير قائم‌ مقامي، 1/156؛ روضه‌ الصفا، هدايت، چاپ‌ خيام، 9/509 و 510 ؛ تاريخ‌ عضدي، چاپ‌ كوهي، صص‌ 27 - 26. 21. ر.ك، قبله‌ عالم، عباس‌ اامانت، ص‌ 226 و نيز 286 و 325. 22. رجال‌ قاجاريه، صص‌ 160 ـ 159. 23. الكواكب‌ الدريه، 1/284. 24. كشف‌ الحيل، ج‌ 3، چ‌ 4، صص‌ 93 -92. 25. قرن‌ بديع، شوقي‌ افندي، 2/33، 83 و 86 ؛ تلخيص‌ تاريخ‌ نبيل‌ زرندي، ص‌ 631، 650 و 657 . نيز ر.ك، بهاءالله‌ و عصر جديد، نوشته‌ دكتر اسلمونت‌ از عناصر شاخص‌ بهائي، ص‌ 44. 26. تلخيص‌ تاريخ‌ نبيل‌ زرندي، ص‌ 657؛ اشراقات، حسينعلي‌ بها، ص‌ 153 و 155. 27. كتاب‌ مبين، شامل‌ سوره‌ هيكل‌ و الواح‌ ديگر حسينعلي‌ بها، 1308ق، ص‌ 76؛ قرن‌ بديع، 2/86 . عبارت‌ بها چنين‌ است: يا ملك‌ الروس... قد نصرني‌ احد سفرائك‌ اذ كنت‌ في‌ السجن‌ تحت‌ السلاسل‌ و الاغلال‌ بذلك‌ كتب‌ الله‌ لك‌ مقاماً‌ لم‌يحط‌ به‌ علم‌ احد الا هو... 28. قرن‌ بديع، 2/33. 29. مطالع‌ الانوار...، ص‌ 593 . 30. همان، ص‌ 611 -612 31. قرن‌ بديع، 2/83 . 32. همان، ص‌ 297. 33. بهاءالله و عصر جديد، ص‌ 344. مطالع‌ الانوار، ص‌ 618 . نيز ر.ك، به‌ ديگر منبع‌ بهائي: عهد اعلي...، ابوالقاسم‌ افنان، ص‌ 496 و 500 . 35. الواح‌ مباركه‌ حضرت‌ بهاءالله‌ جل‌ ذكره‌ الاعلي‌ شامل: اشراقات‌ و...، همان، صص‌ 104 ـ 103. نيز ر.ك، همان: ص‌ 155؛ لوح‌ خطاب‌ به‌ شيخ‌ محمد تقي‌ اصفهاني‌ معروف‌ به‌ نجفي، بهاء الله، لجنه‌ نشر آثار امري، لانگنهاين، 138 بديع، صص‌ 16 ـ 14. 36. قرن‌ بديع، 2/86 . 37. كتاب‌ مبين، چاپ‌ 1308، ص‌ 76: يا ملك‌ الروس‌ ان‌ استمع‌ نداء الله الملک القدوس ثم اقبل الي الفردوس ... 38. قرن بديع، 86/2

باب، اولين پيغمبر صاحب توبه نامه!

مژده اي دوستان که مي گويند پس از 124000 پيغمبر، اينبار کسي خود را پيغمبر خدا بر اهل زمين خوانده است که او را عليمحمد باب فرزند يک پارچه فروش شيرازي مي ناميدند. در کمالات وي همين بس که نه تنها اولين پيغمبري است که ادعاي ظهور الله در زمين (يعني ظهور خودش) را نمود، که گوي سبقت از سايرين به سبب کتابت توبه نامه اي ربود. آري. توبه از پيغمبري خويش!!
اسناد توبه باب از تمامي ادعاهاي دروغينش نه فقط در کتب اسلام گرايان، که در کتب خود بهائي ها و بابي ها آنقدر آمده است که احتياجي به دليل ندارد. اين هم از همان قسمت هاي تاريخ ننگيني است که قابل توجيه نيست. علاوه بر آدرسهائي که از کتب مسلمي در جريان توبه باب به شما مي دهم، آدرس عين اين متن را در کتبي از خود بابي ها و بهائي ها که با اين وجود ايشان را پيغمبر مي دانند به شما مي دهم. ابتدا جريان توبه باب:
وقتي در مجالس مختلف مناظره با عليمحمد، علي رقم آسان بودن و بديهي بودن برخي سوالات، اوج بي سوادي وي بر همگان آشکار گرديد و باب با فضاحت بسيار به معذرت خواهي و سر افکندگي مجبور گرديد، (اينجا را ببينيد) ارتداد وي بر همگان آشکار شد و علماي وقت حکم به ارتداد وي صادر و خواستار اعدام وي توسط مقامات وقت گرديدند. اگر چه وي را نوعي از مرتد دانستند که با توبه نيز حد وي ساقط نخواهد شد. در همين حال، عده اي از نزديکان شاه، از او خواستند براي فرار از اين مجازات، توبه نامه اي نوشته، مهر و امضا نمايد و در آن از مقام همايوني شاه تقاضاي عفو نمايد. وي نيز توبه نامه اي بدين متن تنظيم کرد:
" فداك روحي الحمدالله كما هو اهله و مستحقه كه ظهورات فضل و رحمت خود را در هر حال بر كافه عباد خود شامل گردانيده. بحمدالله ثم الحمدلله كه مثل آن حضرت را ينبوع رأفت و رحمت خود فرموده كه به ظهور عطوفتش عفو از بندگان و تستر بر مجرمان و ترحم بر ياغيان فرموده. شهدالله من عنده كه اين بنده ضعيف را قصدي نيست كه خلاف رضاي خداوند عالم و اهل ولايت او باشد. اگر چه بنفسه وجودم ذنب صرف است ولي چون قلبم موفق به توحيد خداوند جلّ ذكره و نبوت رسول او (ص) و ولايت اهل ولايت اوست و لسانم مقر بر كل ما نزل من عندالله است، اميد رحمت او را دارم و مطلقاً خلاف رضاي حق را نخواسته ام و اگر كلماتي كه خلاف رضاي او بوده از قلمم جاري شده، غرضم عصيان نبوده و در هر حال مستغفر و تائبم حضرت او را و اين بنده را مطلق علمي نيست كه منوط به ادعايي باشد، استغفرالله ربي و اتوب اليه من ان ينسب الي الامر و بعضي مناجات و كلمات كه از لسان جاري شده دليل بر هيچ امري نيست و مدعي نيابت خاصه حضرت حجت الله عليه السلام را محض ادعاي مبطل و اين بنده را چنين ادعايي نبوده و نه ادعاي ديگر، مستدعي از الطاف حضرت شاهنشاهي و آن حضرت چنانست كه اين دعاگو را به الطاف و عنايات بساط رأفت و رحمت خود سرافراز فرمايند، والسلام»
اصل اين توبه نامه با امضاء و مهر وي در موزه اسناد مجلس ايران موجود است و اهل فن و تاريخ نويسان مختلف بر صحت آن و نسبت آن به شخص باب صحه گذاشته اند، و حتي کمتر بابي يا بهائي پيدا شده که آنرا مردود شمارد. در کتابي که ابو الفضل گلپايگاني، نويسنده و مبلغ بهائي نگاشته است، عين همين متن را آورده است! اگر چه امروزه بهائيان مانند هميشه منکر همه چيز و همه کس مي شوند و ممکن است منکر اين توبه نامه نيز باشند ولي بزرگترين سند اصل آن است که هنوز موجود است. هوس دزدي هم به سر خيلي ها زده است تا اين سند تاريخي را (به مانند کتب پر از غلط باب) از آن مکان به سرقت برده و سر به نيست کنند، ولي با کمال تاسف براي طرفداران اين فرقه، بايد عرض کنم که مدتي پيش به جهت مسائل امنيتي و به دليل افزايش تهديدها، اين توبه نامه به گاو صندوق مطمئني در آن مرکز منتقل شده و تحت شديدترين تدابير امنيتي محافظت مي شود.

اسراییل و بهاییت

بهائيان در كنار عناصر فراماسون و صهيونيست، در دوران محمدرضاشاه نقش مهمي در اجراي نظرات و سياست‌هاي خود داشتند. در اين دوران باتوجه به نفوذ بيشتر آمريكا و اسرائيل، تلاش فراواني براي رسميت بخشيدن به فرقة بهائيت مي‌شد.

مسلك بهائيت از سال 1260 ق. توسط «علي محمد باب» كه خود را «باب» امام زمان(ع) و وسيلة تماس مردم با آن حضرت معرفي كرد، به وجود آمد. او سپس دعوي «مهدويت» كرد و گفت كه درآينده از ميان بابي‌ها پيامبري قيام خواهد كرد و دين تازه اي خواهد آورد. وي در سال 1266 به دستور ناصرالدين شاه و اميركبير، تيرباران شد. بعد از آن، از بين پيروانش دو برادر مدعي جانشيني وي شدند و بدين ترتيب، اختلافاتي ميان پيروان اين فرقه افتاد.

گروهي پيرو برادر اول، مشهور به «صبح ازل» (بابي‌ها)، و عده اي ديگر پيرو برادر دوم «بهاءالله» (بهائي‌ها) شدند و در نزاع آنها عده زيادي به هلاكت رسيدند. دولت عثماني در عراق همه آنها را از بغداد به آدرنه در آسياي صغير تبعيد كرد. اما در آنجا هم نزاع دو برادر ادامه يافت و بدين جهت، دولت عثماني بهاءالله و طرفدارانش را به «عكا» در فلسطين اشغالي و صبح ازل را به قبرس تبعيد كرد. فعاليت بهاءالله در عكا باعث شد كه بيشتر بابيان ـ به ويژه بابيان ايران ـ پيرو او شوند.

از آنجا كه عمده ويژگي‌هاي رفتاري بهائيت با ويژگي‌هاي رفتاري اسرائيلي‌ها همخواني داشت، با تشكيل دولت اسرائيل و تشكيلات مركزي بهائيت در شهر حيفا، اين فرقه كاملاً در خدمت اسرائيل قرار گرفت و فعاليت‌هاي آنها براساس خواسته‌هاي اسرائيلي‌ها تنظيم شد. در اين ميان بهائي‌ها از حمايت آمريكا و انگلستان نيز برخودرار بودند. از سوي ديگر، فعاليت بهائيان به خصوص در ارتباط با اسلام زدايي سازگاري زيادي با روحية محمدرضا پهلوي داشت. مجموعه اين مسائل سبب شد كه بهائيت براي حفظ موجوديّت و تحقّق اهداف خود در عصر محمدرضا شاه كه براي آنها به منزلة دوران طلايي بود، در زمينة گسترش روابط ايران و اسرائيل كه كاملاً در راستاي منافع آنها بود، به فعاليت قابل توجهي بپردازند.

تشكيلات مركزي بهائيت در شهر حيفا و در كنار قبر «عباس افندي» قرار دارد. تشكيلات و مؤسسات بهائيان در هر نقطه اي از جهان زير نظر هيئت نه نفره بيت العدل اعظم قرار دارد. در يكي از نشريات فرقه آمده است:

«با نهايت افتخار و مسرت، بسط و گسترش روابط بهائيت با اولياي امور [جمعي از دوستان بهائي] دولت اسرائيل را به اطلاع بهائيان مي‌رسانيم. آنها احساسات صميمانة بهائيان را براي پيشرفت دولت مزبور به بن گوريون ـ نخست وزير اسرائيل ـ ابراز نموده، او در جواب گفته است: «از ابتداي تاسيس حكومت اسرائيل، بهائيان همواره روابط صميمانه اي با دولت اسرائيل داشته اند».1

فرقة بهائيت كه شاخه اي از صهيونيسم به شمار مي‌رود، طبق دستور، همة قواي خود را براي اجراي نقشة نابودي انديشه‌هاي ملي و مذهبي در ايران به كار گرفت و براي اين منظور مجريان خود را انتخاب كرد تا در بلندمدت آرمان‌هاي ملي و سنت‌هاي ديني را تخريب كنند. از اين رو بهائيان، به تدريج درصدد تسخير پست‌هاي حساس و كليدي كشور برآمدند. اين نقشه با روي كارآمدن «حسنعلي منصور» در ايران پياده شد و براي نخستين بار پاي بهائيان به كابينة وزيران ايران رسيد. گرچه با ترور منصور، نقشه‌هاي وي جامة عمل نپوشيد، اما به هرحال، كابينة بهائي «هويدا» روي كار آمد. در كابينة نخست وي، چهار وزير بهائي حضور داشتند. هويدا در مدت حكومت خود با به‌كاربستن تصميمات كادر رهبري كميته، نفوذ بهائيان را در همة سطوح سياسي، اقتصادي و نظامي به حدّ كامل گسترش داد.2

بهائيان با تمام وجود خود را در اختيار اسرائيلي‌ها قرار داده بودند، به گونه اي كه توانستند اعتماد بيش از حدّ اسرائيلي‌ها را كسب كنند و اسرائيلي‌ها نيز در برابر خوش خدمتي آنها رفتار ويژه اي داشتند. در يكي از اسناد، به نقل از يكي از بهائيان به نام «فريدون رامش فر» كه مسافرتي به اسرائيل داشته، دربارة نحوة برخورد اسرائيلي‌ها با بهائيان آمده است:

... دولت اسرائيل آن‌قدر نسبت به بهائيان خوش‌بين است كه در فرودگاه خود، احيا (بهائيان) را بازرسي نمي كند. به طوري كه وقتي رئيس كاروان به پليس اظهار مي‌دارد اينها بهائي هستند، حتي يك چمدان را باز نمي كنند. ولي بقية مسافرين ـ حتي كليمي‌ها ـ را بازرسي مي‌كنند به طوري كه يك كليمي اعتراض كرده بود كه چرا بهائيان را بازرسي نمي‌كنيد و ما را كه اينجا موطن‌مان است، مورد بازرسي قرار مي‌دهيد!3

بهائيان در كنار عناصر فراماسون و صهيونيست، در دوران محمدرضاشاه نقش مهمي در اجراي نظرات و سياست‌هاي خود داشتند. در اين دوران باتوجه به نفوذ بيشتر آمريكا و اسرائيل، تلاش فراواني براي رسميت بخشيدن به فرقة بهائيت مي‌شد زيرا آنها نقش مؤثري در تثبيت رژيم سلطنتي و حكومت شاه داشتند، به گونه اي كه بسياري از نزديكان شاه و خاندان پهلوي و عدة زيادي از كارگزاران و متولّيان پست‌هاي حساس و كليدي كشور بهايي بودند.4

در سال 1339 فهرستي از اسامي مقامات نظامي و غيرنظامي تهيه شد كه نشانگر تصدّي بيشتر پست‌هاي اطلاعاتي، امنيتي، سياسي و اقتصادي كشور به وسيلة بهائيان بود. البته به دليل پنهان‌كاري و عدم اظهار، بعضي از افراد در پست‌هاي مهمي بودند كه نام آنان در اين فهرست نيامده و بي ترديد، تعداد بهائيان شاغل در دستگاه‌ها چندين برابر فهرست مزبور بوده است. در سال‌هاي بعد، تعداد بهائيان شاغل و سطوح اشتغال آنان بالا رفت، به طوري‌كه اميرعباس هويدا نخست‌وزير سيزده ساله «ليلي امير ارجمند» مشاور ويژة فرح و مدير برنامه‌هاي آموزشي و تربيتي رضا پهلوي، «عباس شاهقلي» وزير بهداري و وزير علوم، «روحاني» وزير آب و برق و كشاورزي در دولت هويدا، «شاپور راسخ» مشاور عالي و در واقع گردانندة سازمان برنامه و بودجه و مدير تشكيلات بهائيت در ايران، «عبدالكريم ايادي» پزشك مخصوص شاه و 23 شغل ديگر و ده‌ها تن از سران رژيم، از اعضاي فرقة بهائيت بودند.5

بهائيت در تمام دوران سلطنت پهلوي و در مقاطع حساس، به رغم ادعاي غيرسياسي بودن، هماهنگ با سياست‌هاي موردنظر رژيم و در جهت تثبيت موقعيت آن تلاش كرد. تأييد انقلاب سفيد شاه، همكاري با ساواك، جلب حمايت دولت‌هاي بزرگ از شاه و سلطنت او به وسيلة اسرائيل، و عضويت در حزب رستاخيز، قسمتي از مواضع سياسي فرقة مزبور بود. يكي از مبلغان بهائيت دربارة تأثير متقابل بهائيت بر شاه و خاندان پهلوي گفته بود:

«كارهايي كه اكنون به دست اعلي حضرت شاهنشاه صورت مي‌گيرد، هيچ كدامشان روي اصول دين اسلام نيست زيرا شاه به تمام دستورهاي بهائي آشنايي دارد و حتي ايشان با اشرف پهلوي در دوران كودكي در مدرسه بهائيان... درس خوانده اند... حالا مردم... مي‌گويند بهائي است. چه كاري مي‌توانند بكنند !...»6

محمدرضا پهلوي آن‌قدر بهائيان را مورد حمايت قرار داد كه يكي از افراد نظامي به نام «سرهنگ اقدسيه» در جلسة بهائيان شيراز، مورخ هجده تيرماه 1347، ضمن بهائي خواندن شاه، دربارة نحوة برخورد خود با افراد مسلمان اظهار داشت:

... افتخار ما بر ديانت بهائي است. من زماني كه در ارتش بودم، سربازان و درجه داران و افسران بهائي را احترام مي‌گذاشتم. ولي اگر يك فرد مسلمان از ديگري شكايت مي‌كرد، دستور شلاق زدنش را مي‌دادم... ما اطلاع داريم كه شاهنشاه آريامهر بهائي مي‌باشند. ما بهائيان همه پولدار هستيم و ترقّي بيشتري خواهيم كرد.7

بهائيان در جنگ اعراب و اسرائيل، همواره از اسرائيل جانبداري كرده، عليه مسلمانان به تبليغ مي‌پرداختند و حتي براي كمك به ارتش اسرائيل به جمع آوري پول مي‌پرداختند. در همين ارتباط، در يكي از اسناد پس از جنگ شش روزة اعراب و اسرائيل در سال 1346 آمده است:

... مبلغي در حدود 120 ميليون تومان به وسيلة بهائيان ايران جمع آوري گرديد و تصميم دارند اين مبلغ را در ظاهر به بيت العدل در حيفا ارسال نمايند، ولي منظور اصلي آنها از ارسال اين مبلغ، كمك به ارتش اسرائيل مي‌باشد. مقدار قابل ملاحظه اي از اين پول به وسيله «حبيب ثابت»، تعهد و پرداخت شده است...8

در سال 1347 در يكي از كميسيون‌هاي فرقة مزبور، سخن‌گوي كميسيون پس از ابراز خرسندي از پيروزي اسرائيل در جنگ‌هاي با اعراب گفت:

پيشرفت و ترقي ما بهائيان اين است كه در هر ادارة ايران و تمام وزارت‌خانه‌ها يك جاسوس داريم و هفته اي يك بار، طرح‌هاي تهيه شده، به وسيلة دول به عرض شاهنشاه مي‌رسيد. گزارش‌هايي در زمينة آن طرح‌ها به محافل روحاني بهايي مي‌رسد. مثلاً در پيمان كار، كادر بهائيان ايران هر روز گزارش خود را در زمينة ارتش ايران و اينكه چگونه چتربازان را آموزش مي‌دهند، به محفل روحاني بهائيان تسليم مي‌نمايند.9

اسرائيل پس از اطمينان از نفوذ گسترده بهائيت در اركان رژيم پهلوي و به منظور بهره‌برداري سياسي، اطلاعاتي و اقتصادي بيشتر از آنها، در كشورهاي جهان و به ويژه ايران، بهائيت را به صورت آشكار به عنوان يك مذهب به رسميت شناخت. در يكي از اسناد ساواك در اين باره چنين آمده است:

«اسرائيل مذهب بهائي‌ها را به عنوان يك مذهب رسمي در سال 1974 به رسميت شناخته است. دولت اسرائيل با اجراي برنامة تحبيب از افراد مزبور مي‌كوشد از اقليت فوق الذكر در ساير كشورهاي جهان ـ به ويژه ايران ـ بهره برداري سياسي ـ اطلاعاتي و اقتصادي بنمايد.»10

نمايندگي ايران در تل آويو هرازچندگاهي گزارش‌هاي مربوط به بهائيان را به وزارت امور خارجه ارسال مي‌داشت. در يكي از اين گزارش‌ها، مرتضي مرتضايي به چگونگي انتخابات و تعداد بهائيان جهان اشاره دارد:

«چهارمين كنوانسيون بين‌المللي پيروان بهائيت روز شنبه، نهم ارديبهشت ماه [1357] در شهر حيفا گشايش خواهد يافت. به همين مناسبت جمعيتي بالغ بر هزار و يكصد نفر از نمايندگان منتخب از طرف هشتاد هزار محافل بهائي پراكنده در سراسر جهان به اين شهر مسافرت كرده اند تا نسبت به انتخاب يك هيئت مديره نه نفري كه در طي پنج سال آينده امور اداري،... و مذهبي اين فرقه را تعقيب خواهد [نمود] [اقدام كنند] ... دو نفر از بهائيان تبعه ايران (فتح اعظم و نخجواني) حضور دارند كه در حيفا به طور دائم مقيم اند.»11

بنابراين، اسرائيل با حمايت همه جانبه از فرقه ضاله بهائيت و نفوذ دادن آنها در پست‌هاي كليدي هيئت حاكمة رژيم شاه ـ به ويژه در دربار، دولت و ارتش ـ در جهت اغراض و اهداف خود و ضربه زدن به فرهنگ اسلام و مسلمين ـ به ويژه به مردم ايران و فلسطين ـ به عنوان يك ابزار، نهايت بهره برداري را در جنبه‌هاي مختلف به عمل مي‌آورد. در واقع، مي‌توان گفت يكي از عوامل مؤثر در بسط و گسترش روابط ايران و اسرائيل، بهائيان بودند كه نقش مهمي را در اين زمينه ايفا كردند.

ماهنامه موعود شماره 80

پي‌نوشت‌ها:
? برگرفته از پايگاه اينترنتي: www.Rasad.org

منصوري، جواد، تاريخ قيام پانزدهم خرداد به روايت اسناد، ج1، ص 332.
اختريان، محمد، همان، ص164.
3. منصوري، جواد، همان، ص330.

4. همان، ص324

5. همان، صص 324 ـ 325

6. همان، ص326.

7. همان، ص322.

8. همان، صص 322 ـ 323

9. همان. ص332.

10. زهيري، علي، «عوامل مؤثر در شكل گيري رفتار سياسي ايران در قبال اسرائيل»، فصلنامة علمي، تخصصي انقلاب اسلامي، پيش شمارة اول، نهاد نمايندگي مقام معظم رهبري در دانشگاه‌ها، سال اول، زمستان1377، ص 159.

11. بايگاني اسناد وزارت امور خارجه، سال 2536 ـ 38، كارتن شمارة 12، پروندة 250.50







سه‌شنبه ، 18 تیر ، 1387

امروز: 14
اين هفته: 157
اين ماه: 753
تعداد بازديد تاکنون: 26547

حاضرين در سايت: 4





کتب رديه بهائيت

کتب خانم رئوفي


افشاگري عليه بهائيت

بهائيت و صهيونيسم

رجال بهائي عصر پهلوي

بهائيت از ابتدا تا حال

بهائيت , مذهب استعمار ساخته براي مقابله با اسلام

دولتهاي استعماري - اسرائيل و بهائيت

مقالات مهناز رئوفي يك نجات يافته ازبهائيت

کينياز دالگورکي

ساير مجموعه مقالات


3 کتاب


3 مقالات


متبريان از بهائيت


رهبران و بانيان


خشونت در بهائيت


تاريخ بهائيت


اخبار


صوت و فيلم


گالري عکس


ارتباط با ما


گفتگو و مناظره


آرشيو












ارتباط با مدير سايت:
info@bahaismiran.com
bahaism@gmail.com
ارتباط با کارشناس سايت:
bahaismiran@bahaismiran.com
bahaismiran@yahoo.com
bahaismiran1@yahoo.com






Tuesday, July 8, 2008

پیدایش فرقه ی بابیت و بهاییت بواسطه ی جاسوس روسی 2

به همین جهت تمام وزرا وظایف خود را می دانستند و تمام شاهزادگان و شخصیتها و دانشمندان و بزرگان ، ÷نهانی متوجه ما بودند و اغلب کارها با رأی و نظر ما حل وفصل می شد.هیچ فرمانروا یا وزیری جرأت مخالفت با ما را نداشت و محمد شاه هم بر طبق خواست دولت امپراتئری با آنان قول و قرار می گذاشت من در طول این مدت به خوبی با اوضاع و احوال و اخلاق و آداب و رسوم علما و فرمانروایان و تجار و حتی زنان در ایران آشنا شدم ماه رمضان سال چهارم رسید و من نزدیک پنج سال بود که در ایران مشغول به تحصیل و مطالعه و تلاش و کوشش خستگی ناپذیر و فداکاری بودم و نزد دربار روس و وزارت خارجه آبرویی داشتم و از وضعیت خود بسیار خوشحال و مغرور بودم. همسرم "زیور " نیز برایم پسری با موهای طلایی آورد که شباهت من و ام همچون دو نیمه سیب بود. به مناسبت تولدش سفره های ولیمه انداختم و برای نامگذاری او چند اسم انتخاب نمودم و با قرآن قرعه زدم نام علی در آمدبسیار خوشخال شدم و نام او"علی گینیاز دالگورکی " شد . این خبر را به دولت متبوعم دادم اما به شیخ محمد و دوستانم اظهار نمودم که سفارت روس و بیگانگان از آن بی خبرند بله! در این ماه مبارک چهارم نیز شبها را ازهنگام افطار تا سحر در منزل شیخ احمد گیلانی سپری می نمودم یعنی مدت زنانی بیشتر از شبهای غیر ماه رمضان که فقط در شبهای دوشنبه و جمعه به مدت سه الی چهار ساعت در آنجا بودم اسلام و فرقه های مختلف آن در یکی از شبهای ماه مبارک رمضان از حکیم س

پیدایش فرقه ی بابیت و بهاییت بواسطه ی جاسوس روسی 1

تلاش دشمنان بشريت در به انحراف كشيدن بني آدم از صراط مستقيم امري واضح و بديهي در طول تاريخ است اما اين تلاش‌ها از كجا سرچشمه گرفته و از چه راه‌هايي در باغستان پرطراوت زندگي انسان‌ها نفوذ و درخت‌هاي سرسبز فطرت و فضيلت فرزندان آدم عليه‌السلام را دسته دسته مي‌خشكاند و آن‌ها را هيزم جهنم مي‌كند، امري پيچيده و مبهم است كه توسط دشمن قسم خورده انسان يعني شيطان لعين طراحي و توسط پيروان او اجرا مي‌شود. "كينياز دالگوركي" نام جاسوس زبردستي است كه از سوي پادشاهي روسيه تزاري (قبل از شوروي كمونيستي سابق) در كشور ايران و سپس عراق مشغول به كار بوده و پس از سقوط اين رژيم اعترافاتش توسط اتحاديه جماهير شوروي سابق در مجله "الشرق" به چاپ مي‌رسد اين اعترافات نشان مي‌دهد كه يك جاسوس زبردست چگونه به ميان مسلمانان آن هم مسلمانان شيعه در ايران و عراق نفوذ كرده و مكتب انحرافي بابيت و بهائيت را بنيان مي‌گذارد و اين طرح تنها يكي از هزاران نقشه طراحي شده توسط شيطان براي دور نمودن بشر از امامان معصوم خصوصاً حضرت بقية الله ارواحنافداه مي‌باشد با هم اين اعترافات را كه در كتابي با نام "كينياز دالگوركي" توسط "مؤسسه فرهنگي دارالمهدي و القرآن الكريم" حسينيه كربلائي‌هاي اصفهان منتشر شده و آقاي "حيدر بهرمن" آن را ترجمه كرده است و ما مطالب آن را در هفت قسمت ارائه می دهیم قسمت اول “ورود به ايران” در ژانويه‌ي سال 1834 ميلادي در حالي كه مردم از بيماري وبا و از قحطي و گراني‌اي كه باعث مرگ تعداد زيادي از آنان شده بود رنج مي‌بردندوارد تهران شدم در ابتدا به عنوان مترجم در سفارت روس مشغول به كار شدم اما به دليل اين‌كه فارغ التحصيل مدرسه‌ي دارالفنون و دانشكده‌ي افسري و از قبول‌شدگان رشته‌ي حقوق و علوم سياسي وزارت امور خارجه بودم و اين رشته مخصوص كساني بود كه تأييد و سفارش دانشكده‌ي افسري شامل حال آن‌ها مي‌شد و علاوه بر آن آشناياني در دربار امپراطوري روس نيز داشتم و به خوبي بر خواندن و نوشتن زبان فارسي مسلط بودم و همچنين در دانشكده‌ي خصوصي وزارت امور خارجه زبان را كامل نموده بودم به همين جهت مأموريت‌هاي سري در تهران داشتم كه حتي شخص سفير نيز از آن‌ها بي‌اطلاع بود براي تكميل زبان فارسي به آموختن زبان عربي نيز نيازمند بودم زيرا زبان عربي در زبان فارسي همچون زبان لاتين در زبان فرانسه است به همين منظور توسط منشي سفارت، استادي كه مازندراني الأصل بود پيدا نمودم او اهل روستايي از روستاهاي لاريجان به نام "أسك" بود نام او "شيخ محمد" و از طلبه‌هاي مدرسه‌ي "پامنار" و از شاگردان "حكيم احمد گيلاني" بود كه او را مردي فاضل و داراي عقيده و ايمان يافتم و مسلك عرفان داشت پس هر روز با اجازه‌ي سفارت مدت 2 ساعت به منزل او كه در خانه‌هاي وقفي بود مي‌رفتم و نزد او كتاب جامع المقدمات1 مي‌خواندم و هر ماه يك تومان به او مي‌دادم و علاوه بر آن كتاب نصاب الصبيان2 و علم قرائت و تاريخ ايران را نيز مي‌آموختم، بعد از يك سال آمادگي خواندن فقه و اصول را پيدا كردم و به دست شيخ محمد اسلام آوردم و به او چنين گفتم چنانچه سفير از اسلام آوردن من اطلاع پيدا نمايد براي من خطر جاني دارد لذا در مورد ختنه كردن، چون در سن بيست و هشت سالگي برايم ضرر دارد و ممكن است كه سفير از اين امر مطلع شود و مرا از كار اخراج نمايد و چه بسا باعث كشته شدن من گردد قانون تقيه را در حق من جاري سازد شيخ محمد نيز بدون هيچ اعتراضي از من پذيرفت. نمازهاي پنج‌گانه را در خانه‌ي او مي‌خواندم و با پادرمياني شيخ با دختر زيباي چهارده ساله‌اي كه نامش "زيور" بود ازدواج كردم. شيخ با من چنان صميمي شده بود كه مانند فرزند خود با من صحبت مي‌كرد. بعدها معلوم شد كه زيور برادر زاده‌ي او و نامزد پسر او بوده اما پسرش قبل ازدواج وفات نموده و دختر چون يتيم بود، در خانه‌ي عموي خود زندگي مي‌كرده است و شيخ در اثر كمال صميميتي كه با من داشت او را كه مانند فرزندانش دوست مي‌داشت به ازدواج من در آورد من چون در ظاهر مسلمان و داماد او نيز بودم مايل بود كه تمام دانش خود را يك‌جا به من بياموزد، بدين جهت كتاب‌هاي مطوّل، شمسيّه، تحرير اقليدس، خلاصه الحساب، شفاي بو علي سينا، شرح نفيس و قوانين در علم اصول و نيز هر چه از علم منطق و كلام مي‌دانست به من آموخت و بالاخره در مدت چهار سال مجتهدي كوچك، خوش استعداد و خوش‌گفتار شدم “آشنايي با حكيم گيلاني” شيخ محمد بعضي شب‌ها مرا به منزل استاد و مرشد خود يعني حكيم احمد گيلاني كه در گذرگاه نوروزخان زندگي مي‌كرد مي‌برد، خانه‌اي بسيار بزرگ و اعياني بود و من نيز همچون شاگردانش از او استفاده مي‌بردم شبي از شب‌هاي ماه مبارك رمضان براي صرف افطار به آن‌جا دعوت شدم و مانند ايراني‌ها با دست غذاي مفصلي خوردم. سفارت نيز از اين ماجرا با خبر بود و من نيز به آن‌ها اطلاع داده بودم كه در شب‌هاي ماه مبارك رمضان به سفارت نخواهم آمد در تمام ماه مبارك رمضان روزها را مي‌خوابيدم و شب‌ها بيدار بودم، در اين مدت از حكيم گيلاني استفاده بي‌حدي مي‌بردم. در آن شب‌ها جمع زيادي در خانه‌ي حكيم گرد مي‌آمدند و در شب‌هاي دوشنبه و جمعه محفل ذكر داشتند، من نيز يكي از مريدان بودم و دوستان و برادران فراواني از اهل طريقت3 داشتم ميرزا آقا خان نوري نيز از مريدان اين خانقاه بود و به سبب او وابستگانش كه همگي از اهالي شهر "نور" بودند نيز جزء مريدان حكيم احمد گيلاني شده بودند. از جمله‌ي آنان ميرزارضا قلي و ميرزا حسين علي بهاء4 و برادرش صبح ازل كه همگي از خدمت‌گزاران ميرزاآقاخان و وابستگان او به شمار مي‌آمدند و خيلي اوقات نسبت به من اظهار دوستي مي‌كردند به خصوص نفر آخر كه از صاحبان سرّ من گشته بود، آن‌ها مرا از خبرهاي هر گوشه و كناري آگاه مي‌ساختند و من نيز پاداش آن‌ها را با تهيه وسايل مورد نيازشان مي‌دادم با اين‌كه من از حكيم گيلاني بهره‌ي بسياري مي‌بردم اما او اعتقادي به اسلام من نداشت با اين حال هر مشكلي را كه از او مي‌پرسيدم بلافاصله آن را حل مي‌نمود “علت فروپاشي ايران بزرگ” روزي از او پرسيدم چگونه ايراني كه زماني آن همه عظمت و قدرت داشت كه يك مرز آن هند و مرز ديگر آن آخر حبشه بود و شرق و غرب عالم مطيع او بودند و به او جزيه5 مي‌پرداختند، اين‌گونه از يونان و عرب‌ها و مغول پايين‌تر آمد و تنزل كرد؟ او در جوابم چنين پاسخ داد همان‌طوري كه پيدا شدن اشياي خارجي در بدن انسان باعث بيماري و خروج مزاج از حالت اعتدال مي‌گردد راهيابي اجانب و بيگانگان به دربار ايران نيز چنين است يعني همچون ميكروب‌هاي مهاجم باعث بيماري حكومت و ملت مي‌گردند مخصوصاً يهود و مزدكيان كه پايه‌گذار خرابي مملكت هستند زيرا آنان بودند كه در آغاز كار نفاق را در دربار امپراطوري ايران ايجاد و مقدمات سقوط و نابودي ايران را فراهم نمودند از آن‌جا كه ايمان بزرگان و فرمانروايان رو به ضعف گراييد و ازدواج با زنان يهودي رسم شد نفوذ فراوان يهود در دربار امپراطوري ايران پديد آمد آن‌ها با اختلافي كه بين بزرگان و شاه ايجاد مي‌كردند سبب مي‌شدند كه علما شاه را تكفير كنند و يهوديان به دروغ اين‌طور به شاه القا مي‌كردند كه بزرگان مذهبي و رجال ديني و اعيان مملكت با او دشمني و كينه مي‌ورزند و اين باعث نفاق و دشمني بين آنان شد به طوري كه اطاعت و صميميت جاي خود را به دورويي،‌ توطئه، دروغ و نيرنگي داد كه در مذهب ايرانيان از بدترين گناهان به شمار مي‌رفت. رواج همين امور سبب شد گروهي از يونانيان كه تا آن روز توسط ايرانيان خوار و منكوب شده بودند بر آنان جرأت پيدا كرده و در اطراف ايران بدون هيچ مانعي تاختند، همين اختلافات باعث گرديد كه بعضي از ايرانيان به خط و نوشتار يوناني افتخار نمايند و خود را شبيه يونانيان در آورند.6 حتي بعد از مرگ اسكندر مقدوني اشكانيان نتوانستند فرهنگ و اخلاق يوناني را كه در ايران چون زهري كشنده نفوذ كرده بود محو نمايند و هر چه سعي كردند كه دين زرتشت را در ايران به كمك پيشوايان ديني با وضع قوانين جديد رواج دهند موفق به اين كار نشدند، چرا كه خود علماي زرتشت به آيين خود ايمان و عقيده‌ي واقعي نداشتند و در دربار نيز افرادي سست عقيده را پيدا كرده بودند كه از روي ريا و تزوير به شاه اخلاص مي‌ورزيدند. "مَزْدَك" نيز كه تعاليم خود را از "يونانيان اسباكوسي" گرفته بود نغمه‌ي تازه‌اي سر داده و دين جديدي آورده بود.7 اين مذهب نيز براي ايران جز زحمت و بدبختي چيزي‌ نداشت و كمك بزرگي براي يهود به حساب مي‌آمد. در غرب ايران نيز مسيحيت نفوذ گسترده‌اي پيدا كرده بود و اين نيز اختلاف را بيشتر مي‌كرد. آري آن وحدت و يكپارچگي جاي خود را به نفاق و اختلافي داده بود كه توسط يهود و مزدك و مسيحيت به ايران آمده بود و موجب ضعف كشور و ملت گشته، تا اين‌كه قومي از عرب به نام اسلام بر ايران غلبه پيدا كرد و آن‌ها را زير دست نمود “ظهور اسلام” پروردگار عالم شخصي را از ميان گروهي كه در بيابان بي‌حاصل و در منطقه‌اي خالي از آب و گياه زندگي مي‌كردند و غذاي كافي نداشتند و افتخارشان شترچراني بود و ... برانگيخت تا شرق و غرب، عرب و عجم را زير پرچم دين واحد جمع كند و همگي همچون برادران و فرزندان حضرت آدم باشند و بدين سبب اختلافات قومي‌برداشته شود و اين دين براي هدايت تمام كره‌ي زمين باشد و تنها اختصاص به قوم عرب نداشته باشد اما بعد از رحلت پيامبر اكرم صلي‌الله عليه وآله اين دين حقيقي و پاك كه ريسمان محكم الهي و موجب وحدت مسلمانان بود بازيچه‌ي منافقين قرار گرفت، دشمنانش از فرصت استفاده كردند، به واسطه‌ي تعدادي مسلمان جاه طلب بذر اختلاف را در ميان اهل ايمان كاشتند و برادري واقعي را به دشمني و كينه‌توزي تبديل نمودند و سرانجام اين اختلاف باعث بدبختي مسلمانان و ضعف اسلام گشت و بالاخره موجب شد كه دولت‌هاي بيگانه قسمت‌هاي مهمي از ايران و همچنين قسمت‌هاي عمده‌اي از كشور عثماني را جدا كنند. اگر آن اختلافات نبود هرگز دولت‌هاي بيگانه جرأت چنين جسارتي را پيدا نمي‌كردند ملت‌هاي اروپايي دروغ مي‌گويند كه ما مسيحي هستيم اگر مسيحي واقعي باشند پس اين همه توپ و سلاح‌هاي كشنده چيست كه اختراع كرده‌اند؟ مگر مسيح در همين انجيل رايج در ميان آن‌ها نگفته است اگر كسي بر گونه‌ي راست شما زد، طرف چپ را به سوي او بياوريد پس چرا به سنت او عمل نمي‌كنند؟! اما سنت اسلام اين است كه در راه خدا جهاد كنيد و با نفاق و بدي‌ها همواره در ستيز باشيد مسلمانان هميشه بايد در حال آمادگي و فراهم آوردن ابزار لازم در راه دين خدا و جهاد با كفار8 و مشركان و محو اختلاف‌هاي قومي از صفحه‌ي روزگار باشند تا همه‌ي مردم در زير پرچم دين خدا جمع شوند.9 سپس شيخ در آن مجلس چند بيت شعر از اشعار قائم مقام فراهاني10 و چند نفر ديگر را خواند ولي من در ذهنم فقط همين يك بيت ماند سلامت نه به صلح، نه به جنگت نه حاضر كردن توپ و تفنگت بعدها من از شيخ فهميدم كه ميرزاابوالقاسم فراهاني يكي از دشمنان دولت روس است و چگونه با حكيم احمد گيلاني پنهاني در ارتباط است و فهميدم كه بايد او را به شكلي نابود ساخت خلاصه اين‌كه در شب‌هاي ماه مبارك رمضان از شيخ احمد گيلاني استفاده بي‌حدي بردم به خصوص استفاده‌هاي علمي و بدين وسيله به اطلاعات مفيدي دست يافتم و تمام آن‌ها را به وزارت خارجه‌ي روسيه منتقل مي‌كردم و همين امر سبب ترفيع رتبه و بالا رفتن پايه حقوق من به ميزان دو برابر شد. همچنان بر كوشش و جديت خود مي‌افزودم به حدي كه سفير روس و جانشين او بر من حسد مي‌بردند ولي آن‌ها خبر نداشتند كه من هر روز با وزارت خارجه‌ي روس تماس مي‌گيرم و حتي جزئيات را هم به آنان گزارش مي‌دهم ادامه در قسمت دوم پي‌نوشت‌ها 1- يكي از كتاب‌هاي ابتدايي حوزه‌هاي علميه است كه مشتمل بر علم صرف و نحو و منطق است 2- يكي از كتاب‌هاي ابتدايي حوزه‌هاي عليمه درباره‌ي علم لغت است 3- اصطلاحي معروف نزد صوفيه 4- رئيس فرقه ضاله بهائيت 5- جزيه: مالياتي است كه مسلمانان از اهل كتاب مي‌گيرند 6- چنان‌چه در عصر حاضر مي‌بينيم كه برخي از جوانان مسلمان پيروي از مد شرق و غرب را نشانه‌ي برتري و موجب افتخار مي‌دانند 7- همچنان كه فرقه بابيت و بهائيت نيز در عصر حاضر چنين مي‌كنند 8- و اعدوا لهم مااستطعتم من قوه 9- واعتصموا بحبل الله جميعاً و لا تفرقوا 10- وزير فتح علي شاه قاجار و فرزندش محمد شاه بود. (مزدوران محمد شاه قاجار از روي نيرنگ و حيله او را به قتل رساندند قسمت دوم سفیر از روی حسد به وزارت خبر دادکه من مسلمان شده ام وبا عمامه و قبا به خانه علما وبزرگان می روم و نعلین زرد رنگ به پا می کنم . اما آن روزها از او چنین خواستند که او مرا به حال خود رها کند و به هیچ وجه مزاحم من نشود و به طور کامل هرا تقویت نماید وهیچگونه مخالفتی با من نکند سببش این بود که من از روز اول دولت متبوعم را از تمام اخبار کوچک وبزرگ مطلع می ساختم و به آنها کفته بودم که برای اطلاع کتمل از اوضاع ایران چاره ای جز این ندارم که تظاهر به اسلام نمایم ولباس اهل علم به تن نمایم تا آنها از شرکت کردن من در مجالس و محافل جلو گیری ننمایند اما من درنزد استاد اینگونه اظعار می کردم که مسلمان شدنم باید مخفی بماند و کسی از روس و فرنگ از حالم مطلع نگردد وگرنه کشته خواهم شد و برادر زاده اش بی شوهر خواهد گشت هر ماهه به وسیله صندوق سری وزارت و توسط صندوقدار سفارت بر حسب حواله ی من ، مبلغ ده تومان به شیخ محمد داده می شد . مخارج خانه شیخ روزی دو قران بود و از مابقی ÷ول در هر ماه به سفارش من خانه و حمامی آجری بنا نمود. در ضلع شمالی این خانه دو ایوان زیبا و راهرویی در وسط و دو اطاق فوقانی وجود داشت . خانه و اتاقهای آن درب های زیبایی داشت ودرب آن دو ایوان و محل خوابم به شیشه هایی رنگین مزین شده بود برای پزیرایی از رفقا و دوستانم اتاق مخصوصی ساخته بودم که دارای دربی یک لنگه و دو پنجره بود و همچنین روزنه ای کوچک داشت که از آن می شد پاکتهای نامه را به داخل صندوقی که درون اتاق ، پایین روزنه بود ، انداخت؛ هر کدام از دوستان اگر خبر جدیدی داشت آن را می نوشت و داخل صندوق می انداخت میرزا حسین علی بها ء اولین کسی بود که وارد این اتاق شد و خبر های بسیار مهمی به من داد. خلاصه کلام اینکه ماه رمضان سال دوم و سوم نیز گذشت ومن در این ماه مبارک سوم علامه بر کسب معلومات و اطلاعات روش پیچیدن عمامه را نیز آموختم من لباسهای متعددی داشتم عمامه، قبا، کفش ونعلینهای ظریف و عالی و تمام این لباسها یی که برایم فراهم شده بود مانند لباسهای بزرگان و علمای صاحب عنوان بود در اوقات نماز " تحت الحنک "(1 ) می انداختم . در تعقیبات نماز دعا و ذکر فراوانم می خواندم و در یک کلام یک روحانی به تمام مهنا بودم. به هیچ امر تازه ای اهمیت نمی دادم و به دستور وزارت امور خارجه ی روسیه و دربار امپراتر تزار، کفر هر کسی را که می خواست ایران را به آبادانی و پیشرفت برساند صادر می کردم " دخالت مستقیم در دربار ایران " هیچ گاه در امور سیاسی اشتباه نکردم به جز یک مورد و آن این که بعد از مرگ فتحعلی شاه ، ظل السلطان را به ادعا کردن حکومت و سلطنت تحریک نمودم غافل از اینکه ولیعهد یعنی عباس میرزا پنهانی با دولت امپراتوری قرار و پیمان بسته بود و چون از دربار به من دستور رسید که با محمد میرزا فرزند عباس میرزا همکاری نمایم تمام عملیات را وارونه ساختم تعدادی از آن بیچارگان را در نگارستان دستگیر نمودندو من مانع کور کردنآنها شدم و فقط آنها را به اردبیل تبعید نمودند. من بعد از فرستادن نامه هایی به وزارت امور خارجه مقدمات فرار آنان را به روسیه فراهم نمودم. پس " ظل السلطان " و " رکن الدوله " و " امام وردی میرزا " و " کشیکچی باشی " به همراه محافظانو مأموران که با آنها از تهران فرستاده شده بودند همگی به روسیه فرار نمودندتا هر زمانی که محمد شاه اوامر دولت امپراتوری را اطاعت نکرد از آنها به عنوان ابو الهول (2) استفاده کنیم و من پیشنها دادم که آن شاه زادگان ، تحت حمایت دولت روس باشند و حقوق کافی به آنها بدهند و به عنوان رقیب از آنها استفاده شود اما چون مدتی بعد محمد شاه با من صمیمی شد مخفیانه به روسیه نوشتم که آنها را به مملکت عثمانی بفرستید محمد شاه را تحریک نمودم که به هرات حمله کند افغانستان را همچون سابق جزو خاک ایران نماید وبه تدریج ارتشی همچون لشکری که نادر شاه با آن هندوستان را فتح نمود آماده نماید و قصدم این بود که به دست ارتش ایران تمام آسیا را به تصرف خود درآوریم محمد شاه نیز توانست هرات را به تصرف درآورد. اما رقیب ما (3) مانع او شد وبا راههای مختلف دولت ایران را از این عمل منع نمود محمد شاه به خوبی می دانست که پدرش عباس میرزا به کمک ام÷راتوری روس به ولایت عهدی رسیده بود و به علاوه می دانست که خود نیز به واسطه ما مالک تخت و تاج در ایران گشته و از همین رو با ما صمیمی گشته بود به طوری که هر را که مخفیانه با دولت رقیب سازش می کرد به اسم پیشرفت ایران یا از کار عزل می نمود یا تبعید می کرد ویا پنهانی مسموم می نمود و از پا در می آورد